نگاهی به رمان جنایت و مکافات اثر داستایفسکی
راسکولْنیکُف! به راستی زمانی که فشارهای مداوم و مضاعف روانی از ورودیهای مزمن فلاکت با ماندگاری طولانیمدت و رنگ با دوام خوراکیشان، عصارههای وجود آدمی را در دستگاه افشرهسازِ روان میآزماید و در مینوردد، منطقه امنی که میبایست بدان پناه بُرد، کجاست؟ آیا در ادامه این فرآیندِ مهلک، تنها تفالههای جنون، پریشانخاطری و اضطرابی جانفرسا، حداکثرْ محصولِ با کیفیتی است که در حیاتِ هر دم مرگافزای انسان، در ازای پرداخت تودههای رنج، تولید، تکثیر و توزیع میگردد؟!
آیا صورتکهای اوهام، خیالات و تصورات همان ماهیت تغییر یافته این گونه فشارهاست که به فراخور موقعیتهای هجومآورنده، پیوسته تعویض میشود؟ شاید شفافیت بیحد و حصر اوهام و غلظت معلق و پراکنده آنها در فضای مخیله، زوایای خشن واقعیتهای موجود را از باید و نبایدهای تحمیلی تهی سازد. چونان خودرویی که ترمز خالی میکند و دیگر به اهرم تحریکآمیز پای آدمی روی پدال، پاسخ نمیدهد.
از این پس، هر آنچه از این خاکستر سر بر میآورد، طرح ققنوسی پیشساخته بر پایه ایدههای سابق و غالب نیست. این بار راسکولنیکف شاید خواهان این باشد که در قالب ققنوسی خودمحور و خودخواه، در اثر آتشِ میل و کنشهای غیر قابل پیشبینی و غیرقابل انتظار و فاقد کنترل آن، دچار جنونی آنی شود و در اشکال شبحوار شعلههای آتش این جنون، خاکستر گردد. میلِ راسکولنیکفی اینبار بر اساس دادههای معین و پیشفرضهای هدفمند، هدایت و بازیابی نمیشود.
در واقع میل، بر سمندی، سوار است که از فاکتورهای روانی و تاریخی مشخصی پیروی نمیکند، بلکه این فاکتورها را با یورتمههای بیاماناش همراه میسازد و به شلاق شالودهشکنِ خشم، نفرت و بدبینی، تجربه انعطافی را میدهد که پیش از آن توان بهرهمندی از عصاره طبیعی و زرد این هیجانات را دارا نبود. خشم راسکولنیکف اینبار به میدان آمده است تا جنایت را در اثر خشم رقم بزند.
خشمی چونان زبان بیرون آمده کودکی که به گونهای رقتبار و رشکبرانگیز حتی جبرِ مصیبت را به تمسخر خود وا میدارد. شاید، خشمی شفاف در هیئت راسکولنیکف ظاهر میشود و هر لحظه بر آن است که رهایی از اسارت گناه و عذاب وجدان را در آشکارگی اعتراف به تماشا بنشیند. شاید هم خشم، تماما بدل به اعتراف شده است.
اعتراف به کسب لذتی که انجام جنایت برای او به ارمغان آورده است. فراهم آوردن مصیبتی انتخابی که این بار در تقلاست تا فراسوی مرزهای مصیبتِ مقدر پیش رود. تب و هذیانی مکرر، در اثر محرکهای بیرونی (برخورد با اشخاص یا رو به رو شدن با صحنه یا تصویر، شنیدن صدا یا هر صوت مرتبط با وقوع جنایت) اندام راسکولنیکف را به لرزه در میآورد و مقاومتناپذیریِ میلِ جنونآمیز او را مقابل هر گونه ثبات و پایداری به رخ میکشد.
فزونخواهی میلی که پیروزمندانه، فارغ از هر گونه فشار ناشی از پیشبینی رفتار سرزنشبار و برخورد حاکی از ملامت اطرافیان یا هجوم غیرمنتظره و قضاوتهای رعدآسای آنان، پیش میرود. میلی که مفتخر به بیشرمی و گستاخی است و در عین حال چون کودکی لجباز در رسیدن به خواستهاش یعنی افشاگری جنایتی که مرتکب شده از هیچ کوشش و واکنشی فروگذار نمیکند.
میلی که به هیچ وجه قائل به فرا رسیدن فصل بازپرسی یا پذیرای قرار گرفتن در معرض پرسشها و پاسخهای بیفایده و بیهوده ساختار استنطاقی آن نیست. از این رو در ارتباطاتش با دیگران، به طرز افراطگونهای از قدرت بیاندازه قهقهههای بلند و مداوم نفرت و بدبینی بهره میگیرد. تداوم نامحدود و جاودانگی این جنون در چشمک بیامان عشق راسکولنیکف به سونیا عرضِ اندام میکند. شاید عمل جنایت به عنوان نمودِ یا جلوهای از جنون یا بازتاب بیرونی تشنجهای روانی یا ابزاری برای ابراز وجود آن (جنون) نباشد.
گویا جنایت، نوعی بنبستِ گسسته (عمل جنایت) را مییابد که از تَرَکها و شکافهای آن، حقیقتِ خود را به تمامی آشکار کند. حقیقتی که تمام تقابلهای فقر/ ثروت، درست/غلط، نیکی/ بدی، شوربختی/خوشبختی را به یک سو مینهد و به همان نسبت نیز برداشتها، قضاوتها و پیشفرضها دیگر جایی برای عرضه و خودنمایی پیدا نخواهند کرد.
این، حقیقتِ جنایت است که در نهایت آشکارگی به همهجا سرک میکِشد و از اصالت امر اخلاقی، عتاب و مجازاتهای پیرو آن، میکاهد یا ردپایی باقی نمیگذارد. جایی که کاترین با دهنکجی و نادیده گرفتن موعظههای کشیش بر او میتازد و تنها گناه خود را انتخاب شوهری ـ که با لمس خشونت فرارونده زندگی، از رنج حاصل از بدبختی سرمست شده است ـ میداند، جنایت با عشوههای پرقدرت و بیحد و حصر خویش، مرگ را هم به رقصی هماره دعوت میکند.
جنایتی که با حضور یافتن فرازِ سر یک قاتل و زنی فاحشه (سونیا و راسکولنیکف) در حال خواندن کتاب مقدس معنای متناقض زندگی را در آغوش نور کمرمق شمعی محتضر، میفشارد و چون ناظر و مراقبی که معصومانه، آزموندهندگان را زیر نظر دارد، نه تنها مچ آنها را نمیگیرد، بلکه به آنان در تقلب (عشق) نیز یاری میرساند. عشقی که در جوار کتاب مقدس و با زیر سوال بردن و به چالش کشیدن تقدس آن در برخورد با ژرفای بدبختی انسان، نور بیجان شمع را به یاری میطلبد تا جانِ نگاههای تعقیبکننده و نهادینهشده گناه را بستاند و برتری و ارزش معنای امتحان را تا حد یک بازی کودکانه تقلیل دهد.
قدرت حاصل از غرق شدن در سیهروزی و احساس ناکامی و حقارت پیوسته در نهایت، زهدان جنایت را از ارادهای منحصر به فرد بارور میسازد و گوشهای او را نسبت به سیاستهای محافظهکارانه اخلاق مسیحی تیز میگرداند.
جنایت، خواهان عیان شدن حقارتی نیست که اهرمِ قدرتِ جنایت مدیون آن است. جنایت به حقارت به مثابه پرسشی مینگرد که پاسخ آن را میبایست تماما در تجربه حقارت و درکِ دردناکِ احساسِ آن یافت.
نشانههای حقارت میبایست، قوای اندام جسمی، جنسی و حتی روانی موجود را از کار بیندازد. رعشه و ضعف ناشی از نیروهای پروار تنهایی و بیپناهی، همچنین وحشتی که این تنهایی به دنبال دارد، از ابتدای شاخههای انگشتان دست و پای او آغاز و چون وزنههای منجمد در تیره پشت او مینشیند. آگاهی از حقارت، بدون تلاش برای کشف علیت یا بررسی پیامدها و تبعاتش، به خودی خود، اندامهای برده را دچار نابودی غیرمنتظره و ناگهانی میکند. اندامهایی که سابقا، شکلگیری، عملکرد، فعل و انفعالات آن بر اساس آرمان و ایدههای مشخص بیرونی، تبیین میشد و همواره مسیر و سرانجام مشخصی را با کابوسِ گام بیرون نهادن از خطکشیها میپیمود.
حقارت، او را به انجام حرکتی (جنایت) سوق میدهد که میل، خواهان تجربه یکنَفَس و بدون وقفه آن است. اگر وقفه یا توقفگاهی هم در مسیر جریان میل، به نظر میآید نه حاصل وهمی است که از تغییرات شیمیایی مغز یا یادآوری خاطرات ناگوار و برونریزی امور مربوط ناخودآگاه سرچشمه گرفته باشد و نه سدی است که فرامین اخلاقی، آزادی آن (میل) را مسدود نموده است، بلکه رسوخ و سرایتی چندگانه که به مدد میل در شبکههای جنسی، جسمی و روانی راسکولنیکف به وقوع میپیوندد و تمام نیروهای نامرئی درونی(مربوط به ساختمان و کارکرد بدن) و بیرونی (مربوط به باید و نبایدهای اجتماعی و اخلاقی) را نیز با خود همراه میسازد. از این روست که مایعات و ترشحات بدن و واکنشهای روانی راسکولنیکف نسبت به جنایت از حرکت بر مدار سابق خود خودداری میکنند.