گفتوگوی شهروند بیسی با کسرا عنقایی
کسرا عنقایی در شانزدهمین سال مهاجرت خود به اروپا دو مجموعه از اشعار و داستانهای کوتاه خود را به زبانهای چکی، فرانسوی و روسی منتشر کرده است. «پروانههای هراسان در آینه» که به زبان چکی ترجمه شده، گزیدهای از داستانهای کوتاه او و نیز گزیده مجموعه شعر تحسینشده «سرود پایان قرن» است که اواخر دهه ۱۳۷۰ در ایران منتشر شده بود. کتاب «خاطرات باران» هم گزیده شعرهای اوست که به زبانهای فرانسوی و روسی ترجمه شده است.
انتشار این دو کتاب بهانهای بود تا شهروند بیسی از کسرا عنقایی درباره زندگی شاعر در مهاجرت و تاثیر مهاجرت بر زبان و شعر او بپرسد. همراه ما باشید.
***
سالها از آن زمان میگذرد که ایران را ترک کردید. برای این تصمیم حتما مکثها و ملاحظات بسیاری داشتهاید، خواه درباره شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور و خواه درباره مسائل شخصی و خانوادگی. اما بگذارید درباره آن تاملاتی صحبت کنیم که به شعرتان مرتبط میشود. آیا نگران مخاطراتی نبودید که مهاجرت میتوانست متوجه شعر شما بکند؟ چگونه در ذهنتان این مسئله را تجزیه و تحلیل میکردید؟
-این سوالیست که ۱۶ سال پیش وقتی ایران را ترک میکردم از خود پرسیدم و یکی دو تن از دوستانم هم پرسیدند. پاسخ آن زمان من به آنها و به خودم این بود که من در هر نقطه دنیا شاعر خواهم ماند. میدانید، حس هنرمند یک نوع حس است که همواره با اوست. آیا یک نقاش یا موسیقیدان با مهاجرت به نقطهای دیگر در جهان، نمیتواند نقاشی کند یا موسیقی بیافریند؟
ولی اعتراف میکنم دور افتادن از سرزمینی که زبان مادریام را هر روز در آنجا میشنیدم و فرهنگی را که با آن آشنا بودم در پیرامونم حس میکردم مساله سادهای نیست و این غمیست دایمی.
مهاجرتتان تقریبا همزمان بود با انتشار کتاب «سرود پایان قرن»، کتابی که آن زمان به نظر میرسید اصلا برای وداع شکل گرفته، چند زبانه و معرف شاعری که میخواهد قدم به جهان بزرگتری بگذارد. تاحدی پارادوکسیکال است. خیلیها چنین تصوری از مهاجرت دارند، اما در عمل دنیایشان کوچکتر از اول میشود. نسبت شما با این دنیای پهناور چیست؟ آیا خودتان را جزوی حقیقی از آن میدانید؟
-«سرود پایان قرن» شاید برای وداع شکل گرفته بود ولی نه برای وداع با ایران. من تا ۸ ماه قبل از خروجم از ایران برنامهای برای خروج نداشتم و نمیدانستم قرار است از ایران خارج شوم. در حالی که فکر انتشار آن کتاب دستکم به سه سال قبل از آن باز میگردد و بعد هم که حدود دو سال صرف ترجمهاش به پنج زبان شد.
«سرود پایان قرن» وداعی شاعرانه بود با قرن بیستم و اصولا هر قرنی که بشر به این نتیجه برسد وقایعش شایسته بشر نبوده است.
کسرا عنقایی در ایران اواخر دهه ۱۳۶۰ و سراسر دهه ۱۳۷۰ اسم و رسمی داشت با مخاطبان خاص خودش. اینجا چطور؟ در اروپا، پانزده سال پس از مهاجرت؟ آیا توانستهاید مخاطبتان را از میان غربیها پیدا کنید یا همچنان به مخاطب فارسیزبان خود فکر میکنید؟
-خروج من از ایران یک خروج از روی میل و علاقه نبود. یک جور اجبار و ضرورتهای شخصی در این مساله دخیل بود. برای همین هیچگاه دغدغهام پیدا کردن مخاطب نبوده است. راستش را بخواهید غیر از یکی دو سال اول کار حرفهایام که بر حسب جوان و جویای نام بودن به شهرت فکر میکردم در سراسر سالهای بعد که الان ۲۶ سال میشود اصلا برایم شهرت اهمیتی نداشته و تلاشی هم در این زمینه نکردم.
راستش را بخواهید هنوز ته دلم مخاطب اصلیام را مردم سرزمین خودم میدانم.
«سرود پایان قرن» تازگیها به زبان چکی هم ترجمه شده. مترجم چکی کتاب کیست؟ کار چگونه ارائه شده و چه بازخوردهایی داشته؟
-خانمی به نام « لنکا اشنایدرووا» که تحصیلات زبان انگلیسی دارند ابراز علاقه کردند تا از متن انگلیسی اثر، ترجمه چکی را انجام دهند ولی من ابتدا قبول نکردم چون در متن انگلیسی چند ایراد جزیی وجود داشت که نمیخواستم به متن چکی راه پیدا کند. ضمن این که میخواستم تعدادی از داستانهای کوتاهم را نیز با آن شعرها در یک کتاب منتشر کنم تا مخاطب بتواند یک برداشت کلی از صاحب اثر پیدا کند. اینگونه بود که کتابی به نام « پروانههای هراسان در آینه» شکل گرفت.
بعد حدود دو سال، هر بار فرصتی میشد با هم روی تک تک شعرها کار کردیم. ایشان سوالاتی را که هنگام مطالعه متن انگلیسی برایشان پیش آمده بود مطرح میکردند و من با رجوع به متن فارسی برایشان توضیح میدادم که منظورم چه بوده است.
به این ترتیب میتوانم بگویم شاید حتی متن چکی دقیقتر و بهتر از متن انگلیسی باشد و اصلا از این طریق موفق شدم تغییراتی هم در متن انگلیسی بدهم.
راستش از بازخوردها خبر ندارم. ناشر اثر را چاپ کرده و هر از چندگاه آماری از فروش را به اطلاعم میرساند که چندان امیدوار کننده نیست.
البته ناشر از همان آغاز هشدار داده بود که مخاطب چکی در برخورد با نویسندگان خارجی محتاط است و بسیار به شهرت وی اهمیت میدهد که خدا را شکر من هیچ شهرتی ندارم.
و به جز این کتاب، اثر دیگری هم به دو زبان فرانسوی و روسی منتشر کردهاید با نام «خاطرات باران». در میان عناوین کتابهایتان به فارسی، چنین عنوانی نیست. شعرهای جدیدتان را شامل میشود یا گزیده کارهایتان؟ ماجرای ترجمه و انتشار این یکی کتاب چیست؟ و چرا دو زبانه؟
-بله این یک برگزیده آثار است. ترجمه فرانسه را خانم شهره حاجیسیدجوادی انجام دادند که با نظارت خودم همراه بود و ترجمه روسی هم توسط خانمها « اولگا ربکو»، «اولنا مازهپووا» صورت گرفت.
فکر کردم انتشار برگزیدهای از آثارم به این دو زبان میتواند علاقهام را به فرهنگ مستتر در آنها نشان دهد. شاید تنها دلیل همین بود و ماجرای خاص دیگری نداشت.
در اروپایی زندگی میکنید که انگار باز به یک نقطه تاریخی دیگر رسیده و این بار در رابطه با مهاجران. اروپایی که شما شناختهاید تا حالا با مهاجران چگونه بوده؟ و چرا باید اکنون این نمایشهای تنفر از مهاجرین را شاهد باشیم، نظیر آنچه در جمهوری چک رخ داده یا مرزهای مجارستان، حتی در آلمان و شهری مثل درسدن؟
ببینید، انسانها همیشه در پذیرفتن انسانهای دیگر محتاطانه و بیرغبت عمل کردهاند. برخورد ما ایرانیها با افغانها را ببینید! تازه مشترکات فرهنگی و زبانی هم داریم.
من هربار – حتی پیش از مهاجرت دائمی به اروپا – هرگاه از ایران خارج شدم، بخصوص در کشورهای غربی صحنههای نه چندان دلچسب برخوردهای ناشایست را شاهد بودهام.
وقتی مردمی با چنین پیشزمینهای ناگهان مواجه میشوند با حدود یک میلیون پناهجو، متاسفانه طبیعیست که برخورد سزاواری نخواهند داشت.
رخدادهای اروپا چقدر شعرتان را متاثر از خود میکند؟ کتابی که سه چهار سال قبل با عنوان «تاریخ پنهان اشکها» منتشر کردید، به نوعی بازتابدهنده رویدادهای سال ۱۳۸۸ در ایران بود. اما اروپا چطور؟ کجای شعر شما قرار میگیرد؟
-من به عنوان یک شاعر خود را شهروند جهان میدانم که اروپا هم جزیی از آن است. در واقع فقط محل اقامتم اروپاست ولی نبضم در همهجا میزند.
وقتی در چین و روسیه با اویغورها و چچنها بدرفتاری میشود، وقتی در فلسطین، اسراییل ، سوریه و یمن، کودکان بیگناه زیر بمبها و راکتها کشته میشوند، وقتی در رواندا نسلکشی صورت میگیرد شعر من از این وقایع تاثیر میپذیرد.
و پرسش آخر؛ هویتتان را اکنون چگونه تعریف میکنید؟
-من هم مثل سایر شاعران دنیا نخستین چالشم کنار آمدن با جهانیست که از شدت واقعی بودن، به نظر غیرواقعی میآید. در مواجهه با این جهان «غیرواقعی» برخی اوقات حقیقتا کم میآورم و « عشق» تنها پناه من برای ادامه این زندگیست.
منظورم عشق به جنس مخالف نیست. منظورم نگاه عاشقانه به جهان است. نگاه عاشقانه به یک برگ، به یک کودک و به رنگین کمان.
عطر چای را عاشقانه استشمام کردن. عطر چمن تازه بریده شده را.
من بدون عشق هیچ هویتی نخواهم داشت.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید