هرولد پینتر و تئاتر سیاسی
با «جام آخر»، «زبان پشت کوهی» و «وقت مهمانی»، دیدیم که پینتر به نوشتن تئاتر سیاسی گرایش پیدا کرده. در پاسخ به سو سامرز (ایندپندنت،۱۸ اکتبر ۱۹۹۸) از خطرات سیاسی نوشتن سخن گفت. به ضمیمهی آن گفت و گویی با روزنامه نگار فرانسوی، ماریون تیبو، میآید که پینتر آنجا دیدگاههایش را دربارهی تئاتر سیاسی مطرح کرده است.
از ایندپندنت (به سو سامرز) :مشکل این است که پیش از این که شروع کنی، بدانی کجا هستی. نمایشنامه ذاتا سفری کاشفانه است و بنابراین اگر قبل از شروع آن را خاتمه یافته تلقی کنی، خطر تکراری شدن اش وجود دارد. وقتی من درگیر شدن در سیاست را آغاز کردم، به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم چارچوبی بر حسب یک نمایشنامهی طولانی بنا کنم که هم مرا ارضا کند و هم برای هر کس دیگری جذاب باشد.
از فیگارو (در گفت و گو با روزنامه نگار فرانسوی، ماریون تیبو،۱۹ مارس ۱۹۹۸)
م. ت: تئاتر سیاسی چیست؟
هـ. پ: امروزه خیلی نمونههایی از تئاتر سیاسی نمیبینم، به جز نمایشنامه های هاینر مولر و توماس برنهارد که دوستشان دارم. تئاتری است که جهانی را که در آن زندگی میکنیم منعکس میکند، جهان همان گونه که هست، بری از آن گفتار دوگانهی مورد استفادهی قدرتها. تئاتری که به جهان بیرونی اشاره دارد…من نمایشنامه کارگردانی میکنم، بازی میکنم و مینویسم، ولی هم زمان و با همان انرژی، خودم را ملزم به تعهد سیاسی میکنم. در مطبوعات مقاله مینویسم، در تلویزیون و رادیو صحبت میکنم. همان قدر که یک فعال سیاسی هستم، نویسنده هم هستم و این بیش از پیش در زندگیام اهمیت یافته است. همهی آن رشته دروغهایی را که حکومتها از طریق رسانهها-مخصوصا رسانه های آمریکایی-میپراکنند باید محکوم کرد. من همان قدر که در زندگیام خودم را ملزم به این امر میکنم، در نوشتن هم میکنم. چون آزادی تفکر دارد کم کم از بین میرود. رسانههایی که در اختیار حکومتها هستند، برنامههایی ارائه میدهند که مردم را به فکر نکردن تشویق میکنند. و در عین حال، این حکومتها راجع به هیچ چیز به جز آزادی، دموکراسی و عدالت حرف نمیزنند. دیگر چه کسی حرفهایشان را باور میکند؟
م ت: به نظر شما نمایشنامه های بزرگ سیاسی کدامند؟
هـ. پ: «کوریولانوس» شکسپیر، «ننه کوراژ» برشت و شاید زیباتر از همه «باغ آلبالو».چخوف بدون هچ گونه برنامهی تبلیغاتی، پایان جهانی را توصیف میکند، امحای یک جامعه. خیلی زیبا، ظریف و عمیق است.
«جام آخر» اولین نمایشنامهی خشمگنانه ای بود که از قلم پینتر جاری شد و اولین آنها که در جست و جوی متعهد ساختن مخاطب با موضوعات مسئولیت اخلاقی درون زمینه های آشکار سیاسی بود. در گفت و گوی زیر، پینتر از انگیزههایش برای نوشتن این نمایشنامه و وجههی تازهی سیاسیاش بحث کرده است.
نمایشنامه و سیاستهایش:گفت و گویی بین هرولد پینتر و نیکلاس هرن.
ن. هـ.: آیا چیز خاصی شما را وادار به نوشتن «جام آخر» کرد؟
هـ. پ: بله، همین طور است. من سالیان سال تا همین الان، به طرف دو چیز بیش از پیش کشانده شدهام. یکی قضیهی شکنجه است، شکنجهی رسمی که حکومتهای بسیاری با آن موافق اند. و دیگری کل این قضیهی هسته ای. من به مدت چندن سال تا الان عضو سی. ان. دی بودهام و در اموری کاملا فعال. سال آخر در ترکیه، اعضای انجمن صلح ترکیه-میتوانید بگویید معادل سی. ان. دی-به خاطر عضویت در این انجمن به هشت سال زندان با اعمال شاقه محکوم شدند. آنها همگی آدمهای فوق العاده محترمی بودند و از بعضی جهات آدمهایی متفاوت. مجبور شدم راجع به این قضیه بدانم و رفتم دنبالش. در بررسی وضعیت ترکیه به نکته ای برخوردم که قبلا یک چیزهایی ازش میدانستم، ولی هیچ تصوری از اعماق اش نداشتم…اینکه زندانهای تریکه، که در آنها هزاران زندانی سیاسی وجود دارد، حقیقتا در میان بدترین زندانهای جهان اند. یک زندانی سیاسی پس از دستگیری، به مدت چهل و پنج روز طبق حکم نظامی ممنوع الملاقات است. شکنجه سیستماتیک است. آدمها هر روز فلج میشوند. این را کمیته نظارت هلسینکی، سازمان عفو بین المللی قلم و غیره گزارش دادهاند و شدیدا از طرف مقامات ترکیه مورد تکذیب قرار گرفته است، آنها ککشان هم نمیگزد، چون میدانند از وقتی که حمایت و سلاحهای آمریکاییها پشت سرشان است، جا پایشان محکم است. آنها ضد روسیه هستند و این برای آمریکا خیلی مهم است که ترکیه هم یکی از «ما» ست. با وجود این، من به چیزهای زیادی در مورد زندانهای ترکیه پی بردم و اینجا با مردم ترکیه در تماس بودم. بعد به یک مهمانی رفتم و در آن جا به دو دختر ترک فوق العاده جذاب و باهوش برخوردم و ازشان پرسیدم که نظرشان راجع به این محاکمه ای که اخیرا اتفاق افتاده چیست، حکمها…و آنها گفتند «اُه، خب احتمالا حقشون بوده.» گفتم «منظورتون از این حرف چیه؟ چی احتمالا حقشون بوده؟» گفتند «خب، اونا احتمالا کمونیست بودن. ما باید خودمونو در برابر کمونیسم مصون نگه داریم.» گفتم «وقتی می گین» احتمالا «چه جور واقعیتی منظورتونه؟» آن دو البته هیچ واقعیتی در آستینشان نداشتند. در واقع بی خبر بودند. بعد ازشان پرسیدم آیا راجع به زندانهای نظامی ترکیه چیزی میدانند که شبیه چی اند و راجع به شکنجه در ترکیه و شانههایشان را بالا انداختند و گفتند «خب، می دونید، کمونیست کمونیسته.» پرسیدم «ولی راجع به شکنجه چی می گین؟» به من نگاه کردند و یکی شان گفت «اُه شما خیلی آدم خیال پردازی هستید.» گفتم «منظورتون اینه که بیشتر برای من گرون تموم می شه تا برای اون قربانیا؟» دوباره شانه ای تکان دادند و گفتند «بله، ممکنه.» این جا بود که دیگر به جای اینکه پاپیچشان شوم، فوری برگشتم، نشستم و صادقانه میگویم، از سر خشم دست به کار نوشتن «جام آخر» شدم. کار خیلی فوریای بود، آره. ولی فقط به این خاطر نمایشنامه را ننوشتم. موضوع تو ذهنم بود.
ن. هـ.: به نظر من این طور میرسد که برای بیشتر کسانی که در طول این سالها کارهای شما را دنبال کردهاند، این نمایشنامه کاری خیلی خیلی تازه است. آیا شما امیدوار بودید که مخاطبان را غافلگیر کنید، با آگاهی دادن به آنها، با گفتن اینکه «حالا اوضاع دارد این جوری پیش میرود، باور میکنید ای مردم؟»
هـ. پ: من عمیقا احساس میکنم که مردم باید بدانند در این جهان چه میگذرد، در تمام سطوح. ولی آن موقع، وقتی که از آن درینک پارتی برگشتم و روی صندلی نشستم و یک تکه کاغذ در آوردم، تصویر مردی در ذهنم بود با یک قربانی، یک بازجو با یک قربانی. و من صرفا کنجکاو بودم ببینم چه طور میشود. وضعیت مشخصی از امور معلوم است، حالا تلقی بازجو از قربانیاش چی میتواند باشد؟ همین شد که راحت نمایشنامه را نوشتم. آن موقع به مخاطبم فکر نمیکردم. وقتی نمایشنامه را شروع کردم، اجازه دادم تصاویر و کنشها گسترش پیدا کنند، تا آنجا که میتوانستم کل مسیر را تا انتها رفتم. نتیجه نهایی این شد که نمایشنامه تا حدودی بی رحمانه از کار در آمد. و در این موقعیت، ته قضیه این بود که بچه کشته میشد، به قتل میرسید. معتقد نیستم که در این نمایشنامه در مورد هیچ چیز اغراقی صورت گرفته است، به هیچ وجه. با این وجود، کاری که سعی در انجامش داشتم، وقتی بود که روی شخصیتها اسم گذاشتم-که بعدا صورت گرفت، همان طور که همیشه در ابتدا ای، بی و سی مینویسم؛ هیچ وقت موقع نوشتن به اسامی فکر نمیکنم-آنها را مشخص نمیکنم…
ن. هـ.: به یک معنا، اسامی چند ملیتی…
هـ. پ: بله. این که درست است یا غلط، مساله ی دیگری ست. تا جایی که یادم هست، مایکل بیلینگتون این تردید را داشت که اگر اشتباه نکنم مربوط به این قضیه بود که مشخص نبود نمایشنامه [در کجا میگذرد].
ن. هـ.: و هرگز اسمی هم از جرمشان برده نمیشد.
هـ. پ: درست است، هرگز از جرمشان اسمی برده نشد. خب، باید بگویم فکر میکنم خیلی مسخره است، چون این آدمها که به طور معمولی حرف میزنند-در هر کشوری، چه چکسلواکی باشد، چه شیلی-نود درصدشان هیچ جرمی مرتکب نشده اند. چنین چیزی جرم محسوب نمیشود، مگر اینکه همه چیز را جرم بدانیم-نفس زندگی کردنشان تا آن جا که صاحبان قدرت بخواهند جرم است. نفس وجود داشتنشان جرم است، چون این وجود داشتن از جهاتی واجد پرسشهایی انتقادی است یا چنین استنباطی از آن میشود…
ن. هـ. : ماهیت پر شور عقاید شما معلوم است، سوال من این است که آیا شما احساس آدمی را دارید که ایستاده و از این قضیه که میتواند به واسطهی کاری که انجام میدهد، توجهات بی شماری را به خود جلب کند، بهره میبرد؟ آیا شما دارید دو راهیای را تجربه میکنید مثل وقتی که به نوشتن میپردازید یا دارید کاری بی واسطه تر انجام میدهید؟
هـ. پ: باید بگویم سوال خیلی صریحی است. من نمیتوانم به نمایشنامه نوشتن راجع به شکنجه ادامه دهم. طرحی راجع به بوروکراسی هسته ای نوشتم، چون معتقدم تبانی بسیاری در این مملکت بر سر پنهان کردن حقیقت صورت میگیرد. ولی من دیگر نمیتوانم به نوشتن این جور نمایشنامهها ادامه دهم. نوشتنشان خیلی مشکل است. فقط وقتی میتوان آنها را نوشت که واقعیشان کرد، چیزی باور پذیر. به راحتی آب خوردن نیست. از این منظر آیندهی چندانی برای خودم در مقام یک نویسنده نمیبینم. چون نوشتن هر چیز دیگری را هم مشکل میکند. نمیدانم در مقام نویسنده چه آینده ای در انتظارم است…
ن. هـ.: ولی به عنوان حیوانی سیاسی و عضوی از جامعه، آیا احساس نیاز به عملی بی واسطه تر میکنید؟ که ضرورتا از طریق قلم نباشد؟ یا اگر از طریق قلم باشد، به شیوه ای بی واسطه تر؟
هـ. پ: خب، بله، جواب بله است، این نیاز را دارم. ولی در عین حال…اتخاذ کردن دیدگاهی عینی برای خودم مشکل است. ولی میدانم که دو چیز دارم. یکی اینکه کاملا خشن ام، خودم احساسات خشن دارم و …در مورد مسائل کاملا حس یک آدم قوی را دارم. از طرف دیگر، اما، بسیار تودارم. آدم اگر چهره ای سرشناس بشود، باید خیلی به دقت مراقب انگیزههایش باشد. خطر آن جایی است که خودنما، متکبر و پر فیس و افاده بشود…میدانی من فکر میکنم آن چه سم بکت پیر در پایان «نام ناپذیر» میگوید، اصل قضیه را نشان میدهد. «باید ادامه دهی، من نمیتوانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد. »حال در این ارجاع مشخص، اگر او مرا به خاطر استفاده از زبان اش در این زمینه (متن) ببخشد، حاصلی ندارد، حاکی از نومیدی است. دیدگاه من این است. معتقدم طی بیست و پنج سال آینده این جهان که به پایانی بسیار وحشتناک نزدیک میشود، هیچ بختی ندارد. مگر اینکه خدا، اگر بشود گفت، بالاخره لب به سخن بگشاید. چون عقل نمیخواهد هیچ کاری انجام دهد. ایورل هریمن در «نیویورک تایمز»، سندها، مقالات و تحلیلهای روشنی دربارهی نوشتن «جام آخر» به قلم من ارائه کرده، سر و صداهایی اینجا و انجا بللند شده، مردم راه میروند و یک اظهارنظرهایی میکنند. در نهایت نومیدکننده است. آدم به هیچ چیز نمیتواند دست یابد. چون شیوه های تفکر آنهایی که در قدرت اند پوسیده، نخ نما و ضعیف شده. ذهنهایشان یک دیوار خشتی است. ولی باز هم نمیتوان از تلاش برای فکر کردن و دیدن مسائل به روشنترین صورت ممکن دست کشید. در نهایت، همهی آن چه که ما داریم راجع بهش صحبت میکنیم، این است که چه چیز واقعی است. چه چیز واقعی است. میدانی، فقط یک واقعیت وجود دارد. میتوان واقعیت را به شیوه های گوناگون تفسیر کرد. ولی فقط یکی وجود دارد. و اگر واقعیت این است که هزاران نفر در همین لحظه تا سرحد مرگ شکنجه میشوند و صدها هزار مگاتن بمب هسته ای در همین لحظه آمادهی فرود آمدن باشند، باز همین است و هن. بین. باید با آن روبرو شد.
بگذار این قصهی کوتاه را برایت تعریف کنم. برای کلوب کریکت ما مسابقهی جدیدی در گریت همپدن ترتیب داده بودند. نمیدانستیم کجاست. بالخره پیدایش کردیم. معلوم شد در چیلترن است، بیرونهای وایکومب، جایی عالی. هر چیزی که بگویم باز هم کم گفتم، ولی با این وجود، حقیقت این است که جزو روستاهای انگلیس محسوب میشود. دهکده ای کوچک، با زمین کریکت، درختها و غیره. و کریکت دل چسبی بازی کردیم.
حالا بگذار از گاردین،۲۲ اوت ۱۹۸۴ نقل کنم. صفحهی اول. عنوان: «آمریکا پنجاه میلیون دلار در جنگ نفتکش های بریتانیا هزینه میکند. » «کار ستادهای جنگی جدید آمریکایی در دیوز هیل، های وایکومب و باکینگم شر شروع شده. وزارت دفاع دیروز آن را تایید کرد. و نفتکشی سه طبقه ای زیر زمین است که اولین بار در دههی ۱۹۵۰ به خاطر دستور حملهی هسته ای آمریکا ساخته شد که به قیمت نزدیک به پنجاه میلیون دلار برای آمریکاییان تعمیر شد. در صورت بروز جنگ به ادارهی مرکزی صلح آمریکا در اشتوتگارت آلمان منتقل خواهد شد.» فکر میکنی بالای آن کجا بود؟ گیرت همپدن. زیر زمین کریکت گریت همپدن مرکز عملیات هسته ای اروپاست. و آن زیر، وقتی ما مسابقه کریکت میدادیم، وقتی هر یکشنبه مردم آن جا کریکت بازی میکنند و غیره و غیره. در چیلترن، زیر آنها هزاران نفر زیر زمین اند و به تعدادشان افزوده هم میشود. و این جا مرکز عملیات هسته ای اروپا خواهد شد. تا الان فقط زمینه ای برای عملیات هسته ای بوده، ولی تبدیل به مرکز آن خواهد شد. بنابراین وقتی بروی آن پایین، با هزاران آمریکایی روبرو خواهی شد که دارند زیر چیلترن قدم میزنند، در حالیکه ما داریم آن بالا کریکت بازی میکنیم. ققصه این است.
از «لیسنر» پینتر با «زبان پشت کوهی» (۱۹۸۸)، به تبیین این قضیه ادامه داد که تئاتر سیاسیاش در راستای فرهنگ سیاسی بریتانیاست، چیزی که به نظر او شدیدا زیر نفوذ سیاستها و برنامه های آمریکاست. در مصاحبه ای تلویزیونی با آنا فورد (چاپ شده در «لیسنر»،۲۷ اکتبر ۱۹۸۸) او بر ارتباطی که نمایشنامه اش با انگلستان دارد، تاکید کرد.
آ. ف: آیا «زبان پشت کوهی» برای غافلگیر کردن نوشته شده؟
هـ. پ:به این معنا نه. من در نوشتن هدف دیگری به جز کاوش در تصاویری که به ذهن ام میآیند ندارم. بعضی از آن تصاویر را واقعا غافلگیر کننده مییابم، آن چنان که مرا در زندگی و حین عمل نوشتن غافلگیر میکنند. تصویری آن جاست و تلاش میکنی آن را نشان دهی. تصاویر به من این شوک را میدهند که کاری بکنم و بر حالتی از امور اشاره دارند که فکر میکنم مسائلی جدی هستند که اکثر مردم ترجیح میدهند، آن چنان که انتظار میرود، نسبت به آنها بی اعتنا باقی بمانند و وانمود کنند که وجود ندارند. نکته ای هست، وقتی به آدمهایی بر میخوری که در نظامشان در معرض این محرومیتها و حملات وحشیانه بودهاند، به این نتیجه میرسی که آنها دقیقا عین من و شما هستند. فقط به این خاطر که مثلا آنها سه هزار مایل از ما دورند، اکثر مردم میگویند «اُه خب، چرا به انگلستان نگاه نکنیم؟ »خوب، به انگلستان نگاه میکنیم. منظورم از این حرف این است که «نپرس ناقوس برای که به صدا در میآید، برایت. وست».*
آ. ف: آیا شما امیدوارید وقتی مردم از [دیدن] این نمایشنامه که بر میگردند، به رابطهی «زبان پشت کوهی» با آن چه در این کشور میگذرد، فکر کنند؟
هـ. پ:من امیدوارم مخاطبان آن را به روش خودشان درک کنند و قضاوت نمایند. من اثری نظری ننوشتهام. اثر ایدئولوژیکی هم که نیست. به یک معنا شدیدا سیاسی است. خیلی ساده راجع به یک سری اتفاقات کوتاه و شدیدا وحشیانه است در داخل و خارج یک زندان. فارغ از این که این زندان کجاست و واقعا درون آن چه رخ میدهد، همه و همه چیزهایی است که شناختشان در این کشور ممکن است و هر مخاطبی قضاوت خودش را در مورد آن دارد. من معتقدم خیلی نزدیک به وطن خودم است…
آ. ف: شما میگویید «زبان پشت کوهی» مشخصا در مورد کردها نیست یا راجع به وضعیتشان، هر چند این چیزی بوده که شما را ترغیب کرده. آیا اگر مشخص بود سودمند تر نبود، تا مردم بتوانند از آن چه در آن جا میگذرد سخن بگویند؟
هـ. پ: خب، من راجع به ترکیه هم نمایشنامه نمینویسم؛ در واقع این نمایشنامه اصلا راجع به ترکیه نیست. فکر میکنم خیلی نزدیک به وطن خودم است و معتقدم چیزهای بسیاری را که در این کشور دارد اتفاق میافتد، منعکس میکند.
آ ف:چه جور چیزهایی؟
هـ. پ: خب، نظر من این است که خباثت حکومت فعلی در برابر نهادهای دموکراتیکی که ما آنها را تا مدتها حق خود میدانستیم، شدیدتر و شدیدتر میشود. در چیزهایی مثل مادهی ۲۸، سازمان مخفی رسمی، نیروهای پلیس منظور شده و دارد کاملا به طور نهانی اتفاق میافتد، ولی با این وجود، به شیوهی خیلی قدرتمند و هدفمندی اتفاق نمیافتد. معتقدم به نظر نمیرسد اکثریت مردم این صدای مخالف را درک میکنند و این اقلیت این کشور است که در معرض خطری عظیم قرار دارد.
* اشاره به شعر جان دان شاعر انگلیسی که ارنست همینگوی عنوان رمان مشهورش را از آن گرفته است: «ناقوس در عزای که میزند؟ » یا «زنگها برای که به صدا در میآیند؟»
منبع: Mark Batty ,About Pinter, Faber And Faber,2005.