UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

هیاهوی بسیار برای هیچ

هیاهوی بسیار برای هیچ

Comments 11 Comment in moderation

 

نگاهی متفاوت به رمان الفبای لازاروس نوشته هادی تقی‌زاده

 

رمان الفبای لازاروس در مجموع رمانی است خوش‌خوان با نثری سهل و ممتنع در چهل و پنج فصل مختلف و سیصد و بیست صفحه. این رمان برای نخستین بار در سال ۱۳۹۹ توسط نشر نیماژ به باز نشر عرضه شد و از زمان انتشار نخست آن تاکنون مورد توجه برخی از محافل و منتقدان وطنی تا اندازه زیادی قرار گرفته است و البته مسلما مانند هر رمان دیگری مورد توجه و عنایت برخی دیگر واقع نشده است.

این رمان را به صورت خاص نمی‌توان درچارچوب ژانر و مکتب خاصی دسته‌بندی کنیم چرا که نویسنده در خلق این اثر از بن مایه‌های متعددی اعم از بن‌مایه‌های فانتزی، رئالیسم جادویی و علمی-تخیلی استفاده کرده و با ترفندها و شگردهایی سعی کرده که تمامی این ژانرهای متعدد را به چالش بکشد و از این منظر این رمان از اندیشه‌ها، تکنیک‌ها و شگردهای پسا‌مدرنیستی نیز خالی نیست. نویسنده در نگارش این رمان خیلی سعی کرده است که جهان فانتزی موجود در اثر را با جهان حقیقی‌ای که در آن زندگی می‌کنیم پیوند بزند و در بسیاری از قسمت‌های رمان، مرز میان جهان واقعی و خیالی از میان می‌رود. این رمان دارای یک روایت اصلی و در عین حال خرده روایت‌های متعدد است. پلات اصلی داستان بر اساس یک سفر طولانی مدت استوار است؛ سفری به منظور پایان دادن به دنیا. سفری از یک سوی دیوار جنوبی-شمالی به سوی دیگر آن؛ دیواری که دو قسمت جهان را از هم جدا کرده است و میان آدم‌های این دو قسمت فاصله انداخته است، یکی از قسمت‌ها بیشتر سمبل بردگی و در بند بودن است و سمتی دیگر در آن آزادی وجود دارد و همین امر، انگیزه اولیه‌ای را برای تعدادی از موجودات متنوع از گونه‌های مختلف و وابسته به زمان و مکان‌های متعدد ایجاد می‌کند تا سفری را از سمت جنوب دیوار به سمت شمال آغاز کنند. همچنان که بسیاری از خوانندگان اطلاع دارند مضمون مسافرت دسته جمعی عده‌ای از موجودات با همدیگر سابقه‌ای بس طولانی در جهان ادبیات غرب و شرق دارد که از جمله مشهورترین آن‌ها می‌توانیم به منظومه منطق‌الطیر و افسانه کشتی نوح دردوران قدیم و آثاری جدید‌تر مانند جنگ ستارگان جورج لوکاس و ارباب حلقه‌های تالکین اشاره کنیم. اصولا بسیاری از الگوهای اسطوره‌های قدیم و جدید جهان و برخی از داستان‌ها و نمایشنامه‌ها را به خصوص در زمینه سفر، می‌توان بر اساس الگوی «سفر قهرمان» جوزف کمبل و پس از او کریستوفر ووگلر توضیح داد؛ الگوهایی که در کتاب‌های«‌قهرمان هزار چهره» کمبل و«سفر نویسنده» ووگلر آمده است و همین رمان الفبای لازاروس نیز تا اندازه‌ای از این الگوها تبعیت می‌کند. به عنوان مثال جوزف کمبل در کتابش از هفده مرحله جزیی در اسطوره‌های مختلف یاد می‌کند که تمامی این هفده مرحله البته در سه مرحله کلی‌ جدایی، تشرف و بازگشت قرار می‌گیرند. در مرحله جدایی، قهرمان یا قهرمانان اثر از دنیای عادی به دنیای ناشناخته‌ها سفر می‌کنند در مرحله تشرف، ماجراهای قهرمانان دردنیای ناشناخته‌ها شرح داده می‌شود و بالاخره در مرحله بازگشت با بازگشت قهرمانان اثر به دنیای عادی سروکار داریم. درروایت اصلی داستان الفبای لازاروس، سفر به نقاط مختلف جهان و به دنیای ناشناخته‌ها با حضور ده شخصیت انجام می‌گیرد: راوی داستان (هادی تقی‌زاده)، لی لی، ابن فرناس اندلسی، جاناتان سرخ پوست، سمیع ارسنجانی، کاپیتان جاوا(مرغ مقلد)، آنی شرلی(سگی با موهای قرمز)، آقا شهید‌علی شاعر، ساویس و مندلی که این شخصیت‌ها به گونه‌ای برگزیده شده‌اند و با همدیگر تصمیم می‌گیرند که با هدایت موجودی خیالی و مرموز به نام «تارف پنتی پل» پس از ویران کردن دیوارها و گذشتن از قلعه‌ها و کشف سرزمین‌های ناشناخته به سرزمین موعود برسند؛ سرزمینی که واپسین نبرد جهان در آن خاک پایان می‌پذیرد و در واقع این شخصیت‌ها قصد دارند که با انجام جنگ آخرالزمانی به حیات این دنیا پایان دهند. به همین دلیل می‌شود گفت که این رمان دارای درون مایه آخرالزمانی (آپوکالیپتیک) است و با ادبیات رستاخیزی پیوند دارد. اما هنگامی که به قسمت‌های پایانی اثر می‌رسیم متوجه می‌شویم که این پلاتِ سفر و بن‌مایه آخرالزمانی، در نهایت از طرف نویسنده به چالش و سخره کشیده می‌شود چون وقتی در انتهای داستان قرار است که تارف پنتی پل با دمیدن بوق در بلندی یکی از تپه‌های سرزمین یزرعیل، مقدمات به پایان رساندن جهان را فراهم کند، عملاً این اتفاق نمی‌افتد و ابن فرناس اندلسی – که به خاطر احاطه داشتن به مباحث ریاضی و دارا بودن ذهنیت مهندسی عملاً مغز متفکر گروه محسوب می‌شد – در نهایت می‌گوید که ما در محاسبه خود برای تشخیص زمان دقیق آخرالزمان عملاً صد سال اشتباه کردیم و در واقع صد سال زود به مقصد رسیدیم و به این ترتیب گویی تمامی این طراحی‌ها و نقشه‌ها برای ایجاد جنگ آخرالزمانی و به پایان رساندن جهان، نقش بر آب می‌شود و به یک موقعیت به ظاهر پوچ و یاوه و بی‌معنا می‌رسیم مگر این که از منظری دیگر بتوانیم بگوییم که این سفر، الزاماً سفری ظاهری برای رسیدن به آخرالزمان نیست بلکه در اصل فرصتی برای تأمل نفس و از منظری دیگر به مسایل هستی و جهان نگریستن ‌یا حتی فرصتی برای تر و تازه شدن، تجدید قوا، تفریح و دوری از یکنواختی زندگی روزمره و کسب تجربیات جدید و بر مدار خویشتن و در دنیای کوچک اطراف خود نماندن و…است و از چشم اندازی وسیع‌تر و اجتماعی‌تر شاید بتوان این سفر را فرصتی برای کشف و احیای انسان دانست. شاید افراد این گروه تصمیم داشتند که در این سفر الفبای لازاروس را کشف کنند تا شاید بتوانند انسانیت مرده را احیا کنند؛ احیا کردنی‌ که البته بیشتر به معجزه می‌ماند چرا که انسانیت به طرق مختلف ذبح و مثله شده است و آن هم نه یک بار بلکه بارها و بارها نویسنده در خرده روایت‌هایی که در سراسر رمان جاری است به این ذبح شدن اشاره می‌کند؛ ذبح شدنی که دیگر دوست و دشمن نمی شناسد و حتی به ذبح کردن ‌هم‌خون و فرزند نیز رسیده است (اشاره به سر بریدن رومینا اشرفی توسط پدرش که در قسمتی از رمان در صفحه ۲۵۱ به آن اشاره شده است). به هرحال همیشه هر رمان و داستانی را می‌توان از منظرها و چشم‌اندازهای گوناگون مورد بررسی قرار داد خصوصاً داستان‌ها و رمان‌هایی که به دلیل پیچیدگی‌های خاص خود قابلیت تأویل‌پذیری‌های گوناگون دارند و این رمان هم با وجود زبان سهل و ممتنع و لحن مسلط طنز‌گونه و آیرونیک آن از دسته رمان‌های آپوریایی (معمایی و چیستانی) پسامدرنیستی است و در لایه‌های پنهان آن وجود گونه‌ای ابهام و عدم قطعیت در رویدادها و مضامین نهفته در آنها را شاهد هستیم. در کل به نظر من طرح و پی‌رنگ ‌اصلی این داستان و برخی از فضاسازی‌ها و پرداخت بعضی شخصیت‌ها و لحن و شیوه بیانی روایت در برخی فصل‌های این رمان تا اندازه زیادی قابل دفاع هستند و بخصوص تلاشی که نویسنده درعامه پسند کردن بسیاری از مفاهیم مرتبط با هستی و بشر در قالب روایتی جذاب درعرصه داستان نویسی دارد واقعا قابل تقدیر است. اما در اینجا یک سری پرسش‌های اساسی برای یک منتقد حرفه‌ای قابل طرح هستند؛ پرسش‌هایی از این قبیل که آیا نویسنده در نهایت موفق شده است که پرداخت مناسبی از طرح و پی‌رنگ اصلی در روایت داستانی اش ارایه دهد؟ آیا بسیاری از خرده روایت‌های این داستان ضروری و در ارتباط ارگانیک با درون مایه و روایت اصلی این داستان هستند؟ آیا نویسنده موفق شده است که در مورد تمامی شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان، شخصیت‌پردازی‌های مناسبی ارایه دهد؟ آیا اساسا وجود این همه شخصیت در بافت این رمان ضروری بوده یا خیر؟ آیا نویسنده از میانه رمان به بعد کماکان موفق می‌شود که عنصر جذابیت و ضرب آهنگ اثر را تا به آخر حفظ کند؟ آیا استفاده از زاویه دید اول شخص برای روایت تمامی بخش‌های رمان کافی بوده است یا خیر؟ و آیا نویسنده با وجودی که در ظاهر تلاش دارد تا با رویکردی بی طرفانه و نگرش فارغ از قضاوت و نگاهی غیر ایدئولوژیک به مسائل و مفاهیم و مباحث و رویدادهای گوناگون نگاه کند واقعا به صورت عملی و در تمامی بخش‌های داستان موفق به چنین کاری شده است یا خیر؟ آیا بسیاری از دیدگاه‌ها و دیالوگ‌هایی که در فصل‌های گوناگون داستان از زبان افراد مختلف و در ارتباط تعاملی با افراد دیگر بیان می‌شود واقعاً ضروری و حاوی مطالب و مباحث عمیقی هستند یا خیر؟ و آیا از منظر زبانی و لحنی و شیوه بیان روایی، نویسنده موفق شده است که در قسمت‌های مختلف این داستان یک دست عمل کند؟… بهرحال پرسش‌هایی از این دست و مسایل دیگری از این قبیل موضوعات مهم و قابل بررسی‌ای هستند که در جای خود باید به آنها پرداخته شوند و من در مقاله پیش رو نیز سعی می‌کنم که به برخی از این پرسش‌ها از منظر خود پاسخ دهم هرچند که فراموش نباید کرد که هر دیدگاهی که عرضه می‌شود و هر نقد و بررسی یک متن، برآمده از ذهنیت محدود و برخاسته از چارچوب ذهنی فرد تحلیل‌کننده است و به هیچ وجه حقیقت مطلق را در برندارد و ابطال ناپذیر نیست.

۱) الفبای لازاروس و تک صدایی بودن: با توجه به تعدد شخصیت‌های مختلف در این داستان که ده شخصیت اصلی و انبوهی از شخصیت‌های فرعی را شامل می شود، شاید بهتر می‌بود که این رمان توسط چند راوی مختلف و نه یک راوی روایت شود البته در این رمان استفاده از راوی اول شخص که شخصی جز خود نویسنده (یعنی هادی تقی‌زاده) نیست، در بسیاری از فصل‌های رمان (بخصوص فصل‌های اولیه) باعث پیش‌برد منطقی داستان و جذابیت اثر شده است و در واقع می‌توان گفت که در فصل‌هایی از داستان که بیشتر بر زندگی شخصی هادی تقی‌زاده و ارتباط او با اطرافیانش متمرکز است، استفاده از راوی دیگری غیر از راوی اول شخص (‌با صدا و لحن هادی تقی‌زاده)، قابل تصور نیست. اما در ارتباط با روایت‌های زندگی شخصیت‌های دیگر الزاما‌ً نمی توان چنین گفت و به نظر من با توجه به کاراکترهای ویژه و متفاوتی که در این داستان با آنها مواجه هستیم (از شخصیت‌های متعارف انسانی گرفته تا جن و ساحر و حیوان و موجود فرشته‌گون و آدم مرتبط با اشیاء و سرخ پوست و…) جای آن داشت که حداقل ما با چهار تا شش صدای مختلف در داستان روبرو می‌شدیم که هم به غنای داستان اضافه می‌کرد و هم بر جذابیت کار می‌افزود که البته در این صورت، شیوه روایتی اثر بسیار پیچیده‌تر می‌شد و قطعاً نوشتن اثر شاید بسیار طولانی می‌گشت ولی حسن‌اش در این بود که از یک زمانی به بعد خواننده را دچار کسالت و یک‌نواختی نمی‌کرد و این مساله زمانی مشهود می‌شود که راوی دایماً به خاطر نقل قول‌های فراوان از این و آن مثلاً تکرار می‌کند که تارف این را گفت و ساویس این را در جواب او ابراز کرد؛ یا فلانی این گونه عمل کرد و دیگری این کار را کرد و…البته بسیاری از شخصیت‌های این داستان به مفهوم واقعی به مرحله کاراکتر شدن نرسیده‌اند و بیشتر در مرحله تیپ باقی مانده‌اند و اساسا دغدغه‌های آنها کاملا مشخص نیست. بسیاری از این تیپ‌ها به مرزهای اسطوره‌ای نیز نرسیده‌اند و حتی از مرتبه اسطوره‌وار خود نیز خارج شده‌اند. در عین حال به نظر می‌رسد که اصولا در این داستان، تعداد قهرمانان داستان، بیشتر از گستره قصه است. به همین دلیل نویسنده در هر مقطع مجبور است که از تعداد قهرمانان همراه کم کند و بنابراین ملاحظه می‌کنیم که در مسیر رفتن از یک سمت دیوار به سمت دیگر افرادی چون آقا شهید‌علی در کتابخانه معدن متروکه ماندگار می‌شود و از دیگر همراهان جدا می‌شود و جاناتان سرخ پوست در فصل محل نگهداری حیوانات توسط عقاب ریش‌دار کشته و در واقع خورده می‌شود و در مرحله بعدی که مسافران به آن سمت دیوار می‌روند و قرار است مدتی در شهرهای مختلف جهان بچرخند «لی لی» یکی از شخصیت‌های به ظاهر موثر داستان در شهر لاس‌ آلاموس با مهرداد آپاراتچی ازدواج کرده و از بقیه اعضای گروه جدا می شود. البته رابطه راوی اثر با لی لی بسیار خام و مبهم در این داستان پرداخت شده‌است و اصلا مشخص نیست که کیفیت رابطه این دو با هم‌دیگر چیست؟ و با توجه به سابقه آشنایی دراز مدتی که این دو از دوران کودکی با همدیگر داشته‌اند این سوال پیش می‌آید که این دو با هم دوستان عادی صمیمی هستند یا رابطه‌ای فراتر از آن دارند و رابطه دوست پسر- دوست دختری یا نامزدی میان آنها برقرار است؟ البته به احتمال قوی وجود سانسور‌های شدید در نظام جمهوری اسلامی باعث عدم پرداخت درست شخصیت‌ها و ایجاد ابهام عامدانه در کار بسیاری از نویسندگان از جمله اثر پیش رو شده است اما این قضیه و موارد مشابه هر دلیلی که داشته باشد نتیجه‌اش پایین آمدن کیفیت کار می‌شود. به هرحال به نظر می‌رسد که جای آن داشت که در این رمان لا‌اقل انعکاس صدای مستقل لی لی را شاهد می‌بودیم تا مثلا متوجه شویم که اگر او با راوی اصلی این داستان (هادی تقی‌زاده) رابطه عمیق عاطفی ندارد پس انگیزه او برای همراهی با این گروه چه بوده است؟ و آیا صرف ماجراجویی و تفریح و سرگرمی می‌تواند انگیزه کافی برای این سفر سخت و خطرناک را برای او فراهم آورد؟ هر چند که اگر با رویکردی شکاکانه به کل موضوع و مضمون اصلی این داستان بنگریم به نظر می‌رسد که نفس کلیت سوژه داستان به این صورتی که مطرح شده مبنی بر سفر عده‌ای از موجودات برگزیده برای ایجاد جنگ آخرالزمان موضوعی به غایت غیر طبیعی و حتی در عالم تخیل توجیه ناپذیر و برآمده از رویکردی مذهبی و دین‌خویانه است و زمانی می‌تواند به عنوان امری فانتزی و تخیلی مورد توجه مخاطبان جدی قرار گیرد که نویسنده به صورت دقیق بتواند انگیزه‌های این سفر را با توجه به مصائب خاص زندگی هر یک از کاراکترهای این اثر به صورت منطقی برای خوانندگان توجیه کند وگرنه این‌گونه روایت داستانی بیشتر به ماجراجویی‌های یک سری تیپ الکی‌خوشِ پرتِ بی‌درد شبیه است و فاقد هرگونه منطق روایی می‌شود. شاید به‌همین دلیل باشد که نویسنده چون نتوانسته منطق روایی محکمی برای ماجرای اصلی داستان با توجه به این‌گونه کاراکترها خلق کند، برای نمایش جدیت کار در فصل‌های متعدد، دایماً ایده‌سرایی می‌کند و کلی کلمات قصار از زبان شخصیت‌های مختلف داستان بازگو می‌کند که در بیشتر مواقع به نظر من این نقل قول‌ها چندان ضروری نیستند و بیشتر به تزریق یک سری مفاهیم سطحی و شبه عمیق به درون داستان شباهت دارند‌. درعین حال منطق استفاده از راوی اول شخص با صدای نویسنده اقتضا می‌کرد که نویسنده بتواند به گونه‌ای خود‌افشاگری کند و در راستای سنت اعتراف نویسی قدم بردارد. در صورتی که در این داستان راوی اول شخص بیشتر در جهت توصیف ویژگی‌های جسمی و تا اندازه بسیار کمی روحی روانی اجداد و خاندان خود سخن می‌گوید و بسیار کلی و مبهم درباره خود، دغدغه‌های شخصی و عاشقانه و افکار و رفتار بیرونی خویش صحبت می‌کند و تنها در ابتدای داستان درباره بیماری‌هایی که در کودکی داشته است و موارد این چنینی سخن می‌گوید و می‌شود گفت که آن قدر که راوی در این داستان از محیط و موجودات تخیلی و واقعی اطراف خود سخن می‌گوید از خویشتن خود، علایق، سلایق، درگیری‌های ذهنی و دغدغه‌های فردی و اجتماعی‌اش مستقیما صحبت نمی‌کند و البته ما برای پی بردن به این نکات باید به لایه‌های زیرین متن توجه نشان دهیم. راوی حتی درباره شیوه آشنایی خود با همسر اول و ماهیت اختلاف‌های خود با او، نوع رابطه‌اش با لی‌لی و حتی عمق روابطش با تنها دخترش روژین صحبت دقیقی نمی‌کند و این‌ها از موارد ضعف جدی داستان است.

۲) الفبای لازاروس و برخی دیدگاه‌های نویسنده: بنا به قول لئو لوونتال جامعه‌شناس آلمانی وابسته به مکتب فرانکفورت:«جامعه‌شناس علاقمند به ادبیات و صاحب تجربه در تحلیل آثار ادبی، تنها به تفسیر متون ادبی که بنا به تعریف، ماهیتی جامعه‌شناختی دارند بسنده نمی‌کند و بررسی پیامدهای اجتماعی درون‌مایه‌ها و بن‌مایه‌های ادبی غیر مرتبط با زندگی عامه مردم یا امور جمعی را نیز بر خود واجب می بیند. نگاه خاصی که نویسنده خلاق به طبیعت یا عشق، زبان اشاره و خلق و خوها، مکان‌های پر رفت و آمد یا پرت و دور افتاده دارد و اهمیتی که به تأملات، توصیفات و مکالمات می‌دهد، جملگی پدیده‌هایی هستند که بررسی آنها از نظر جامعه شناسی، شاید ابتدا بیهوده جلوه کند، اما در مطالعه تاثیر‌پذیری خصوصی‌ترین و درونی‌ترین عرصه‌های زندگی فرد از فضای اجتماعی – که نهایتاً این زندگی بر بستر آن جریان می یابد – منابعی واقعاً اصیل به شمار می‌روند. آن‌گاه که گذشته‌ای دور را می‌کاویم، ادبیات غالباً یگانه منبع آشنایی با شیوه‌های زندگی خصوصی است» (رویکرد انتقادی در جامعه‌شناسی ادبیات، مجموعه مقالات لئولوونتال، ترجمه محمد رضا شادرو، صفحه ۷۵ و۷۶). بنابراین با توجه به‌این دیدگاه و با توجه به‌این که در رمان الفبای لازاروس ما با خرواری از ایده‌ها و نقل‌قول‌ها از شخصیت‌ها و گفت و‌گوها میان افراد و رجوع به کتاب‌های مختلف داستانی و بعضاً غیر‌داستانی (پدیده بینامتنی) سرو‌کار داریم و با توجه به این نکته که در این داستان راوی اول شخص داستان شخصی جز خود نویسنده یعنی هادی تقی‌زاده نیست، ما تا اندازه زیادی می‌توانیم با دیدگاه‌های او در زمینه‌های مختلف خصوصی و اجتماعی‌ آشنا شویم؛ از دیدگاه عمومی‌اش درباره پدیده دیوار و دیوار‌کشی در طول تاریخ بشریت گرفته که مثلا می‌گوید: «انگار بشریت از وقتی پا روی کره زمین گذاشته، کاری به جز ساختن دیوار نداشته است. دیوارهایی که هرکدام شخصیت و هویت عجیبی داشته‌اند. در واقع دیوارها، دو معنای متفاوت را حمل کرده‌اند. هر دیوار برای عده‌ای حامل امنیت و آرامش است و برای عده‌ای دیگر فقط محدودیت و سرکوب و…» (صفحه ۲۵ رمان) یا رویکرد راوی درباره ویژگی‌های ظاهری و بعضاً روانی لی‌لی در دوران کودکی:

«لی‌لی زشت نبود، اگرچه خیلی هم زیبا نبود. گوش‌های الفی جمع و جوری داشت، ابروهایش باریک بود مثل پاهایش. دماغش سربالا بود؛ ازآن بینی‌های منقارعقابی که آن وقت‌ها یکی از معیارهای زیبایی بود. کفش ورزشی نایک پایش می‌کرد. جوراب سفید ساق بلند و یک سارافون سورمه‌ای داشت و زیر سارافون، بلوز یقه اسکی سفید می پوشید. بچه آراسته‌ای بود، برخلاف من که شلخته بودم و یکی از دکمه‌های فلزی کتم افتاده بود و…»(صفحه ۳۶ رمان).

یا دیدگاه راوی درباره خارجی‌ها (یعنی غربی‌ها):

«حقیقت این است که من بعد از خواندن کتاب مرشد و مارگاریتا از خارجی‌ها می‌ترسم. هر آدم خارجی می‌تواند شیطان باشد و صلاح و مصلحت این است که آدم خودش را با شیطان، شاخ به شاخ نکند. (صفحه ۴۸ کتاب).

 یا در کل با ملاحظه مجموعه دیدگاه‌ها و شخصیت‌سازی و تیپ سازی‌هایی که راوی یا نویسنده از زن‌های متعدد ارایه داده، شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم که نویسنده به دلیل تربیت سنتی‌ای که داشته است رویکرد چندان مثبت و واقع‌گرایانه نسبت به زنان ندارد و شاید عدم ارتباط موثر راوی داستان با زنان داستانش و این که در ظاهر عشق جدی در زندگی نداشته است به همین تربیت سنتی او باز گردد. مثلا در رمان، لی‌لی با وجود توصیف ظاهری‌ای که راوی درباره او در دوران کودکی‌اش می‌کند از این مرحله فراتر نمی‌رود و در ابتدا او را زنی توصیف می‌کند که با دانه‌های نمک برای کک‌ها خانه می‌ساخت. او سپس وقتی بزرگ شد ابتدا با پسر یک گرماپز که در شرکت ساختمانی ‌آینه کار می‌کرد ازدواج می‌کند بعد از او جدا شده و زمانی کتابدار کتابخانه دانشکده‌اش می‌شود و پس ازارتباط مجدد با راوی، گویی تنها انگیزه و دغدغه زندگی‌اش غیر از همسر گزینی، ساختن و خراب کردن پازل است و این گونه خود را سرگرم می‌کند. او همچنان که پیش‌تر گفته شد، بی‌هیچ دلیل موجهی با راوی در این سفر طولانی همراه می‌شود در حالی که در ظاهر نشان داده نمی‌شود که برای همراهی با افراد گروه چنین انگیزه‌ای داشته باشد یعنی به نظر نمی‌رسد روحیه ماجراجویی او آن قدر بالا باشد که به چنین کاری دست بزند. لی‌لی در نهایت به خاطر پول با فردی به نام مهرداد آپاراتچی ازدواج می‌کند و این گونه دوست قدیمی خود یعنی راوی را رها می کند. زنان دیگری که در این رمان به تصویر کشیده شده‌اند نیز چندان معقول و متعارف نیستند. یکی دختر راوی موسوم به روژین است که پس از رسیدن به دوران جوانی یک مرتبه هوس نقاش شدن می‌کند و از شهر پدری به تهران می‌رود و چون سند خانه به اسم روژین بوده پس از مدتی آن خانه را به یک تاجر پیر می‌فروشد ‌و باعث دردسر می‌شود. در این داستان از دختری به نام فهیمه هم نام برده می‌شود که دوست روژین بود و از کلاس پنجم ابتدایی دیگر قد نکشیده بود و قدش شصت و هفت سانت بود و شاید به همین دلیل بود که به همه آدم‌ها می‌گفت:غول. کله بزرگی داشت و دماغ بزرگ‌تری و از دماغش زمستان و تابستان آب می‌آمد» (صفحه ۹۷ رمان).

 تصویر سازی راوی از مهمانی قبول شدن دخترش در دانشگاه هم جالب است و سرشار از تحقیر و مسخره کردن نسل جدید است:«روژین جشن کوچکی گرفت و شش نفر ازدوستانش را دعوت کرد. فهیمه که تصمیم گرفته بود دختر باشد. یک دختر که تصمیم گرفته بود پسر باشد. دو تا دختر که با هم خواهر بودند اما شباهتی به‌هم نداشتند و یک پسر که فروشنده غذاهای خیابانی بود، کتلت و تخم‌مرغ آب‌پز می‌فروخت»(صفحه ۹۹).

 جالب است که نویسنده هنگام توصیف کتاب‌خوارانی که در قسمتی از داستان وظیفه داشتند کتاب‌های خانه راوی را بخوانند باز هم از زنان عجیب غریب ‌به عنوان این کتاب‌خواران یاد می‌کند: «اولین کتاب‌خوار زنی بود به اسم ملیح. در یک روز پنج تا کتاب را می خواند. حتی موقع غذا خوردن و مستراح رفتن هم کتاب می‌خواند. کتاب خوارها، کتاب‌ها را گول می‌زنند؛ فقط به کلمات خیره می‌شوند و کلمات گمان می‌کنند خوانده شده‌اند و…»(صفحه ۱۰۰ رمان) و دومین کتاب‌خوار هم زنی لاغر اندام بود که عادت داشت هنگام کتاب‌خواندن تخمه بشکند و چیک و چیک راه بیاندازد. اعصاب آنی به هم ریخته بود و دایم زوزه می‌کشید و..»( صفحه ۱۰۱).

در واقع شاید معقول‌ترین زن داستان که بسیاری از کارهایش باعث پیشرفت کارها می‌شود فردی نیست جز ساویس که او هم ‌یک ساحره و جادوگر است و البته راوی پس از ورود به دهکده شاخار از زن زیبایی هم به نام خانم الف ۲۹۴ نام می‌برد؛ زنی دم‌دار با دم گوشتی پهن و نسبتا بلند که دارای ارزش جنسی بالاست و در واقع مهمترین چیزی که درباره این زن توصیف می‌شود جنبه‌های جنسی اوست.» (رجوع شود به صفحه ۱۹۵) و البته راوی با وجود خوش آمدنش از او به خاطر ماموریت و اجباری که دارد مبنی بر ایجاد جنگ آخرالزمانی مجبور می‌شود که او را رها کرده و وارد رابطه عاطفی با او نشود. البته راوی در فصلی از کتاب با عنوان عشق از قول آقا شهید‌علی در هنگام کودکی‌اش می‌گوید:«عشق دروغه» (رجوع شود به صفحه ۱۲۷ کتاب).

راوی بخش‌هایی از مطالب کتاب را به مصائب سیاسی دنیا از جمله جنگ‌ها و خشونت‌ها و آدم‌خواری‌ها (کانیبالیسم) و توهم آزادی‌ها در جهان، بنیاد‌گرایی از نوع‌ داعش و حتی بازی‌های انتخاباتی در منطقه‌ای به نام لاس آلاموس(که تداعی‌گر انتخابات در آمریکاست) و… اختصاص می‌دهد و در این رابطه‌ها نیز کلمات قصاری دارد، مانند:

«ما آمدیم این‌ور دیوار دنبال آزادی. از این‌ور دیوار باز می‌رویم آن‌ور دیوار دنبال آزادی و هیچ وقت بهش نمی‌رسیم. اگر همین توهم ممانعت‌ها نباشد، ذات جست و‌جو بی‌معنا می‌شود. هیچ وقت هم اوضاع بهتر از این نبوده. نوستالژی همان حماقت است که فکر می‌کنیم گذشته تافته جدا بافته‌ای بوده است و هرچه می‌گذرد دنیا گه‌تر می‌شود. در واقع دنیا همیشه گه‌بازی‌های خودش را داشته‌است و…»(صفحه ۱۶۴ رمان).

یا این‌که: «‌وضعیت مایوس‌کننده‌ای داریم. از بالا تا به پایین، زرت همه چیز قمصور است. هرچه هم پیش می‌رویم. اوضاع بهتر نمی شود، فقط ما نسبت به ننگی که دنیا را برداشته آگاه‌تر می‌شویم»(صفحه ۱۶۵).

راوی در فصل لاس‌الاموس زمانی که فضای انتخاباتی در این شهر را توصیف می‌کند از دو کاندیدا به نام «برنی پیره» طرفدار حقوق کارگران و «دونالد داچ» بساز‌بفروشِ قمارباز و طرفدار حقوق سرمایه‌داران نام می‌برد با علامت یک اردک طلایی که بسیاری از اوباش‌های شهر طرفدارش هستند و البته توصیفاتی که از داچ می‌کند کاملا فردی مانند دونالد ترامپ را برای ذهن ما تداعی می‌کند که البته از طریق صنعت گفتمان‌سازی مخالفان او و بنیاد‌گرایان داخل ایران چنین کاریکاتوری توصیف شده‌است. این نکته به اضافه نکاتی مانند ساختن شخصیتی به نام آقا شهید‌علی، شاعری معنوی که شعرهایش در آسمان، فرشتگان را به وجد می‌آورد (رجوع کنید به صفحه ۶۵) و توصیفاتی که از او می‌شود نام فرد مشخصی را به ذهن تداعی می‌کند، مهم‌تر دانستن مساله جنگ فلسطین و اسراییل نسبت به جنگ‌های دیگر تاریخ، نقل‌قول‌های حدیث‌وار مانند این که پیامبر اسلام به دخترش ام‌ابیها خطاب می‌کرد و روایاتی که راوی از قصه مادربزرگ‌اش درباره آخرالزمان مطرح می‌کند و نقل‌قول وی از جنگ حضرت علی با زعفر جنی و موارد دیگر به خوبی نشان از تبعیت و پیروی راوی داستان از گفتمان فرهنگی ایدئولوژیک حکومت فعلی دارد (رجوع شود به صفحات ۲۴۸ تا ۲۵۱) و البته شاید نشانه‌ای باشد برای جلب توجه دستگاه ممیزی برای چاپ و انتشار کتاب.

و برخی دیدگاه‌های کتاب درباره عشق از قول مهیار دمشقی که بیشتر به یک سری حرف‌های عامیانه و دم دستی اشاره دارد:«همیشه می‌توان عشق ورزید. تا زنده‌ای می‌توانی عاشقی کنی. حتی بعد از مرگ هم می‌توانی عاشقی کنی. عشق‌ورزی سرگرمی آدم‌هاست. آدم‌های بازیگوش زیاد عاشق می‌شوند»(صفحه ۲۵۴).

یا:«تو از عشق چیزی نمی‌فهمی،عشق برای من مثل خداست. همه چیز را با هم دارد. هم غم دارد هم‌ شادی. هم لذت دارد هم درد. هم شیرین است و هم تلخ. عشق هم بهشت دارد و هم جهنم» (صفحه ۲۵۴).

«حماقت بزرگ‌ترین نیروی روحانی تمام تاریخ‌ آدمیزاد است که همه جور کاری ازش بر‌می‌آید و باید بهش کرنش کرد. اگر مرگ، حماقت باشد، زندگی احمقانه‌تر است و…»(صفحه ۱۶۴).

و گفتارهای اضافه و بدون ارتباط با داستان مانند«آدم‌ها وقتی در اجسام فرو می‌روند نام‌پذیر می‌شوند و بدون جسم نامی ندارند»(صفحه ۲۵۹).

یا صحبت‌های تکراری و نقل قول‌های نالازم که فقط برای پر کردن صفحه است مانند«انسان خود شیطان است» یا «انسان گرگ انسان است»(صفحه ۲۸۲) که نقل قولی معروف از توماس هابز در کتاب لویاتان است که البته پیش‌تر در نمایش‌نامه آسیناریای پلوتوس آمده بود و آوردن جملاتی مانند این عبارات در چنین متن‌های داستانی جز این که وسیله‌ای برای تبختر و نمایش دانش باشد، هیچ خاصیتی ندارد مگر این که نویسنده ادیب و متفکر ما از خودش ابتکار داشته باشد و تغییراتی هرچند کوچک در این عبارات بدهد مانند استفاده از عبارت:«گرگ انسان گرگ است» به جای انسان گرگ انسان است.

در کل به نظر می‌رسد بخش زیادی از بینامتنیتی که در این رمان دیده می‌شود تزریقی و بی ارتباط با متن اصلی و فقط برای نمایش و بلغور‌کردن اطلاعات است مانند عبارات و توضیحاتی که نویسنده در جای جای این رمان درباره کتاب‌ها و داستان‌هایی چون ‌کمدی الهی، شازده کوچولو، خداحافظ گری کوپر، کتاب‌های فرانک تالیس و… نقل قول می‌کند. هم‌چنان که بسیاری از فصل‌های کتاب به نظر می‌رسد که اضافی هستند و کمکی به روند داستان نمی‌کنند مانند فصل‌های واحه، آناپام‌ها، قصه‌های شامات، برای خودم و لابلای شیارهای مغز.

#علی عظیمی‌نژادان

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: