ما انسان را باختهایم
عکس آرشیوی- حضور کودکان در صحنه اجرای اعدام
“حکم اعدام ضارب بانوان جهرمی که بامداد روز یکشنبه (۳۱ مرداد ۹۵) در ملاء عام اجرا شد.”
دو سال پیش بود که خبرش را شنیدم. مردم شهر از کسی حرف میزدند که یکتنه داشت فریضه امر به معروف را به جا میآورد، با زبانی که اینبار تن را میخراشید، فرو میرفت در گوشت، رگهای آبیات را میشکافت و تو در دردی آمیخته با بهت و خون بر زمین میافتادی. شنیده بودم، ضارب، سوار بر موتور از پشت به زنها نزدیک میشده، چاقو را در کفل آنها فرو میبرده و بعد میگریخته و گم میشده لابهلای ترس و نفرت و پچپچههای مردم. انگار دلش نمیخواسته شهرش که سالها لقب دارالمومنین بر چتر سبزش سایه افکنده، از قافله اصفهان جا بماند.
آن روزها اسمش را نمیدانستم. برایم هیولایی بود که از ناکجا میآمد. زمانی که دستگیرش کردند این هیولاوارگی کمتر شد و او آرام آرام هیات انسانی مییافت. چند ماه پیش زنی از بستگانش را دیدم که قصه زندان و شاکیان را روایت میکرد. حالا دیگر او اصلا هیولا نبود. پسری بود بیست و چهارساله به نام سعید، که خانوادهاش در تک و تای رضایت گرفتن از شاکیان پروندهاش بودند. از دستگیر شدنش واقعا خوشحال بودم و از اینکه پرونده به راحتی بسته نشده بود. آن روز هرگز گمان نمیکردم سعید اعدام خواهد شد.
خبر اعدامش شوکهام کرد. در کل با مجازات اعدام و بازتولید خشونت مخالفم و تصور نمیکردم در این مورد که قتلی صورت نگرفته، متهم را اعدام کنند. اما این اعدام سویه دیگری نیز برایم داشت. نفرتی که پیشتر از او داشتم حالا جایش را به ترحم داده بود. آن بدن بیجان که در برابر مردم آویزان بود مرا به درد میآورد. من از این سعید بیست و چهار ساله متنفر نبودم. نفرت من از یک جریان بود، از یک تفکر زن ستیز ویرانگر. سعید اما نماینده و تولیدگر این تفکر نبود، سعید فرزند این تفکر بود، محصول آن بود. دلم سوخت که همان سیستمی که او را چنین از انسان تهی کرده، حالا او را به دار میکشد. برای اینکه بگوید چه؟ مگر نماز میت است؟ اعدامش کردید و از گردنتان ساقط شد اتهام نسلکشی این سالها؟ آن هم اعدام کسی که خودش قربانی است؟ مگر غیر از این است که سعید درس پس داده؟ خونریزی و جراحت هر روز روح زنان و دختران چه میشود؟ نمیشنوید فریاد زن ایرانی را که هر روز با قوانین و آموزههای سرکوبگر دارد مثله میشود؟
دلم میسوزد وقتی فکرهای سعید را پیش خودم مرور میکنم. دلم میسوزد که در عوض ستودن زن، در آغوش گرفتن و بوسیدنش، تنها نفرت را به او آموختند. دلم میسوزد برای بچههای دیگری مانند سعید، مانند خودمان، زنان و مردانی با کفلهای سالم که هر روز داریم زیر آن چتر سبز تکه تکه میشویم. دلم برای خاطره صفهای دراز مدرسه، چادرهای سیاه، و نشت کردن تفکری مسموم در روح و جانم میسوزد.
میدانید چیست؟ ما در هر حال بازندهایم. چه در اصفهان که خبری از محاکمه اسیدپاشها نشد، چه در جهرم که سعید را به دار کشیدند. این ماییم و فرزندان ما که یا چاقو میخورند در جهرم و میسوزند در اصفهان، یا مسخ میشوند و بیگانه از انسانیت آنچنان که میتوانند چاقو بزنند و اسید بپاشند، و یا چنان سرگردان و بیخویشتن که طناب به گردن یکدیگر بیاندازند و نظارهگر باشند. ما انسان را باختهایم.
گزارش از یک شهروند جهرمی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید