هوس صبح یعنی تو! و چند شعر کوتاه
تقدیم به دکتر نعمتاله پورابراهیم
۱
هوس صبح یعنی تو!
چند دقیقه
به صبح من مانده است.
در خطوط خیس
باران ادامه دارد.
به ساحل که می رسم
کهمی رسم
کهمی رسم
صبح را صدا می کنم.
و برای آفتاب ترانه ای می خوانم.
تو نیستی که ببینی، محبوب من!
کلمات
ته رنگ روشنی دارند.
ادامه بده.
چندی ست
روی سنگ ات امضاء می گذارم.
و واژه های تاریک و روشن ام را
روی خاک می ریزم
ادامه بده.
اینجا
هوس صبح یعنی تو!
و باران
همچنان ادامه دارد.
۲
بیهوده می کوشد ابر
چیز دیگری باشد.
چیزی شبیه کوه
پرنده
یا ماهی دریا!
همان بهتر که همچنان ببارد
به شکل باران
یا برف.
۳
خواب دیدم در اشتیاق تو
دویدم توی قاب رو به رو.
بیدار که شدم
عطر و بوی تو از در و دیوار
ریخت توی اتاق.
۴
پنجره را باز می کنم
و باقی مانده ی عمر را مصرف می کنم.
مثل همین سیگار
که آرام آرام
دود می شود.
۵
زود باشد
دریا بشورد از مرده
برای هرکسی
رود خشک است.
۶
به ساده گی آفتاب از پنجره می آید.
آهان!
قیافه ی شما دیدنی ست.
بلند شو
بلند شو
سپیده دمان کار من است.
یاس ها
به آرامی نفس می کشند.
۷
شب از کوچه ی ما می گذرد
و سکوت خلوت پروانه است
با صد ضربه چاقو.
روشنایی اما
شهامت شمس است.
۸
اینجا
به چراغ شکسته ای
قانع ام
و شعله ی خردی
که از سر و کول من
بالا می رود.
۹
گلوی من
در تصرف حرفاحرف توست
به شکل شب بو
در خواهش وقت!
قرائت تخیل
در صورت ماه گرفته ی جهان
به شکل آه
در خواهش وقت!
—————-
۱۲ خرداد ۱۴۰۲