بین بودن یا نبودن مانده ام من بارها
در فشارم مثل خشتی مانده در دیوارها
هرکه دستش می رسد زخمی به قلبم می زند
آن اسیر خسته ام در بند آدم خوارها
دردها هی پشت هم آوار شد بر دوش من
می برم با جان و دل بی چون و اما بارها
هر نظر بازی دم از عشق و محبت می زند
عاشقان واقعی را دیده ام بر دارها
حیف صحرایی که در آن شیرها خوابیده اند
حیف آهویی که گشته صید این کفتارها
آنکه در جمعی دم از راه طریقت می زند
می کند در خلوتش شاید هزاران کارها
گوش نا محرم نباید بشنود اسرار ما
راز ما باید بماند در دل پندارها
راز عشقت را نمی گویم به هر بیگانه ای
قصه ی گل را نباید گفت نزد خارها
یک شب از کویت دلم را می برم با چشم تر
بین رفتن یا نرفتن مانده ام من بارها
فریده نادی
تعداد بازدید: ۱۴۷