باران بیستها در بیست سالگی شهروند بیسی
۱
ناگفته پیداست که این مجله جزو معدود مجلههای فارسی زبان است که دورانهای پرتلاطم تاریخ معاصر ایران را پشت سرگذاشته است. بلندای عدد بیست برای من که هفده سال از این بیست سال را در ایران بوده و شاهد متلاشی شدن و خاموشی چراغ مجلههای متعددی بودهام بسیار شادی آفرین و شوق برانگیزاست. از میزان شادی و شعف من همین بس که دست افشان و پای کوبان آمدهام به این جشن تولد تا به سهم خود شمعی روشن کنم و کمی کیک بچشم و زمزمه وار بگویم…
ناگفته پیداست، ایرانیان دردمند و مصیبت زده طی این بیست سال چه بهای سنگینی پرداختهاند و چه ممارستهایی به خرج دادهاند تا نشریاتی با کمترین توش و توان اقتصادی، سنگینترین آفتهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را تحمل کنند و هنوز سرپا باشند. بیست سالی که روشنفکران و دیگر طبقات اجتماعی ایران با گوشت و پوست خود هم ناتوانی سوسیالیسم واقعاً موجود و هم سرمایه داری واقعاً منفور و هم سیستم ضد انسانی واقعاً خفقان آور جمهوری حاکم بر ایران را تجربه و تحمل کردند و بازهم دوام آوردند.
بازهم ناگفته پیداست که طی همین بیست سال مجلههای فراوانی به امید در انداختن طرحی نو، و با آرزوی فراهم آوردن دریچهای به شادی و آزادی و برابری و برقراری سیستمهای برآمده از دل جدایی دین از سیاست، پا به میدان نهادند تا ستایشگر ارزشهای دوران سازی باشند که زیربنای معنوی پیشرفتهای هموطنان خود را در تمام عرصههای اجتماعی، سیاسی فراهم آورند. تا بلکه از پس این همه رنج طاقت فرسا، اندیشهای نو سر برآورد و تشکیلاتی صنفی و مستقل و مردمی پدید آید تا اهالی فرهنگ و ادب و هنر در سایه نمایندگان واقعی خود، نگهبان ارزشهای والایی چون آزادی اندیشه و بیان، دادخواهی و داد جویی و درک حضور دیگری باشند.
بازهم ناگفته پیداست اغلب مجلههایی که طی بیست سال گذشته پا به عرصه وجود نهادند با شرمندگی تمام، با دستانی اغلب تهی یا بر اثر مشکلات سیاسی و عوامل سانسور یا مسائل اقتصادی از ادامه کار بازماندند و اصطلاحاً “سرزا رفتند” بی آن که فرصت یابند حتی بغضهای نهفته در گلوی خود را بیرون بریزند و بگویند میخواستهاند چه اهدافی را دنبال کنند.
بازهم ناگفته پیداست، از این رهگذرهمواره پرسشی پیش روی ماست. و آن این که مجلههای مستقلی که باقی ماندهاند و به کارخود ادامه می دهند، چه ویژگیهایی داشتهاند؟ چه شگردهایی به کاربستهاند؟ و در یک کلام راز ماندگاری شان در چه و چگونه بوده است؟ این البته پرسشی است اساسی که به اجمال به یکی دو نکته اشاره خواهم کرد و بسط و تشریحش را موکول میکنم به مجال دیگری. چرا که آمدهایم در جشن تولد بیست سالگی مجله شهروند بیسی شرکت کنیم و ناگفته پیداست هنگام جشن از یک جوان نمیپرسند تو چگونه بیست ساله شدی… میبوسندش و گل و کادویی میدهند. البته اگر مجالی پیش آمد یک عکس یادگاری هم میگیرند.
۲
بعضی از اعداد، نزد بعضی از افراد مقدس هستند. مثل عدد هفت، نه، دوازده و چهل … بعضی از اعداد هم شاخص هستند و به کار سنجش و ارزیابی کارنامه در مدارس و دانشگاهها میآیند. مثل نمرههای بیست و صد… حالا می خواهم درباره مجلهای صحبت کنیم که سدهای سکندری را شکسته و از دل طوفانهای سهمگینی جان سالم به دربرده و به بیست سالگی رسیده است.
خوانندگان این سطور اگر فکر می کنند من با این مقدمه چینی، قصد دارم نمره اهدایی بیست را جزو اعداد مقدس بشمارم و به مجله شهروند بیسی بدهم، اشتباه می کنند. من از عدد شاخص بیست استفاده میکنم و میگویم جناب هادی ابراهیمی عزیز حالا که به رغم مشکلات فراوان، مجله شما بیست ساله شدهاست، من نخست یک نمره بیست به استقامت و صبوری شما و همکارتان خانم کتی دیلمی می دهم و در این فضای عطرآگین مطبوعاتی به یکی چند خاطره اکتفا می کنم. به عبارت دیگر تنهایتان می گذارم تا بلکه صدای کف و هورای خوانندگان واقعی خود را بشنوید.
۳
از هفت سال پیش (۲۰۰۵) که با مجله شهروند بیسی آشنا شدم و هر از گاه با آن همکاری کردم، این مجله تغییرات فراوانی را از سر گذرانده و حالا گویی افتاده است میانه جادهای که مسیرش را حداقل از لحاظ فرم و محتوا شاخصتر از پیش نشان می دهد. اگر اشتباه نکنم همان بار اول که این مجله را دیدم به دلیل انبوه آگهیهای رنگارنگش، در جا و بیمعطلی یک نمره دو به آن دادم، اما بعد که متوجه شدم مجانی است و دخل و خرجش با چاپ آگهیهای تجارتی و خدماتی میچرخد، و در این شهر بطور کلی مجله فارسی زبان فروشی نداریم، یک صفر گنده گذاشتم جلوی آن دو- ای که قبلا داده بودم و یک بیست تقدیم کردم.
هفته بعد جناب سردبیری از من خواست یک سخنرانی بکنم درباره ماجرای عجیب اتوبوس ۲۱ نویسنده و شاعر در راه ارمنستان که در سال ۱۳۷۵ اتفاق افتاده بود. من هم با رضا و رغبت پذیرفتم. اوهم سالنی اجاره کرد و وقتی دیدم سالن پر شد از شنوندگان مشتاق و پرسش و پاسخی درخور در گرفت، یک نمره بیست دیگر دادم به فعالیتهای جانبی مجله و نقش سازنده و سازمانده سردبیر مجله را ستودم.
در آن زمان دفتر مجله نورث ونکوور بود. محل خود به خود نمره نمی گرفت، اما در دل مجله، یک کتابفروشی بود به نام “پاتوق هدایت” که کتابهایش ارزان تر از دیگر کتابفروشیهای شهر بود و خود این کیسه ندوختن و دندانگرد نبودن جناب سردبیری، یک عمل فرهنگی محسوب می شد و یک نمره بیست دیگر میگرفت. و چون در آن محل، هر ماه یک جلسه پر و پیمان ادبی برگزار میشد به نام “شبهای آدینه” که صداقت و صفا و اشتیاق آموختن از سر و روی اعضایش می بارید، پس گردانندگی این جلسه هم مستحق نمره بیست بود که بیدریغ دادم و رسماً جلوی جمع اعلام کردم.
در مجموع طی اقامت سه چهارماهه ام در این شهر، دوازده مقاله و مصاحبه اختصاصی و غیر اختصاصی در اختیار مجله گذاشتم و چون مطالب بی غلط تایپی، چاپ می شد، گویی در پایان سبک و سنگین کردنها و راضی بودن از همکاری، ناگفته پیداست که خود به خود نمره بیست می دادم. البته یک بیست دیگری هم در راه بود. چون هادی ابراهیمی باعث شد فرد خیری پانصد دلار به کانون نویسندگان ایران کمک کند.
درپایان گفتنی است، طی چهار سالی که از این شهر دوربودم هرازگاه مطلبی برای شهروند خودمان می فرستادم. می شنیدم مدتی هم اسمم جزو هیات تحریریه درج می شد. حالا سه سال است باردیگر همکاری می کنیم. با همان انس و الفتی که از روز نخست بین ما بود. البته بابت ایجاد سایت “شهرگان” هم میبایست یک بیست دیگر بدهم. چرا که نباید از اهمیت این سایت غافل شد. ناگفته پیداست این همان خط ارتباطی است بین جوانان وطن با مهاجرانی که به هر دلیلی از وطن دور افتادهاند. بیستهای دیگری هم می توان داد ازجمله انتشار بی وقفه مجله که به نظر من این نیز یکی از رازهای ماندگاری است. به امید صدمین سال تولد شهروند بیسی با حضور هادی ابراهیمی.
۱۷ اکتبر ۲۰۱۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
محمد محمدعلی؛ داستاننویس و نویسندهٔ معاصرِ ایرانی، زادهٔ اردیبهشت سال ۱۳۲۷ خورشیدی در تهران است.