نردبانی از گذشتهی رنجهایم به آیندهی رنجهایم
گفتوگو با داریوش معمار به بهانهی چاپِ سرایش جدیدِ «جنازه مریم بنت سعید»؛
– بخش نخست –
کتاب «جنازه مریم بنت سعید؛ عاشقانهای برای جنگ» سرودهی داریوش معمار، بعد از ۱۰ سال با اعمال پارهای تغییرات و در واقع به شکل سرایشی جدید، با عنوان «جنازه مریم بنت سعید»تجدید چاپ شده است. خود شاعر دربارهی این کتاب که یک شعر بلند است میگوید: «عمیقترین عواطفم ریشه در سرنوشت آبادان دارند، حسی غریب مرا با سرنوشت این شهر در پیوند قرار داده، و شعرهایم از وضعیت زندگی، سرنوشت عجیب و رویاها و خواهشهای فرزندان این شهر است. جنازه مریم شرح کامل این سرنوشت است؛ آبادان برایم معنای وسیع زندگی و نشاط است که آرزو دارم به مردم برگردد. این احساس برایم مقدم بر هر حس و تلاش دیگری در شعر است.»
داریوش معمار متولد ۱۳۵۸ و پر بیراه نیست اگر بگوییم از پویاترین شاعران و منتقدان ادبی همعصر ماست که تا کنون آثار خود را در قالب کتابهای متعددی نظیر «بفهمی موهام هم موجی است» (نشر هانی)، «عاشقانههای زنی که دوستش دارم» (نشر پاندا)، «جنازه مریم بنت سعید» (چاپ اول نشر پاندا، چاپ دوم نشر بوتیمار)، «مرگ در ساحل آمونیاک» (نشر آهنگ دیگر)، «پارو زدن در خاک» (نشر آهنگ دیگر)، «اسطبل» (نشر چشمه)، «خواهر خونه» (انتشارات نگاه) و «کتاب بیهودگی» (نشر چشمه) به انتشار رسانده است. همچنین کتابی را با عنوان «تفریق جمعی» که شامل نقدهای او و جریان شناسی شعر نو فارسیست در انتشارات نگاه در دست انتشار دارد. معمار همچنین سابقهی همکاری با بسیاری از مهمترین مجلات ادبی و روزنامههای دو دههی اخیر، سردبیری و عضویت در تحریریهی چندین مجلهی ادبی مانند دال، ارمغان فرهنگی، خوانش و گوهران، مسئولیت بخش شعر انتشاراتیهای نگاه و بوتیمار و دبیری چهار دورهی جایزهی شعر نیما – از مهمترین جوایز شعر خصوصی ایران – را در کارنامه دارد. با او به بهانهی تجدید چاپ کتاب «جنازه مریم بنت سعید» گفتوگویی انجام دادهایم که بخش نخست آن را در ادامه میخوانید.
از همان لحظهی اول برخورد با کتاب، خواننده میفهمد که با بازسرایی یک شعر بلند روبهروست. این توضیحِ زیر عنوان، همه چیز را از همان اول لو میدهد؛ همهی زحماتی را که در تمام این سالهای بعد از چاپ اولِ آن، به جان خریدهاید: «شعری بلند، در پنج سفر و دوازده کتاب، (سرایش جدید با ملحقات و اضافات)». چرا به این بازسرایی دست زدید؟ نسخهی اصلی چه ویژگیهایی را نداشت که این نسخهی جدید دارد؟
وقتی شروع به نوشتن شعر بلند جنازه مریم کردم ۲۳ ساله بودم، هرگز فکر نمیکردم شعر بلندی در ۸۰ صفحه و تاریخی برای تمام زندگی حاصل کارم شود، و نزدیک به یک دهه مهمترین بخش خلاقیتم معطوف آن باشد. جنازه مریم نخست عاشقانه بلندی بود درباره زندگی و جنگ، شرح حال اضطرابها و دغدغههایی که به دنبال پاسخی برای آنها در اعماق وجود و شعور خود بودم. بعداً این شعر نردبانی شد که در تاریکی مرا از سوی گذشته رنجهایم به سوی آینده رنجهایم هدایت کرد، این شعر حس درماندگی و تسلیم برابر آنچه مقدر شده را مبدل به اعتراض کرد، شعر از صورت یک سرگرمی و تفنن خلاق برایم خارج شد و حکم مکملی گرفت که مرا از سرسپردن به مهملات ذهنی و مخدوش رها میکرد. سکوی پرش شاعرانگی به سوی آینده بود و وابستگی به زیست بوم را در روانم مبدل به تجربهای چند سویه از زندگی کرد.
در سرایش اول جنگ و عواقب آن به عنوان یک ابژه تاثیرگذار موضوع اصلی بود. همه تاریخ برای جنگزده به پیش از جنگ و پس از جنگ تقسیم میشود، تاریخ تولد، بهرهمندی، لذتها، ناکامیها و … برای خوزستانیها به خصوص ما مردم آبادان و خرمشهر این موضوع و فکر کردن به آن مبدل به یک آیین فکری شده، مثل موضوع آتش سوزی سینما رکس، و سوختن آن همه آدم که یکباره روحیه مردم را تغییر داد، بعد از واقعه سینما رکس آن چند دهه خاص رشد و شکوفایی در خوزستان و آبادان مبدل به میان پردهای شد که حافظه طبیعی آدمها را به سمت دیگری کشاند، آشفتگی همگانی، به تعویق افتادن شادمانی و تعلیق همه آن نظمی که زندگیها را به هم پیوند میداد؛ نتیجه فاجعه آدم سوزی سینما رکس بود، جنگ هم با فاصله کمی آوارگی و تکان شدید روحی تازه برای مردم بود، پراکندگی، فقر، سروته شدن همه چیز نتیجه جنگ برای خوزستان و آبادان و خرمشهر بود، همه خاطرهها با خاک یکسان شدند، تمام شدن جنگ به نظر میآمد نقطه آغازی برای زندگی دیگر باشد، همه با این امید برگشتند به شهرهای خود بعد از ۸ سال آوارگی اما شهری در کار نبود و معنای جنگزدگی تازه خودش را از میان آن همه خرابه نشان میداد، آدمها میدیدند همه زندگی و خاطراتشان عملاً مدفون شده، بنیاد مهاجران شد بنیاد جنگزدگان، جنگ ما را زده بود، این مبنای تاریخ جدید شد، افسردگی پشت افسردگی، نتایج جنگزدگی تا امروز هم همچنان بر زندگی آدمها سایه انداخته بعد از نزدیک به ۳۰ سال جنازه مریم بنت سعید در سرایش اول موضوع اصلیاش این مسائل بود. در سرایش اول نگاه به گذشته بود، گذشته عالی، گذشته مبهم، گذشته آوارگی، آدم سوزی و جنگ اما سرایش دوم که بیش از دو سال زمان برد، نگاهش به آینده بود، آینده آن جنگزدگی، آوارگی و آدم سوزی و رنج، قرار است چه اتفاق تازهای بیفتد!؟ این مهمترین مسئله در بازسرایی این شعر بلند بود؛ در آن از گذشته به سمت آینده حرکت کردم، در بازسرایی شعر گذشته را رها کردم و همین شد که پسوند «عاشقانهای برای جنگ» را از شعر برداشتم.
در سرایش دوم اهمیت و تاثیر جنگ و مرگ و میرهای ناشی از آن به نسبت تاثیرهایی که جنگ بر آتیه زندگی مردم گذاشت، و آینده جنگزدگی کم رنگ شد. روشن بود برای من در این شرایط که ما رنجمان بیش از آنکه ناشی از جنگزدگی باشد، حاصل مرارتی تاریخی است، مرارتی فرهنگی که ما را در این وضع گرفتار کرده است، آدم سوزی و جنگ تنها این گرفتاری را عریان کرد، نشان داد که ما در کجای تاریخ خودمان ایستاده ایم، در بازسرایی به سمت این دردمندی تاریخی حرکت کردم.
بالای تقدیمنامچهی کتاب نوشتهاید: «و این کتاب را از نو نوشتم تا اشارهای باشد به آینده.» این آیندهای که باید به آن اشاره کرد کدام است؟
این اشارهای که به آینده دارم، همان سیاست بازنویسی است، سیاست نه به عنوان فریب بلکه در صورت امکانی برای قرار دادن کتاب در مسیر آینده حوادث، رویدادها و زبان، این که شما شعری را از نو می نویسید، برای عبور دادن خلاقیت آن از حبس گذشته در مسیر و جریان آینده است. شاعر وقتی تلاشش به ثمر میرسد که هوش فرهیخته را مبنا قرار دهد. تداعی آزاد و حافظه حسی شاعر در کنار آن هوش فرهیخته ما را به جایی میبرد که از گذشته رویدادها عبور میکنیم، اینجاست که موضوع بازنویسی مطرح میشود، این را هم باید اضافه کنم، بازنویسی شعر به معنای کنترل هیجان یا هوش شاعرانه نیست، بلکه به منزله توسعه این هوش و هیجان است. در پاسخ به سئوال قبل هم برایتان جنبههای عینی این عبور را شرح دادم، بنابراین تا الان دو جنبه را روشن کردم؛ بازنویسی سیاستی برای عبور در مسیر آینده است، توسعه هیجان و احساس شعر است، اما بُعد سوم تمایلی رادیکال برای تغییر کردن و گفتگو است، تا شاعر زنده است شعر را میتوان از نو نوشت و پس از مرگ شاعر موضوع بازنویسی بر عهده دیگران است، شاعران دیگر در زبان و مخاطبان تازه در هوش ادراکی تازهای که با شعر برخورد میکند؛ شعر را همیشه میتوان تغییر داد.
آنچه به جای مقدمهی کتاب آمده، کاملا در تعاریف شعر زبان میگنجد. حال آنکه شعر در بخشهای بعدی کتاب، بیشتر از منطق دستوری و زبانیِ سبک خاصِ شعری خودتان پیروی میکند؛ آن سبک که هر جا ببینم میفهمم امضای داریوش معمار را پای خود دارد. و باز گاهی در میانهی راه، گریز میزند به شعر زبان به همان سبک و سیاقِ «به جای مقدمه». علت این گریز زدنها چیست؟
تعبیری هست با عنوان «شأن حقوقی فرد بالغ». جنبههای حقوقی این تعبیر تابع انتخاب است، شما میتوانید آزادانه و به اقتضاء شرایط روحی، نیاز عاطفی و جسمی خود دست به انتخاب در زندگی بزنید، این انتخاب همه جزئیات زندگی را در برمیگیرد، حال شما این را میتوانید با عنوان «شأن حقوقی زبان شعر» به کار ببرید، زبان شعر میتواند به اقتضاء شرایط روحی و نیازهای متنوع عاطفی در شعر تغییر کند، گاهی این زبان بیمهابا با ریتم تند، کنشگر و تمایز یافته است، گاهی زبان مفعول محتواست، مفعول معناها، صریح و خطابی است، گاهی زبان سیمای خود را به رخ میکشد تابع چشم فرهیخته است، گاهی صدای خود را به رخ میکشد و تابع گوش فرهیخته است، اینها دلالتهایی هستند که مسیر زبان در شعر را مشخص میکنند. شعر بلند هم در ارتباط با این شرایط، زبان خود را میشناسد، فکر کنید یک شعر بلند که ۵ سال سرایش آن زمان میبرد، طبیعتاً حالتها، هیجانها و روحیات بسیار متنوعی را در طی دوران خلق تجربه کرده که در ارتباط با تجربه همه دوران زندگی شاعر معنا پیدا میکنند، این تنوع در انتخاب بسیار وسیع، مختلف و متنوع است. زبان مانند شاهدی بیرون تاریخ، بیرون رویدادها وجود پیدا میکند، و گشاینده مسیرهایی متفاوت است، زبان محدود به انتخاب مشخصی نیست، به همین دلیل میتوان ناگفتهها و نا اندیشیدهها را در آن پیدا کرد. با این شرح میتوانم بگویم که چرا در شعر بلند جنازه مریم مرتباً زبان در حال عبور کردن است، زبان در این شعر بلند شاعرانه میزید.
«جنازهی مریم بنت سعید» با توجه به ساختارهای متفاوت و رفت و برگشتهایش از یک سبک به سبکی دیگر، میتواند در تعریف شعر چند صدایی بگنجد. از طرفی نیز شیوهی روایتاش مرا به یاد «جریان سیال ذهن» در داستاننویسی میاندازد. نظر خودتان چیست؟ بیشتر جریان سیال ذهن است یا چند صدایی؟
پاسخ این سوال در آنچه پیشتر اشاره شد نهفته است، ما همواره در حال ساختن و نامیدنهای تازه هستیم، این برون شدگی نوعی شناسایی هم هست، شناسایی آینده، در این شناسایی صداها، ریتمها و خیالها بسیار متفاوت هستند، در عین حال هم بسته هستند، من شاعر را در کنار مای پیرامونش قرار میدهند. تفاوتها از همینجا ناشی شدهاند، شخصا برای عنوان چندصدایی و یا سیال ذهن برای تعریف نحوه خلاقیت یا زبانورزی و اندیشیدن خود شأنی قایل نیستم، زیرا آن تنوع چیزی بیش از یک عنوان یا جریان ذهنی است، وقتی در صدای شاعر اصالت پیدا میکند، به همین دلیل زشتی و پلشتی شاعرانه و زیبایی و خلوص شاعرانه بسیار متفاوت از هم هستند، متفاوت از تعریف فردگرایی یا اخلاقگرایی و زیبایی شناسی خاص، شعرهای بزرگ بیرون آن تعریفها نوشته میشوند، و تلاش شاعرانه من در نوشتن جنازه مریم معطوف ژرفنای فکری اینگونه بوده که پس از ده سال مرا ترغیب به بازنویسی آن کرده است.
ادامه دارد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.