بازآمدی
قلبی به زلالی چشمه ساران
خنده هایی به زیبائی غنچه ها
به پرواز بر بالهای آرزو
ارمغان ها را به طراوت کوهساران
برای کودکان روستا ها آورده بودی.
بیست سال بیشتر نداشتی که
به زندانت انداختند و
سالهای سال
گل های سرخ را
تازیانه می زدند و تیرباران می کردند.
این چنین بود لاله های کردستان
سیاه پوشان و سر افکنده
خون گریه می کردند
و تو باز آمدی به موهای نقره ای
خنده های دردآگین تو
هنوز طراوت کوهساران را
در کوچه پس کوچه های ده
با رقص نسیم صبحگاهی
در آغوش نیلوفرهای وحشی
از پنجره ها به خانه هدیه می آورد.