تعلیقی بر مجموعه شعر “مادر” از نعمت مرادی
در شعر آغازین نعمت مرادی نکتههای برجسته وجود دارد که عبارتند از: کلمات بیرون جهیده و مدفون شدهای که در خواب و بیداری ذهن شاعر را به خود مشغول کرده است.
خواب شاعر همراه درگیری و دغدغههایی است برای سرودن.
ابتدا این درگیری ذهنی را محملی کرده تا شعرش را از پستوی ذهن شاعرانه بیرون آورد و سپس گریزهای شاعرانهاش را به سگ ولگرد و مرگ رودخانه و پل شکسته و شیر سنگ داغ پزی و زنی که کنار شعله آتش ایستاده و دو مار برفراز رودخانه را دیده که تاریکی را میبلعد و درانتها میگوید که شعر از تابوت آغاز میشود. این شعر، شعری است فرارو و معنا گریز، که همواره با فضای اسطوره شناسی گذشته و نیمنگاهی به داستان کاوهی آهنگر دارد . اما دیگر اینجا ضحاک نیست که که دو مار از سر یا پیشانیاش بیرون آمده، بل رودخانهای است که سنبل مادرانگی و زایش است . این نگاه متفاوت شاعر و تلفیق گذشته ، سنت و حال است که رگههای پست مدرنیستی را با کمک کهن الگوها در بافتار و ساختار شعر میسازد. استفاده از این آشنایی زدایی محتوایی تا حدودی به ساخت شعرکمک کرده است . لیک این شعر را با هم مرور میکنیم .
کلمات مدفون شده
کلمات بیرون جهیده
آغاز میشود شعر در خواب و
در بیداری
خودش را مینویسد
نور خفیف یک شاخه آلو
چشمهای منتظر یک سگ ولگرد
مرگ ،
آب رودخانهای
که همه چیز را با خود میبرد
پل چوبی شکسته
زن ایستاده بر لبه
آتش افروختهی یک چوپان
بوی شیر سنگ داغ
شاید
نشانهی مرگ است
مادرم،
کلمه بود
کلمات
گاهی در رودخانه
میمیرند
رودخانه
آن دو مار رو ی سرش
گاهی
تاریکی را
قورت میدهد
گاهی جنگل را
شعر از تابوت آغاز میشود
لطف کنید
بیدارش کنید
درشعر سرهنگ، سرهنگ پیری که پک میزند به خیابان
گزارشی است از نظامی مثلا بازنشستهای که با خاطراتش دست به گریبان است و گذشته خود را مرور میکند… تصویر درشکه چی.. شب.. باران.. نورچراغ.. چای.. سیگار.. دود… تعظیم.. با دو وضعیت: یکی تعظیم به مافوق و دیگر اینکه روزگاری تعظیم و تکریم میشده است … و این درد یک نظامی است که در اواخر عمر نظامیگریاش به آن مبتلا شده است.. روزگار خوشش به پایان رسیده و روزگار ناخوشی و غم و اندوه خاطراتش او را کلافه کرده است.. وضعیتهای گوناگون و پرتصویر شعر سرهنگ نظامی را در پایان هویتی تراژدی بخشیده است. واژههای باران.. طناب… و اعدام را نیز به خدمت شعر گمارده.. و به خاطر خواننده میکشاند چرا که سرهنگ اکنون جایی برای نشستن هم ندارد…
در بندهایی از یک شعر روایی پرسشها و جهشهای ذهنی شاعر و ارایهی تصاویرمختلف از صحنههای بی جان خواننده را به خود مشغول مینماید.
بنگرید: صحنهی اول خواب و بیداری شاعر و ذهن پرآشوب وی و دغدغهاش برای سرودن است. صحنه دوم سگ چوپان است. چوپان است که ولگردیاش فقط تداعی کمرنگی از داستان مشهور صادق هدایت است. چوپانی که با سنگ و ریگ داغ شیر را برای نوشیدن ضدعفونی میکند.. صحنه سوم.. پل شکسته چوبی خطر سقوط را تداعی میکند و صحنه چهارم.. دو کلاغ سیاه برفراز جنگل که تداعی زن و تداعی دومش مارهای رسته از دوش ضحاک است زیرا که بر فراز جنگل هستند و جنگل نماد اجتماع نیز تواند بود.. فشردگی و تراکم چند تصویر علیرغم اینکه شعر را قدری از دسترس خواننده دور میسازد آن را در نگاه ثانوی طی یک بستر دراماتیک به راحتی قابل دریافت و دسترس خواننده میکند.. شاعر در این شعر به مرگ میاندیشد و در پایان بندی میگوید شعر از تابوت آغاز میشود.. بنابراین تمهیدات است که میتوان این شعر را از رگههای پست مدرنیستی برای شعر و شاعری به حساب آورد.. شاعر در این مجموعه به طور فعال و چشمگیری از تصویر استفاده میکند. تصاویر پی در پی در وهله نخست خواننده را سردرگم میکند اما با کمی تامل به راحتی میشود به مقصود شاعر دست یافت.. گاهی شعر شاعر سمبلی جلوه میکند و به وسیله ساخت سمبلهای شاعرانه حرفهای خود را میزند… بنگرید: روی پوست بی گناهم/ کرورها چشم/ میلیونها زخم روییده.. و شعر نمادین خیلی حرفها برای گفتن دارد.. تم شعر کاملا تاریخی است هریک از کانتکستهای شعر نمایندهی یکی از دورههای تاریخی شده اگرچه در برخی موارد فاقد لایههای میانی و زیرین است و در همان سطح نخست شاعر حرف خود را زده است اما از ژرف ساخت شعر نیز میتوان بهره لازم را برد.. گویی شاعر میل ندارد که از فنون بلاغی بهره بیشتری برای القای حرفهایش ببرد و فقط از تصویر برای بیان مقاصد خویش بهره جسته است… دست میکشم روی پوست تاریخ.. استخوانی از دهانم بیرون میجهد.. که مزه کمان دارد… از کمان و مزه و مار و مغز و آهنگر به عنوان عناصر روساختی استفاده کرده که به طور نمادین داستان ضحاک و کاوه را از شاهنامه بیرون میکشد… باز از رنگهای سفید و زرد و سیاه و سرخ برای بیان تبعیض نژادی استفاده کرده است و به طورتلمیحی یا روابط بینامتنی از تیغ و حمام و کاشان واقعه قتل امیرکبیر را برمیتاباند.
شاعر پوست خود را صفحات تاریخ فرض کرده که وقایع تاریخی را بر آن ثبت و ضبط نموده است و با یک ایهام تناسب بلاغی آن را با شعر سپیدش پیوند داده است.
ارکان شعر نعمت مرادی ظرایف شعر پست مدر ن را در خود جای داده است.
خواندن این مجموعه و مجموعههای دیگر اشعارش را به دوستان علاقمند شعر معاصر فارسی توصیه میکنم. با هم این شعر را مرور میکنیم:
روی پوست بی گناهم
کرورها چشم
میلیونها زخم روئیده
دست میکشم روی پوست تاریخ
استخوانی از دهانم بیرون میپرد.
که مزهی کمان میدهد.
انگشتم را روی پوست سرم میکشم
جای دو مار محو شده
در زمان
مکان
سلولهای مغزم
که مزه آهنگر میدهد.
جنگ ، جنگ است
میان دو قبیلهی پوست و استخوان.
پوست گاهی
مزه آشپز میدهد
گاهی دلقک
دزد
رقاص
رنگ عوض میکند/ پوست
سرخ
زرد
سفید
سبز
سیاه
استخوان اما
مزه استخوان میدهد
سالها بعد
استخوانی تاریخ یک قبیله است.
تیغی خودش روی حمام سرم میکشد.
شش رج دندان تاریخ
از دهانم بیرون میریزد.
امیری در کاشان میافتد.
چشمی از کرمان روی پوستم کور میشود.
استخوانی از پای چپام هدایت که میشود
دو جفت بوف
دو جفت کور
سگی آنقدر روی پوست خود میدود
تا پاهایش آب شود.
شهوت لا به لای استخوانهای سگ،
مردال میشود.
تا دو کلاغ
بالای سرم بچرخند
و خواب چشمهایم را آشفته کنند.
سپید
سپید
پوستم شعر سپیدی میشود
که کلاغها
دهه به دهه
به آن نوک بزنند.
——————–
* مدرس زبان وادبیات فارسی دانشگاه وهیئت علمی دانشگاه قزوین[clear]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید