نقد مجموعه شعر «آبی ملحوظ»، سرودهی هوشنگ چالنگی
آبی ملحوظ/هوشنگ چالنگی/چاپ اول زمستان ۱۳۸۷/نشر سالی/۱۱۰۰ نسخه
اشاره:
هوشنگ چالنگی متولد ۱۳۲۰ در مسجد سلیمان است. او دیپلم ادبی دارد و سی سال در دبستان تدریس کرده است. چالنگی خود را شاعر «شعر دیگر» معرفی میکند. اما این شعر دیگر چیست یا چه بوده است؟ شاعران شعر دیگر در دههی چهل و پنجاه موج جدیدی را در ادبیات ایران به وجود آوردند که شعرشان از فضای سیاسی و اجتماعی چهل و پنجاه به شدت فاصله داشت و به زبان و نوآوری توجه داشتند .از شعر این گروه امکان استنباط یک معنای مشخص، بعید به نظر میرسید. آنها به دنبال تلفیق سنت و مدرنیته بودند و در زمان خودشان بسیار آوانگارد عمل میکردند. شعر دیگر به صورت کتاب در دو شماره در خلال سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ منتشر شد. پرویز اسلامپور، فیروز ناجی، بیژن الهی، رضا زاهد، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی و یدالله رؤیایی از مهمترین چهرههای شعر دیگر بودند. بسیاری از شاعران این گروه پس از چند سال یا شعر را رها کردند یا ترجیح دادند خلوت شاعرانهای برگزینند، در عین حال، اکثر شاعران شعر دیگر علاقهای به چاپ آثارشان نداشتهاند. خود چالنگی نیز تا سال ۱۳۸۰ کتاب شعر مستقلی به چاپ نرساند. این نخستین کتاب مستقل چالنگی، «زنگوله تنبل» نام داشت که مجموعهای از شعرهای او در خلال سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ را در بر میگرفت. به این ترتیب، شعرهای او با سی سال تاخیر و تازه به اصرار دوست قدیمیاش، بیژن الهی منتشر شد. دومین مجموعه شعر او با نام «آبی ملحوظ» نیز زمستان ۱۳۸۷ به بازار کتاب آمد. اخیراً گزیدهای از اشعار چالنگی نیز توسط انتشارات مروارید راهی بازار کتاب شده است.
«آبی ملحوظ» دومین مجموعه شعر هوشنگ چالنگی پس از «زنگوله تنبل»(۱) است که در زمستان ۱۳۸۷ توسط نشر سالی منتشر شده است. تاریخ سرایش اشعاری که در این مجموعه آمده به بعد از «زنگوله تنبل» (از ۱۳۴۸ به بعد) بر میگردد و تا آخرین سروده های شاعر را در بر میگیرد. اما مهمترین نکته ای که در هر دو مجموعهی چاپ شدهی چالنگی به چشم میخورد، چاپ نشدن آن چهار شعر مشهور و نسبتا بلند (با توجه به سایر سروده های او)ی است که از او در سال ۱۳۴۷-حد فاصل بین «زنگوله تنبل» و «آبی ملحوظ» -در «جُنگ شعر خوشه» چاپ شده بود. به نظر من این چهار شعر آغازگر چرخش مهمی در حیات شعری چالنگی اند و نشان دهندهی رفتن از ایجاز و فشردگی و ارجاع ناپذیری اشعار اولیه اش (که قبل از مجموعه شدن در «زنگوله تنبل»(۱۳۸۰)، در نشریاتی همچون «اندیشه و هنر» و «شعر دیگر» به چاپ رسیده بودند) به طرف نوعی کلی گویی (هرچند باز با رگههایی از ایجاز)، ارجاع پذیری و جدا شدن از حساسیت پیرامون اشیاء و نامیدن خاص آنها و تمایل به حرف و اسم معنی در تقابل با اسم ذات. نکتهی مهم دیگری که در قیاس بین این دو مجموعه عیان است، پرکاری و فشردگی فواصل اشعار دورهی نخست (۴۷ شعر در یک بازهی زمانی ۴ ساله) و قلت اشعار و فواصل خیلی زیاد بین اشعار سروده شدهی دورهی دوم (۴۳ شعر در یک بازهی زمانی ۴۰ ساله) است.
آن چهار شعر حد فاصلی که در خوشهی سال ۱۳۴۷ چاپ شدهاند، به روشنی نشان دهندهی گذار چالنگی از دوره ای به دورهی دیگرند و شاید به همین دلیل در هیچ یک از دفترهایش نیامده اند، چون یک جور موقعیت بینابینی خاص دارند که انتسابشان به دورهی مشخصی از آثارش مشکل مینماید.
برای نمونه ای از ایجاز درخشان و فرم بندی منطقی اما توام با رعایت ایهام خاص شاعر در مجموعهی اولش به شعر «صبح که بلرزد» نگاه کنید:
صبح که بلرزد
در گوشها و جامه دانی کهنه
من پُر خواهم بود
از چشمهای خوابالود
و خواهم دانست
با اولین گام
ماه را با خود دشمن میکنم
با درختی که خوابها دید و کسش تعبیر نکرد
به دریایی که ساعتی از شب
دندان افعی ست
صبح خواهد مرد
در گوشها و جامه دانی کهنه.
(صبح که بلرزد، زنگوله تنبل، صص۲۰-۲۱)
حال شعر درخشان «صبح خوانان» را از «جُنگ شعر خوشه» نقل میکنیم تا نگاهی بر ایجاز سَخت و سختهی چالنگی و نوعی سوررئالیسم بومی و خاص او بیافکنیم:
ذوالفقار را فرود آر
بر خواب این ابریشم!
که از «اوفیلیا»
جز دهانی سرودخوان نمانده است.
*
در آن دم که دست لرزان بر سینه داری
این منم که ارابهی خروشان را از مه گذر دادهام
*
آواز روستائی ست که شقیقه اسب را گلگون کرده است
به هنگامی که آستین خونین تو
سنگ را از کف من میپراند!
*
با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان
ای پشیمان!
تا زخمهایم را به تو بازنمایم
-من که، اینک!
از شیارهای تازیانه قوم تو
پیراهنی کبود به تن دارم-
*
ای که دست لرزان بر سینه نهاده ای
بنگر!
اینک منم که شب را سوار بر گاو زرد
به میدان میآورم.
(صبح خوانان، جُنگ شعر خوشه، صص۹-۳۷۸)
سوررئالیسم درخشانی که در بند اول این شعر هست، دو شعر درخشان از دو شاعر برجستهی «شعر دیگر» را به یاد میآورد، اما به نظر من رادیکالیسم چالنگی و آن نوع مدرن بودن خاصی که از محیط بومی خویش در شعرش مراد میکند، از شعر آن دو شاعر دیگر بالاتر میایستد.
بند نخست «صبح خوانان» را با بند نخست «شیون سم» از حمید عرفان و «سینه اگر دشتی ست» (که به هوشنگ چالنگی تقدیم شده) از محمود شجاعی قیاس میکنیم تا فشردگی زبان و تخیل چالنگی در قیاس با آن دوی ِدیگر بیشتر آشکار شود:
ای تُک زبانان
غایت لال بودن
منم
که گردن بریدهی اسب را میبوسم
با دو چشم تهی
که اشارتگر آوارست
به موازات هر شریان
تا واژهها خروشیدن آغاز کند و من
زیر سایهی تبر
افراشتن بیاموزم.
(شیون سم، دفتر اول شعر دیگر، حمید عرفان)
سینه اگر دشتی ست
برای پریدن
آب
به نام تو خندقی ست
(سینه اگر دشتی ست، از آبی نفسهای کوتاه، محمود شجاعی) (۲)
در این دو شعری که از حمید عرفان و محمود شجاعی نقل شد، به رغم زیبایی هر دو شعر، عناصر نام برده شده متعلق به یک مکان اند که شاعر بینشان ارتباط شعری ایجاد کرده و از این طریق توانسته منطق خاص شعرش را رقم بزند:
در شعر «شیون سم» :
تُک زبانی—لال بودن
گردن—بوسیدن
در شعر «سینه اگر دشتی ست» :
سینه—دشت
آب—خندق
اما رادیکالیسم و تخیل خاص چالنگی از آن جا بر میخیزد که عناصری ذاتا غیر متجانس و ناهمگرا را مثل «ذوالفقار»، «خواب ابریشم»، «اوفیلیا» در یک کمپوزیسیون شعری بسیار فشرده و موجز، گویی که دیگر کنار هم نگذاشته، بلکه آنها را در هم کوبیده و در اثر همین کوبش سخت و محکم، این عناصر کنار هم نشستهاند.
حال با مقدمه ای که بر سیر شعری چالنگی نگاشتیم، به این نکته میپردازیم که چرا در «آبی ملحوظ» به ویژه در اشعار مربوط به دهه های ۷۰ و ۸۰ اش، از این نکات برشمرده شده اثری نیست یا اگر هم باشد، بسیار کمرنگ است. به نظر میرسد چالنگی دیگر به دنبال کشف آفاق جدید و تازه در شعرش نیست، جریان خاصی (حتی همان «شعر دیگر») را دنبال نمیکند، در به روی تجارب زبانی و تصویری دگرگون بسته و از سر نوعی «سبک عادت شده» یا حس شاعری ته نشین شده از همان سالیان آغازین جوانی، شعر میسراید. آیا چنین سطرهایی از کسی که زمانی از سردمداران «شعر دیگر» و بعد چهرهی اصلی و به نوعی رهبر «موج ناب» محسوب میشد، بعید نیست؟
سگ خوب که توی صدای بدن خود میغلتد
با این که سیرست بدنی بسته دارد وُ اگر
ویروس نکشدش تا چند سال دیگر سالمترین ست
سگ خوب با این همه به پشت میخوابد وُ
میگذارد که مادهی مردنی با دُم
به روی چهره اش بگذرد
سگ خوب که روی بازوان خود میمیرد
(آبی ملحوظ، ص۵۷)
پرنده
راوی ی اجداد میلیارد ساله
که بُق میکردید وُ راحت بودید
هنوز در انتظار آوای خوش
اجداد میلیارد ساله
(آبی ملحوظ، ص۶۱)
گم کرده علف یال
که خورشید جا به جا
و تو را به برنوی سپیده زدند
نزدیک بودمت
بلند بودی وُ اسباب بازی ی
کودک در پهلو
(آبی ملحوظ، ص۶۳)
خود نیز صدای تو را نمیشنوم
برادر مجهول
به شیئی نیم نگاه کنیم؟
سهم در نگاه سوختن اشیاء؟
سقوط مهر
خود اوی به سایه خزیده نیز
(آبی ملحوظ، ص۶۵)
به راستی چالنگی را چه شده است؟ سطرهای مقالهی پیشینام دربارهی شعر چالنگی («نفس کشیدن با دهان پلنگ») این گونه تمام میشد «امیدوارم چالنگی به یاد داشته باشد که روزگارانی با دهان پلنگ نفس میکشیده است.» آیا چالنگی این را از یاد برده است؟
۱-این کتاب به همین قلم نقد شده است، بنگرید به «نفس کشیدن با دهان پلنگ، نقد مجموعه شعر«زنگوله تنبل»، نوشته غلامرضا صراف، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره ۶۳، دی ۱۳۸۱.
2-این کتاب به طور کامل به همین قلم نقد شده است، بنگرید به «چشم اندازهایی از شعر محمود شجاعی، نوشته غلامرضا صراف در دو تارنمای
Mahmoodshojaei.blogfa.com
و
Khovarnagh.blogfa.com