Advertisement

Select Page

نیروی عادت

نیروی عادت

فرض کنید صبح از خواب بیدار شدید و رفتید مسواک بزنید. دستتان را بر پایه عادت به طرف راست دستشویی می‌برید، اما می‌بینید که خمیر و مسواک در لیوانی در سمت چپ قرار دارد. بعد می‌روید چای یا قهوه درست کنید که صبحانه بخورید. اما باز هم متوجه می‌شوید که وسایل مربوط به چای و قهوه در جای دیگری قرار دارد. بعد می روید سر جای همیشگی روی صندلی بنشینید تا صبحانه بخورید، اما جای صندلی تغییر کرده. بعد می‌روید سوار ماشین بشوید تا سر کار یا جای دیگر بروید. اما ماشین را که همیشه در سمت چپ خیابان پارک می‌کردید حالا در سمت راست پارک شده و …


شما احتمالن پیش از آنکه “فکر” کنید “چرا” چنین اتفاقی افتاده به زمین و زمان دشنام می‌دهید، به فرد یا افرادی که جای اشیا را تغییر داده‌اند بد وبیراه می‌گویید، شاید هم به توهین و افترا متوسل ‌شوید. شاید چند تا دشمن خیالی هم در ذهنتان بسازید. خلاصه اینکه سخت کلافه می‌شوید؛ چرا که “عادت” شما برهم زده شده. اگر دقت کنید می‌بینید که هیچ چیزی از بین نرفته یا خراب نشده، تنها جایشان تغییر کرده، جایی که به آن عادت کرده بودید.
حالا فرض کنید که شما این اشیا را به همین‌گونه که جایشان تغییر داده شده دست نزنید و آنها را به همان صورت بگذارید. پس از مدتی به این نظم جدید عادت می‌کنید و اگر روزی بیدار بشوید که این اشیا دوباره نظم قدیمی را پذیرفته باشند، باز هم از کوره در می‌روید و بد وبیراه می‌گویید و …

این فرض در مورد عادت‌های جان‌سخت روزمره است که تغییر آن می‌تواند موجب خشم شود یا دست کم به دلواپسی و نگرانی و کلافگی منجر شود. اما اگر به جای بد و بیراه گفتن، بیشتر کنجکاوی نشان می‌دادید، فکر می‌کردید و می‌رفتید به جست‌و‌جوی علت این تغییر، شاید به نتایج دیگری می‌رسیدید. شاید متوجه می‌شدید که تغییرِ عادت، دست کم در مواردی به نفع شما بوده و …

حالا این را مقایسه کنید با تلنگر به “اندیشه”‌ی شما یا تغییر اندیشه . فرض کنید شما به یک ایده یا باور مشخص (چه دینی چه غیر آن)، به یک شخصیت مشخص (به‌مثل یک شاعر، نویسنده، هنرمند، فیلسوف، سیاستمدار و مانندگان) یا به یک اثر ادبی یا غیر ادبیِ مشخص دلبسته‌اید و همیشه از آنها با تمام وجود دفاع کرده‌اید و در طول زندگی‌تان به آن یا آنها چنان “عادت” کرده‌اید که برایتان تصورناپذیر باشد که آن ایده یا شخصیت یا اثر، کاستی‌ها و ضعف‌هایی داشته باشد یا شاید در خور این همه دلبستگی و دفاع نبوده باشند.

حالا فرض کنید یک نفر بیاید و آن ایده یا شخصیت یا اثر را “نقد” کند و کاستی‌ها و ضعف‌ها را برملا کند. شما چه می‌کنید؟ احتمالن مانند تغییر جای اشیا در خانه تان شروع می کنید به بد وبیراه گفتن و شاید تهمت و افترا زدن به “منتقد”. برای اینکه یک نفر آمده و عادت‌های “اندیشگی” شما را برهم زده. این کار منتقد برای شما بسیار دردناک‌تر از ناراحتی ناشی از تغییر جای اشیا در خانه است. چرا که برخلاف فرض نخست که هیچ یک از اشیا آسیب ندیده بودند، این بار کسی آمده و بُت‌های ذهنی شما را “شکسته”، خسارتی که ار دیدگاه شما جبران‌ناپذیر و نابخشودنی است. در اینجا هم شما به جای اینکه کنجکاو باشید و “فکر” و جست‌و‌جو کنید، خشمگین می‌شوید و اگر منتقد را گیر بیاورید ممکن است به خشونت هم متوسل شوید. اما شاید این تغییر یا تحول دیدگاه یا اندیشه نسبت به “اندیشه”‌های گذشته به نفع شما باشد. دست کم می‌توانید به آن “فکر” کنید. اندیشیدن نسبت به یک موضوع لزومن به معنای پذیرفتن آن نیست.

اگر اندیشه‌ی کنونی شما همان است که بیست یا ده سال پیش بوده، یعنی همچنان ثابت و ایستا مانده، بدانید که قطار اندیشه مدت‌ها پیش از ایستگاه نزدیک شما گذشته و شما جا مانده‌اید. اما اگر اندیشه‌ی کنونی‌تان با اندیشه‌ی بیست سال پیش یا ده سال یا پنج سال پیش‌تان و حتا نزدیک‌تر در مواردی (کم یا زیاد) متفاوت است، پس می‌تواند اندیشه‌ی کنونی شما هم نادرست باشد یا کاستی‌هایی داشته باشد و تا یکی و دو سال دیگر دچار تحول شود. قطار اندیشه منتظر کسی نمی‌ماند. ممکن است گاهی به بیراهه برود، ولی در هیچ ایستگاهی توقف نمی‌کند.

پس از فروپاشی قدرقدرتی کلیسا در عصر روشنگری و رشد “تفکر انتقادی”، دیگر ما با یک “حقیقت مطلق” روبرو نیستیم. نیچه بر این نظر است که آن‌چه ما حقیقت می‌نامیم، تنها تفسیر ما از هستی است و هر کس از زاویه دید خود هستی را تفسیر یا تعبیر می‌کند. او حتا زبان را زاویه دیدی می‌داند که از طریق آن، چیز‌ها دریافته می‌شوند. وقتی به‌مثل می‌گوییم «خورشید غروب کرد»، این تنها تفسیر ما از جهان بیرون از رهگذر زبان است و در خود طبیعت چنین واقعیتی یا حقیقتی وجود ندارد؛ زیرا خورشید هرگز غروب نمی‌کند، یعنی واقعن ناپدید نمی‌شود یا در جایی فرو نمی‌رود. گزین‌گویه‌ی معروف نیچه درباره‌ی «اخلاق» بیانگر همین نکته است:«پدیده‌ی اخلاقی وجود ندارد؛ آن‌چه هست تنها تفسیر اخلاقیِ پدیده‌هاست.”

(F. Nietzsche: Jenseits von Gut und Böse. 1994, S. 84)

این نگره، ما را به دستاورد مهم مدرنیته، که‌‌ همان رواداری (تولِرانس) باشد، هدایت می‌کند که پایه‌ی نخستینِ درک از دموکراسی است. یعنی اگر من متوجه بشوم که حقیقت من چیزی است که تنها از رهگذر زاویه دید من وجود دارد، چیزی که به‌واسطه‌ی زبان آن را مطابق دیدگاه خود تفسیر می‌کنم، آن‌گاه درک تفاوت‌ها که امری طبیعی و در جریان تحول اندیشگی ضروری است، می‌تواند انسان را به سوی تفاهم یا درک دیگری (نه لزومن پذیرش او) سوق دهد. بدین گونه درمی‌یابیم که حقیقتِ برساخته‌ی ما نمی‌تواند بر‌ترین یا تنها حقیقت موجود بر روی زمین باشد؛ زیرا انسان‌های دیگر نیز مانند من حق دارند جهان را از زاویه دید خود تفسیر کنند و حقیقت خود را بسازند. در این‌جاست که مسئله‌ی درک دیگری (به جای حذف دیگری) ، رواداری و پذیرش دیالوگ عینیت می‌یابد که هسته‌ی نخستین ِ گذار به برخورد دموکراتیک در مناسبات انسانی است.

اگر به این اندیشه‌ برسیم که همه چیز نسبی است و حقیقت مطلق وجود ندارد، آنگاه می‌توانیم به تبادل اندیشه دست بیابیم. آنگاه دیگر فورن رگ گردن را برجسته نمی‌کنیم و به مخالف، انگ و تهمت نمی‌زنیم یا توهین نمی‌کنیم. در ایران معمولن دیالوگ یا گفت‌و‌گو را به عنوان سعی در “اثبات نظر” برآورد می‌کنند، درحالی که دیالوگ، نه برای اثبات نظر، بلکه تبادل نظر است. البته در این تبادل، بسته به توان و منطق اندیشه، وزنه می‌تواند به نفع این یا آن اندیشه سنگینی کند.

(توضیح اضافی: من در این نوشته یک “شما”‌ی خیالی را مخاطب قرار داده‌ام و لزومن منظور، خود شما که این را می‌خوانید، نیست. شاید شما طور دیگری از آنچه که در اینجا آمده، واکنش نشان بدهید.)

 دسامبر ۲۰۱۸

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights