یادداشت کوتاهی برای هفته نامه شهروند
خیلی ساده و در دو جمله، حرف آخر را اول می گویم که مثل بسیارانی دیگر، از خوانندگان ثابت و دائمی هفتهنامه شهروند بیسی هستم و اگر روزی به هر دلیلی چاپ آن متوقف شود، دلم برایش تنگ خواهد شد، مثل بسیارانی دیگر!
دلائل عجیب و غریبی هم ندارم چون انتظار عجیب و غریبی هم از یک هفته نامه محلی ندارم. انتظار ندارم که هفته نامۀ شهروند بیسی با افشای اسرارِ مگو و سر به باد دهِ قدرتهای بزرگ، در نظم موجود جهانی اخلال ایجاد کند، کاری که مثلا سایت ویکی لیکس کرد، چه تا آنجا که من می دانم هفته نامۀ شهروند هیچ کجا مدعی چنین طرح و نقشهای برای خود نبوده است. اما به گواهی مطالب مندرج در آن، یک نشریه "بی طرف و بی نظر" هم نیست که اگر چنین بود آنوقت من چرا باید دلم برایش تنگ شود؟ بعد از ظهر همۀ جمعهها به یاد شهروند میافتم چرا که آن را بازتاب دهنده بخش قابل توجهای از"صدای اندیشورزان، نویسندگان، هنرمندان، شاعران، منتقدان و فرهنگیارانِ" جامعه ایرانی، یافتهام و بیشتر اینکه از توجه و تمرکز بخشِ فرهنگ و ادب آن بر روی جوانان بطور کلی و زنانِ جامعه ایرانی بطور مشخص، بسیار خشنودم.
من آقای ابراهیمی را تنها یک بار که به دعوت استادم محمد محمدعلی عزیز برای خواندن داستان به کارگاه داستان نویسیِ خانه فرهنگ وادب آمده بودند، از نزدیک دیدم. او بدون تردید شباهتی به جولیان آسانژ نداشت و شاید هیچ زمانی برنده هیچ جایزه صلحی هم نشود اما داستانش و گلوی بغض آلودش که دم به دم او را از خواندن در باره یک زندانی آزاد شده از اوین، باز می داشت، مرا براین باور راسخ کرده است که او دل سوختهای است مثل بسیارانی دیگر، در پی معشوقی به نام آزادی!
با درود و احترام