اشعاری از کورش رنجبر
به گزینش سپیده جدیری
کوروش رنجبر، ۱۳۵۰ رشت، شاعر، نویسنده و عکاس.
کتاب شعر :
مغز مادرم، نشر اکنون ۱۳۸۰
دست چپم خواب موهای تو را میبیند، نشر ایلیا ۱۳۹۰
کتاب عکس :
وقتی پروست با کیارستمی چای مینوشد، نشر هزاره سوم اندیشه ۱۳۸۹
عکاسی فیلم :
دیگ، فیلم کوتاه اثر موسی علیجانی
در صد و چهل ثانیه، فیلم کوتاه اثر کامبیز نوروزی
فعالیتهای عکاسی :
برپایی ۱۰ نمایشگاه گروهی و انفرادی در رشت، لاهیجان و تهران
عکاس برگزیده با عنوان دوم در چهارمین جشنواره عکس شوکا، تهران
تقدیر شده در سومین جشنواره عکس شوکا، تهران
چاپ تک عکس پرتره نویسندگان گیلان در کتاب از مه تا کلمه تالیف بهزاد موسایی
***
همکاری با مطبوعات و فعالیت روزنامهنگاری را از سال ۱۳۷۴ با نشریات محلی مانند ماهنامهی گیلهوا، گیلهوا ویژه هنر و اندیشه و هفتهنامهی نقش قلم آغاز کرد و با روزنامهی گیلان امروز ادامه داد و کمکم به صورت پراکنده نیز با روزنامهها و مجلههای سراسری کار کرد. عصرپنجشنبه، نافه، کلک، شهروند امروز، آسمان و روزنامههای اعتماد و شرق و چند روزنامهی دیگر از جمله مطبوعات سراسری بودند که با آنها همکاری پراکنده داشت. او هم اکنون دبیر عکس ماهنامهی رهآورد گیل در رشت است.
۱
سیگارم که به سیگارت میچسبد
آتش است که آتش می گیرد
تو کام میگیری
من آتش
و آتش است که در تنم شعله میگیرد
سکوت میکنی
کلمات من آتش میگیرند
سکوت مضاعف را مینوشیم
سیگار می کشیم
به دستهای هم نگاه می کنیم
به چشمها
به میزی که دستهایمان را تحمل میکند
از یادمان نمیرود
کلماتی را که به آتش کشیدیم
و سیگارمان را روشن کردیم
بیهوده انتظار سیمرغ میکشیم
از این خاکستر
چیزی بلند نمیشود.
۲
گوزن پیری هستم
که روح پلیکان خستهای در من قدم میزند گاهی
از کجا تا کجا مرا دنبال میکند
تبت میرود
با راهبان بودایی
به مشرق
به دور پرواز میکند
با دستهای پرنده باز میگردد
عشقبازی میکند
پیر میشود، میمیرد
گوزن پیری هستم
با ارواح اجدادم
از شفق در مصر باستان حرف میزنم
با اندام انسانی میرقصم
عاشق زنی میشوم
که صدایش را در خوابهایم شنیده بودم
به نیل میرویم و گم میشویم
سالهاست انتظار میکشم
با روح پلیکان خستهای از خواب بیدار میشوم
که در من پیر میشود
میمیرد و پرواز میکند.
۳
با صدای پای توست
که گوشهای من تیز میشود
و تن تنهایی را پاره میکند.
۴
در حافظه باران نمیبارد
عشق نمیگنجد
فقط جنگ است
کلماتند که میجنگند
میمیرند
حال معلومی دارد کلمات تو
از کلمات است که زخم میخورم
به زخمهایم دست نزن
زخمی میشوی.
۵
دلت بخواهد و نگویی
با موی کوتاهت هم نگویی
موهایت بلند شود و باز نگویی
زیر باران راه بروی و نگویی
موهایت بریزد و نگویی
با چشمانت هم نگویی
و با چشمانت
دلش پیر شد و باز نگفتی.
۶
زیر سیگاری توام
من زاری توام
حاضر میان هیچ
میان پوچ
با من عشقبازی کن
با طعم گریهات
من جاری توام
آرام و بیقرار
من ساری توام
با رد تلخ دود
من بازی توام
چشمم به چشم توست
آرامش توام
من رامش توام
من انعکاس خالی تنهایی توام
تلخی برای هیچ
شادی برای هیچ
زیر سیگاریام
آهی بکش
کامی بگیر
من فانی توام.
۷
میلغزی و رد میشوی
بی انصاف
باران چه ایرادی داشت
که مِه شدی.
۸
کجا میروند دلتنگیهای من
وقتی کنار توام
چه زود از راه میرسند
وقتی که نیستی.
۹
چرندترین نمایش دنیا هم مثل هملت با ارزش بود
اگر تو کنارم نشسته بودی.
۱۰
اگر سهروردی به خوابم بیاید
سپیدرودی در کار نباشد
خزر خشک شود
یا کسی در کویر لوت غرق شود
دیوانه باشم اگر باور نکنم
وقتی تو عاشق می شوی و یادت میرود که مردهای
جالب است که مردهای و همچنان شوخی
آنقدر شوخی که هوس کردهام
یکی از همین شبها که به خوابم میآیی
لبت را ببوسم و همراهت سوار کشتی بشوم
به سنپطرزبورگ برویم
و برای ملوانان جوان آواز بخوانیم
اگر گم شدیم
نشانی ما
همین جا، کنار همین خواب که مردهای.
۱۱
یک جای خالی نبود
توی چشمهایت که پر از فنجان قهوه بود
خیابان بود
آدم، آدمها
که توی فنجان حرف میزدند
و سیگارهایشان توی فنجان خاموش میشد
جان فنجان در آمد
جان درآمد
توی فنجان کام گرفتی
و چشمانت هنوز کام میداد.
۱۲
تن بودیم
بسته می شدیم، دلبسته نه
گاهی کنار رویای هم به خواب می رفتیم
در خوابهای هم بیدار
تشنه می شدیم، از چشمهای هم سیراب
گاهی بودیم، گاهی نه
گم نمی شدیم، پیدا هم
تن بودیم، یک تن نبودیم
تن هامان ناپیدا
به آواز هم گوش دادیم
و خیس از کنار هم گذشتیم
تن بودیم، تنها هم.
۱۳
بغض در فنجان نمیشکند
وقتی کنار فنجان تو فنجانی نیست
و جای خالی پر از هوایی است
که بوی دلتنگی میدهد
فنجان از بغض می شکند.
۱۴
یازده دقیقه پیش
در جنگ با خودم شکست خوردم
نه بیبیسی گفت
نه بیبی خشت که لابهلای ورقهای پشت و رو به من نگاه میکرد
محلم گذاشت
فقط تصویر سربازی از دههی شصت به سراغم آمد
که با لهجهی جنوبی
برای پدر و مادر عزیزش سلام می رساند
و خمپارهای سلامش را تکهتکه کرد
اینجا ایران است
سرزمین آرزوهای ویران
شاه دل اما
این را نمیداند.
۱۵
تو در باغ من قدم میزدی
و چشمانت سیب باغ همسایه را میچید
ابرهای تیره بر فراز قله پیدا بود
ولی در من تگرگ و باد بیداد میکرد
قلبم چون گنجشکی کوچک و خیس در تنم میتپید
نه سایه شدی نه سایبان
بچهی تُخس همسایه شدی
و به سویش سنگ پرتاب کردی.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.