اشعار شاعران ایرانی در حمایت از اعتراضات مردم ایران
“امشب هرچه باران ببارد برای من است”
چه وحشتی ست
در انجماد لحظههایی که خیره میماند
انسانی در انسانی دیگر
انگار چشمها بیاد میآورند یکدیگر را
من خدا را خواب دیدم مَردُم
لحظهای که قلبم زیر آسمانِ بلند تنها بود
اگر دستم را میگرفت
همه چیز تمام بود
اما چنان که آدمی بار دیگر از جایگاه بلندِآسمانیاش فروافتاده باشد
فروافتادم از خواب
چنان کودکی که انگار می داند
در رفتن دیگر بازگشتی نیست
تنها فریاد زدم؛نه…نرو
امشب هرچه باران ببارد برای من است
زندگی میمیرد
آنجا که رنجها محکمتر از استخوانهایند
تو اما نیستی که ببینی
چقدر رنج کشیدهام مادر
من زندگیام
کثیف و لاغر
از رویایی به رویایی
آه روزهای گرسنه و بیهودهی من
دل بیچارهام !
باید خوشبختتر از آن باشی که درون سینهی من بمانی
اما در چشم بی تفاوت سرنوشتات
چه غمانگیز است
اجتماع تنگدستان و اوباشها
امشب هر چه باران ببیار برای من است
زندگی را از شانههایش به دره انداختند
در کوره راه رنج و امید
و قاطر پیر به سوی خانه میگریزد
تا شرمسارترمان کند
که چه کوتاه است راه ایمان!
اینجا
جز دندان گلولهها هیچ چیز نمی تواند
سینه را تا عمق رنجها بشکافد
سوراخ گلوله پیداست!
به او گفتم نمیر
که فرو غلتیدن خرده سنگی از هیبت کوه نمیکاهد
اما گریستن مادر از دریاها ، چرا
امشب هر چه باران ببارد برای من است
پرواز حقیقت به آسمان کردن پرنده است
و رنج حقیقت انسان
پس چرا
تحمل رنج را باید به حساب پایداریاش گذاشت؟
دست نگهدار مرگ!
ببین با ما چه کردهای
چگونه ما را رماندهای
کاش می دانستم
کدام دست به نرمی تنات را از زیر آوارها بیرون خواهد کشید
در یخپارهی تقدیری که در آن
انسان وقف انسان می شود آیا؟
امشب هر چه باران ببارد برای من است
تنها پرندههایی بر سیمهای خاردار مینشینند
وُ ساعتها به زندان خیره می مانند
که خود قفس راتجربه کرده باشند
آنسوی شب
سیمهای خاردار ابرها را می خراشد
به یقین پرنده بودند اگر باد با خود ، نمیبردشان
به یقین پرنده بودند
به یقین زنده بودند ابراهیم
امشب هر چه باران ببارد برای من است
و انسان در برابر ناتوانی بی پایان این ردای بلند
چه تنهاست با رنج هایش
گر نه
این همه اشک به پای این دار
می بایست جوانهای از آن سر بر میکشید بی شک
بارها و بارها بر این سکو مرده ایم
وُ هر بار از نو
فریاد ما از دهانی به دهانی دیگر پناه می برد
آی مادر نگاه کن
مردهها سردند ،زندهها سردتر
امشب هر چه باران ببارد برای من است
خسته است او
بگذارید فروغلتد به آرامی
بر سپیدهدم جنازههای بی تشییع
که سایه هیچ مردی تنها به خانه باز نمیگرد
بگذارید بمیرد
خونی که نتواند به رگهای خود بازگردد
که آنکه میمیرد
نه بر خاک میماند
نه در خاک
امشب هر چه باران ببارد برای من است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید