نگاهی به مجموعه داستان «کُت چرمی» چزاره پاوِزه
مجموعه داستان«کُت چرمی» نوشته چزاره پاوِزه، ترجمه صنم غیائی
ناشر: انتشارات ققنوس ۷۲ صفحه – چاپ ایران
«همه ما آفرینندهی چگونگی تفسیر خود و جهانیم.»
آیا، «تو هیجگاه از خواب بیدار شدهای»؟
آیا، «بیدار شدن از ترسیدن بدتر است»؟
مجموعه داستان «کت چرمی» از پنج داستان کوتاه شکل گرفته که چهار داستان آن از زبان اول شخص است و یک داستانش هم حدیث نفس یا نماد یا نشانهشناسی یا خاطرات است. و از زبان اول شخص میباشد. در واقع پنج داستان با هم ارتباط دارند و مانند یک رمان کوتاه می توان آن را خواند و داستان “نظرکرده”میتوانست مقدمهای برای این چهار داستان بعدی یا کل این مجموعه باشد که بهموقعاش توضیح خواهم داد.
داستان اول، کُت چرمی
داستان اول این کتاب، کُت چرمی نام دارد که نام کتاب هم از آن وام گرفته شده است.
داستان کت چرمی، از زبان یک نوجوان حکایت میشود که زمان خطی ندارد و ما با اشارههایی کوتاه در جریان داستان قرار میگیریم، محل داستان در یک مهمانخانه ساحلی میگذرد که پینو تمام ماجرا را شرح میدهد و انسانهایی که به آن مهمانخانه میآیند و نورا دختر زیبایی که از پیشخدمتی به صاحبخانه آن تبدیل میشود و با شخصی بنام چرهزا که آنجا کار میکند، دوستی نزدیکی پیدا میکند ولی نورا بهروایتی که راوی از زبان زوکا که قایق موتوری دارد شنیده بود که نورا حرامزاده است! نورا با جوانان شوخی و برخوردش اجتماعی بود ولی چرهزا طاقت نیاورد و او را خفه کرد!
جایی اوایل داستان پینو میگوید:
«در مهمانخانه جایی هست که من دیگر واردش نمیشوم. همچنین، دیگر برای تماشای رود و قایقها از پنجره اتاق «چرهزا» به طبقه بالا نمیروم.”ص۹
مهمانخانه و رود پو و جریانات در آن که با پوشیدن کُت چرمی جریان دارد به عاقبت تلخی میرسد و نورا دختر ساده و زیبارویی که با مرگ پینا، صاحب رستوران کت چرمیپوش بعد چرهزا هم کت چرمی میپوشد و گاهگاهی هم نورا آن کت را، از چره زا قرض میگیرد و حتی یک بار هم راوی نوجوان در سرما در قایق روی رود پو میپوشد! که عاقبت خوشی در انتظارشان نمیباشد و یکجور نحسبودن دارد!
داستان دوم، احضار
داستان دوم، چیزی شبیه احضار روح است و راوی در رویا با شخصی بنام مازینو که از میان زمانها در کافهای درد و دل میکند، در واقع آن شخص میتواند خیالی باشد!
«و همیشه امیدوار بودم – و میترسیدم- که مچ بافنده رویا را بگیرم.» ص۲۷
خوابهای راوی با گل شقایقها به اوج میرسید و زندگیاش مرور میشد و رویاها و خیالات ناتمام راوی دربرابرش سرک میکشیدند و تنهاییها و گمگشتگیها و عشقها و ترسهای نهان و آشکار او را به جلو حرکت میداد و در آن بعدازظهر در آن کافه و احضار کردن مازینو غیر قابل لمس و گفتگو با او و شایدم آن روح احضار شده همزاد خودش باشد و رویاها او را با خود میبردند و در آینه خیالش، «اما میدانستم آن بیرون هیج کس نیست.» ص۳۰
و زندگی راوی مانند خوابیاست بیپایان، و آن روح احضار شده، مازینو و از او میپرسد:
«تو هیچگاه از خواب بیدار شدهای؟» ص۳۲
و راوی که شب و روز در رویا بهسر میبرد، میگوید:
«من از بیدار شدن نمیترسم.» ص۳۲
و باز روح مازینو میگوید:
«بیدار شدن از ترسیدن بدتر است. از آن لحظه به بعد هیچکاری نمیتوانی بکنی.»ص۳۲
چون شخص بیدار و ذهنِ به بیداری رسیده راه برگشت به قبل از آن را ندارد و انسانها واپس میزنند چون رسیدن به استغنا و بیداری یک نوع رهایی از همه دلبستگیها و وابستگیهای زندگی است. و داستان احضار، داستان همه ماست خواب یا بیداری!
داستان سوم، داستان رازآلود
“هیچ چیز تا فردای آن روز شروع نمیشود. «این جملهی پایان داستانیاست که راوی نوجوانی در روستا زندگیاش را شرح میدهد و در کودکی مادرش را از دست میدهد و پدرش دلال بود و زمین دار، ولی کشاورز نبودند. پدرش با دختر جوان دوستاش، ساندیانا ازدواج میکند بعد زمین آنان را در بیکوکا که دو دهکده آنطرفتر است، میخرد.
داستان راز آلود، داستان پدریاست که از ده به شهر میرود ولی نه برای درس، برای خوشگذرانی!
ولی راوی نوجوان که عاشق دشت و صحرا و رودخانه است، درسهای زیبایی از ساندیانا میگیرد، پدر راوی فوت میکند ولی راوی نوجوان و ترسهایش که ساندیانا او را آگاه میکند،«در روشنایی باید به چشمانش خیره شوی، آنگاه ترس خودش را جایی پنهان خواهدکرد.» ص۵۱
و رویاها و خیالات راوی که همیشه منتظر اتفاقی بیفتد! و سوالات زیادی که ذهن راوی را مشغول میکند و التهاب و نارامیاش و شور و جنبشی که در همهچیز بود ولی در سکوت فرو رفته است! و فهمیدن رازهای سر به مُهر که فهماندن آن از طریق دیگری غیر ممکن و هرکس باید خود حس و درک کند!
داستان چهارم، نظرکرده
نظرکرده میتوانست مقدمه خوبی برای این کتاب باشد.
در واقع در این داستان که بصورت اول شخص حکایت میشود، ما نمادها و اسطورهها را بهصورت خاطرات از اجدادمان میآموزیم و سعی میکنیم براساس ذهنیت خودمان جهانمان را تفسیر و محیطمان را وسعت بخشیم. این نمادها را در ابتدا کشف میکنیم و بعد بخاطر میسپاریم تا بتوانیم این جهان معماگونه را کشف کنیم.
“مسلم است که نماد یک واقعیت و نه خود واقعیت، نمی تواند آغازی داشته باشد و این به حکم غریزه ماست که نمیتواند آغازی داشته باشد. اما در واقعیت دارد.”ص۶۰
پس نشانههای وجود ما با ایدهآلهای زندگی فرق ماهوی دارد، و ما دنبال تصویر و افسانه هستیم تا معنایی به زندگی خود بدهیم که هیچ چیزی در بار اول وجود ندارد و بار دوم کشف میکنیم و بهخاطر میسپاریم تا به زندگیمان معنایی بدهیم!
«پس همهی ما آفریننده چگونگی تفسیر خود و جهانیم.» ص ۶۳
داستان پنجم، گفتگو در کنار رودخانه
در پنجمین داستان «گفتگو در کنار رودخانه» راوی نقبی به نوجوانی خود میزند یا خاطرات گذشته، در چمنزار که قدم میزند به یادش میآید و در قطار زن پابرهنه را میبیند و کودکی که نظارهگر آنهاست، شایدم کودکی راوی باشد و دیالوگ بین راوی و زن پابرهنه شکل میگیرد و صدایی که انعکاس یا بازتاب گذشته آنهاست. و عشقی از گذشته با دیدن زن پابرهنه در او زنده میشود، هر چقدر او به زن نزدیک میشود او دور میشود و راوی خود را زیر آسمان تنها مییابد و سعی میکند ترانه را دوباره بشنود تا شاید خاطرات گذشته زنده شوند ولی همه چیز در ذهن او میگذشت و بازتاب گذشته بوده است که چیزهایی او را به گذشته برده بود!
پایان سخن:
دنیای چزاره پاوزه ثبت خاطرات است یا حدیث نفس و بیشتر کودکی یادها در او به کشف گوشههای زندگی راه پیدا میکنند و چون با زبان اول شخص حکایت میشوند، خواننده احساس نزدیکی میکند و فاصلهای با او نمیگذارد و ما خودمان هم در داستانها نمو و رشد میکنیم و لحظات زندگی خودمان به یادمان میآید و زبان داستانها سهل و ممتنع است و مترجم محترم، صنم غیائی از عهده زبان پیچیده پاوِزه به بهخوبی برآمده است و این از حسنهای کتاب است و دنیای اسطورهای و فلسفی پاوِزه هم به حلاوت آن میافزاید. و داستانها رازگونهاند و خواننده به کشف آنها میپردازد که یکی پس از دیگری در آینههای زندگی شکل عوض میکنند و ما را در لحظه به شگفتی وا میدارند!
۲ اکتبر ۲۰۲۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید