جنسیت، طبقه یا قومیت؟ نقدی بر سیاست هویت
آیا سیاست هویتی مشی موفقی بوده و هست؟ آیا باید زیربنای کنش سیاسی معطوف به رفع محرومیت و تبعیض را تشکیل دهد؟ اشکالات سیاست هویت کداماند و آیا بدیلی برای آن متصور است؟ آیا میتوان در میان تبعیضها اولویت منطقی و عملی قائل شد یا خیر؟ این نوشته این پرسشها را از خلال پرداختن به ماجرای زندگی زنی واقعی به بحث میگذارد. بی تردید وضعیت های فرودستی به قدری پیچیدهاند که امکان آن نیست که بتوان آنها را به سادگی مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد. این نوشته نیز بیشتر در حکم آزمونی برای طرح بحث است و نه تجویزی سادهانگارانه. سپاسگزار کسانی هستم که با طرح نظرات خود به بسط این ایده کمک کردند.
ننه افغانی
برایم حکم مادر را داشت و آواها و آوازهایش هنوز در گوشم طنین انداز است. تهاجم شوروی به افغانستان در ۱۹۷۹، آغاز مسیر دشواری برای بسیاری از افغانها بود که هنوز ادامه دارد. گروه زیادی از تاجیکها و هزارهها که شیعه بودند، به امید یافتن راهی برای بقا به ایران مهاجرت کردند. بقیه بسته به تمکن مالی، مذهب و عوامل دیگر راهی پاکستان و دیگر جاها شدند. ایران در آن روزها، تازه از انقلابی بیرون آمده بود که الهام بخش بسیاری از مسلمانان منطقه شده بود. همین امر باعث میشد تا در سال های نخست، با روی باز از مهاجرین افغانی به ویژه شیعیان استقبال کند. ننه افغانی نیز از کسانی بود که در پی موج نخست مهاجرت راهی ایران شدند.
ننه زنی از قومیت تاجیک و از خانواده ای سنتی در هِرات بود که در خانۀ پدرش از تنعم نسبی برخوردار بود. هنوز کودکی را به پایان نرسانده بود که او را به زور به مردی نسبتاً متمول شوهر دادند که وقتی چند فرزند برایش آورد و از شدت کار سخت، زیبایی و جوانی گذشته را از دست داد، زیر سرش بلند شد. برایش هوو آورد و ننه و فرزندانش را به حال خود رها کرد. بازگشت به خانۀ پدری برای ننه ممکن نبود، چون مادر و پدرش فوت کرده بودند. همۀ اینها مصادف شد با آغاز تهاجم شوروی، مقاومت مجاهدین و جنگ فراگیر در افغانستان. ننه دست فرزندانش را گرفت و به امید زندگی بهتر راهی ایران شد. وقتی به ایران آمد، شروع کرد به کارگری کردن در خانه های مردم تا بچه هایش را بزرگ کند. بچهها بزرگ شدند، برخی به مدرسه رفتند (در آن زمان تبعیض های آموزشی علیه کودکان افغانی به شدت امروز نبود) و برخی به کشورهای دیگر مهاجرت کردند.
به دلیل مصائب بسیار، نگاهی طنزآمیز و طعنه آمیز به جهان و آدمها پیدا کرده بود. نه رنجها و نه شادیها را چندان جدی نمیگرفت. وقتی میخواست داستان زندگیاش را تعریف کند، همیشه به نحوی به بی وفایی شوهر گریز میزد و یا دلی رنجور از آن یاد میکرد. هوویش را سرزنش میکرد، ولی سر آخر داستان های بسیار خنده داری از او و دیگران تعریف میکرد تا از تلخی ماجرا بکاهد.
به آقای خمینی ارادت خاصی داشت. میگفت خوشحال است که به ایران آمده اما از اینکه ایرانیها نسبت به افغانها دید منفی دارند، در رنج بود. میگفت ترجیح میدهد کسی نداند که او افغانی است. همیشه شکایت داشت از اینکه به پسرانش به دلیل افغانی بودن کار نمیدهند، تحقیرشان میکنند و آنها را دزد و قاتل تصور میکنند. میگفت افغانیها آدم های شریفی هم هستند که عمری زحمت میکشند. چرا ایرانیها تا این حد نگاه منفی به افغانها دارند؟ خودش نمونۀ بارزی از آن آدم های شریف زحمتکش بود. ننه افغانی شناسنامه نداشت و کسی تاریخ تولدش را نمیدانست. قبالۀ ازدواج نداشت. سواد هم نداشت، اما همیشه متحیر میماندیم که چطور قرآن را درست میخواند. با وجود همۀ سختیها مهربانی و شور زندگی در او موج میزد. وقتی از کار روزانه فارغ میشد، سیگاری میگیراند و چنان با اشتها دود میکرد که میشد فهمید دارد شیرینترین لحظات عمرش را میگذراند. گاهی هم که حوصله داشت، آنچه را که از قصه های هزار و یک شب و دیگر قصه های عامیانه از بر بود، با لهجۀ شیرین دری تعریف میکرد.
زنانی مثل او در همۀ عمر با تبعیض های مختلف روبرو هستند و برای رهایی از آنها تلاش میکنند؛ اما دست آخر با تنی خسته و هزاران داستان ناگفته، از این جهان میروند. او چندی پیش فوت کرد و بسیاری از داستان های ناگفتهاش را با خود برد. یاد و خاطرهاش گرامی.
زندگی ننه افغانی نمونۀ بارز تناقضی است که هانا آر نت در مورد حقوق بشر به آن اشاره میکند: حقوق بشر تنها شامل افرادی میشود که از پیش حقی دارند. کسانی که از پیش به یک دولت/ملت تعلق دارند. هیچ بشری به صرف بشر بودن از حقوق بشر برخوردار نیست. کسانی مثل ننه افغانی که دولت/ملتی ندارند، از حقوق بشر هم برخوردار نیستند و این یعنی هیچ حق دیگری هم ندارند. این آدمها گاهی حتی از حق مبارزه برای طرح مطالبۀ خود و بهبود شرایطشان هم برخوردار نیستند.
ساختار پیچیدۀ محرومیت
شاید برای هر یک از ما فرودستی تنها در اشکالی چند خلاصه شود؛ اما هستند کسانی مثل ننه افغانی که برخی از انواع فرودستی را به صورت در هم تنیده و تجمیع شده تجربه میکنند: هم فرودستی جنسیتی، هم قومیتی، هم مذهبی، هم اقتصادی و هم سیاسی.
فکر کردن به زندگی او و انتخاب های او میتواند راهگشای برخی از مسائلی باشد که ما امروزه با آن دست به گریبانیم. از خودم میپرسم برای ننه افغانی کدامیک از این محرومیتها در اولویت بودند. پاسخی ندارم. البته تحلیل دقیقی از آنها نداشت، اما به خوبی درکشان میکرد؛ زیرا همۀ آنها همزمان در زندگی او حضور داشتند. لذا بسته به شرایط تلاش میکرد تا یکی را موقتاً در پرانتز بگذارد و به مسأل یبه لحاظ عملی عاجل تر بپردازد. مسلماً در شرایطی بود که نمیتوانست برای احقاق حقوق خود به عنوان زنی تحت ستم یا افغانی تدبیری فوری بیندیشد. لذا مسألۀ فوری تر او این بود که چه کند تا نخست خود و بچه هایش امنیت داشته باشند، گرسنه نمان ندو سقفی بالای سر داشته باشند.
او نه زیر چتر قانون کار (ولو به صورت ناعادلانه) قرار داشت و نه از سوی هیچ نهادی حمایت میشد. او کارگر بود، اما در واقع کارگر نبود، زیرا هیچ قانون کاری (ولو ناعادلانه) از یک زن افغانی کارگر در جامعۀ ایران حمایت نمیکند. وضعیت او را نه میشود در ذیل تبعیض طبقاتی محض (فرودستی ناشی از سرمایه داری جهانی) توضیح داد و نه ذیل فرودستی جنسیتی یا قومیتی محض. همین وضعیت در مورد بسیاری از پناهندگان ایرانی در جاهای دیگر نیز صدق میکند.
بیایید بار دیگر به مسأله بیندیشیم. در میان اشکال مختلف فرودستی کدامیک اولویت دارند؟ آیا برای امثال ننه افغانی فرودستی طبقاتی در اولویت است یا فرودستی جنسیتی، قومیتی، یا سیاسی؟ به نظرم پرسش پاسخ این است: به لحاظ معرفتی و منطقی اولویتی میان اینها نیست، چون افراد از فرودستی های گوناگون در رنجاند. آیا اگر فرودستی طبقاتی در میان نباشد، ننه افغانی فردی برابر با مردان خواهد بود؟ خیر. آیا اگر فرودستی جنسیتی از میان برود، سایر فرودستیها هم از میان خواهند رفت؟ خیر. اما آیا این بدان معناست که این فرودستیها از یکدیگر مجزایند؟ پاسخ باز هم خیر است.
همۀ آنها در هم تنیدهاند و از یکدیگر ناشی میشوند. اگر او زن نبود، احتمالاً از نظر اقتصادی وضعیت بهتری داشت. اگر زن و افغانی نبود، کمتر در رنج بود. اگر او زن نبود، افغانی نبود و جنگ را هم تجربه نمیکرد، شاید وضع باز هم بهتری میداشت. اگر زن نبود، افغانی نبود، جنگ را تجربه نمی کر دو شیعه (زیرا در افغانستان شیعه بودن خود باعث محرومیت های بیشتر است) هم نبود، احتمالاً وضعش به طور کلی بهتر میبود. اگر زن نبود، افغانی نبود، جنگ را تجربه نمیکرد، شیعه نبود و ثروتمند بود، رنج به مراتب کمتری میدید. میشود این سلسله را به همین نحو ادامه داد.
به همین سان میشود پرسید چرا ننه افغانی زندگی در ایران را برگزید. برای مثال چرا به پاکستان نرفت؟ در این انتخاب تنها گریز از جنگ تعیین کننده نیست؛ هر چند در شرایط او عاجلترین آنها است. او در جستجوی امنیت، بهجای رفتن به پاکستان، ایران را برگزید. به دلایل عدیده: چون انتخاب چندانی نداشت؛ ایران کشوری شیعه بود و لذا محتمل بود کمتر در معرض تبعیض مذهبی قرار گیرد؛ در ایران به لهجه ای از زبان او تکلم میکردند که باعث میشد زیستن را برایش آسانتر کند؛ و نهایتاً اینکه در اینجا دستکم در آن اوایل دولت به افغانها روی خوش نشان میداد و این یعنی احتمالاً از شرایط اقتصادی و اجتماعی بهتری برخوردار میشد. یادآور میشوم که ترتیب بندی اینها در نوشتن، به معنای آن نیست که در عمل و واقعیت هم اولویت بندی داشتهاند.
فرودستی و محرومیت یکدست و ساده نیست. ابعاد پیچیده و در هم تنیده دارد و هر یک موجب تشدید دیگر ابعاد میشود. هر محرومیتی به محرومیت های دیگر دامن میزند و آنها را در دل خود دارد. شیعه بودن در جامعۀ افغانستان تنها به معنای تبعیض مذهبی نیست؛ همزمان به معنای تبعیض قومی، سیاسی، جنسیتی و طبقاتی است. همان طور که سنی بودن در جامعۀ ایران چنین است. زن بودن در جوامعی که فرودستی جنسیتی را تجربه میکنند، تنها به معنای تبعیض جنسیتی نیست، بلکه به معنای تبعیض طبقاتی و محرومیت سیاسی در کنار دیگر محرومیتها و تشدید آنها هم هست. درست از همین رو نخستین اعتراض های زنان از دل شرایط نابرابر اقتصادی و سیاسی سربلند کرد.
از همۀ اینها چه نتیجه ای میتوان گرفت؟ نخست اینکه فرودستی های گوناگون به لحاظ منطقی و معرفتی بر یکدیگر اولویت ندارند، چون مجزا از هم نیستند. نمیشود گفت عامل جنسیت بر طبقه، یا برعکس، طبقه بر جنسیت اولویت دارد.
محرومترینها چه کسانی اند؟ در جامعۀ ما به اقرب احتمال یک زن سنی مذهب بلوچ و فقیر و معلول و سالخورده یکی از محرومترین افراد جامعه است. زن، بلوچ، فقیر، معلول و سالخورده. آیا اینها در طول یکدیگرند؟ خیر. آیا در عرض هماند؟ در عرض یکدیگر هم نیستند. محرومیت وضعیتی پیچیده است و اضافه شدن هر عامل دیگری رنج را به نحوی تصاعدی افزایش میدهد. زن بودن شرایط %:۸-.۹ را ایجاد میکند که به تشدید محرومیت اقتصادی، تشدید محرومیت های قومی و الی آخر میانجامد. به همین نحو، رفع رنج های اضافی ناشی از معلولیت فقط با رفع تبعیض طبقاتی از بین نمیرود. فرد معلول در شرایطی واقع است که حتی اگر نظام سرمایه داری هم از میان برود، باز هم از تبعیض در رنج است؛ البته به درجات کمتر. شکی نیست که یک معلول فقیر با یک معلول ثروتمند بسیار متفاوت است. برخورداری از ثروت کنار آمدن با معلولیت را آسان تر میکند، اما آن را از بین نمیبرد. به همین سان در یک جامعۀ مملو از تبعیض های جنسیتی یک زن معلول در قیاس با یک مرد معلول رنج بیشتری را متحمل میشود.
سیاست هویت
بگذارید با گشودن دریچه ای دیگر به این بحث، به برخی از نتایج احتمالی آن برای سیاست به طور کلی و سیاست هویت بپردازم:
منظور از سیاست هویت آن دسته از کنش های سیاسی است که با برجسته کردن یکی از انواع فرودستی به رفع یا کمرنگ تر کردن آنها اقدام میکنند. بارزترین انواع سیاست هویتی در جامعۀ ما عبارتاند از سیاست های معطوف به رفع تبعیض های جنسیتی، طبقاتی، قومیتی، سیاسی و مذهبی. در نتیجۀ اتخاذ این سیاستها، هر یک از محرومیت های چندگانۀ فوق توسط گروهها و کنش های گوناگون نمایندگی شده و برای رفع آنها تلاش میشود. در یکی دو دهۀ اخیر شاهد شکل گیری حرکت های زنان برای رفع قوانین تبعیض آمیز، تحرکات سیاسی برای رفع تبعیض های سیاسی، تحرک های کارگری برای رفع شرایط نابرابر طبقاتی، مطرح شدن مطالبات قومیتی و نیز طرح مطالبات مذهبی گروه های تحت تبعیض بودهایم. تردیدی نیست که اتخاذ این سیاستها برای آشنا کردن جامعه به انواع فرودستی و تلاش برای رفع نسبی آنها تأثیر داشته است؛ اما سیاست هویت در تحلیل فرودستی قابل بحث است.
سیاست های گوناگون هویت را به دشواری میتوان زیر یک خیمه جمع کرد؛ اما از جهاتی میان آنها اشتراک وجود دارد: یکی از آنها تقلیل محرومیت است؛ یعنی در سیاست هویت به ناچار محرومیت های در هم تنیده و گوناگونی که بر یکدیگر انباشته میشوند و همدیگر را تشدید میکنند، تجزیه شده، اولویت بندی شده و برخی از آنها به نفع برخی دیگر نادیده گرفته میشوند یا کمرنگ جلوه میکنند. برای مثال وقتی جنسیت به مبنای اصلی تحلیل موقعیت فرودستی زنان بدل میشود، سایر فرودستی هایی که از آن ناشی شده یا آن را تقویت میکنند، کنار گذاشته میشوند. به همین منوال وقتی تبعیض طبقاتی صرف، مبنای تحلیل و کنش سیاسی واقع میشود، آن دسته از افرادی که همزمان از محرومیت های سیاسی، جنسیتی، قومی و مذهبی در رنجاند، کنار گذاشته میشوند. سیاست هویت همواره در راستای منافع گروهها و اقشار اجتماعی برگزیده عمل میکند.
پرسش این است که آیا سیاست هویتی مبتنی بر جنسیت، طبقه، سیاست و مذهب میتواند وضعیت های محرومیت های گوناگون را نمایندگی کند. محرومیت زمانی نمایندگی میشود که انواع محرومیت هارا بدون اینکه یکی از آنها بر دیگری اولویت داشته باشند، در نظر بگیریم. البته امکان شکل دادن به سیاستی که تا این حد چتر گسترده ای داشته باشد که بتواند همۀ محرومیتها را در خود جای دهد، خود محل پرسش است؛ اما آیا به دلیل وجود این موانع میشود نتیجه گرفت که برای مثال مطالبات طبقاتی در ایران امروز در اولویت است و لذا بهتر است خواسته های زنان (در همه جا و همه وقت) یا مطالبات سیاسی در راستای مبارزۀ طبقاتی و هم راستا با خواسته های کارگران جهت گیری و در آنها منحل شود؟ در چه شرایطی میتوان مطالبات هویتی خاص را در اولویت قرار داد؟
مثال هایی میزنم تا ابعاد این بحث روشن تر شوند:
۱- جنبش زنان یکی از مهمترین سیاست های هویتی چند سال اخیر بوده است. یکی از نقدهایی که همواره به این جنبش وارد شده، این است که خواسته های زنان طبقات متوسط و بالا را نمایندگی میکند. این بدان معنا نیست که کنشگران این جنبش چشم بر وضعیت و مطالبات زنان محروم بسته بودند. اینجا بحث بر سر خط مشی است. اتخاذ سیاست هویت لاجرم کنشگران این جنبش را به سمت موضعی راند که در تحلیل نهایی، فرودستی زنان را به تبعیض جنسیتی تقلیل و کنش معطوف بر آن سیاست را به تغییر قوانین تبعیض آمیز سوق دادند. اولویت دادن به مطالبات جنسیتی تا بدان جا پیش رفت که پس از انتخابات ۸۸، عده ای با توسل به همین بحث، به تمایز گذاری میان خود و دیگر مطالبات سیاسی روی آوردند.
۲- به عنوان نمونه ای دیگر در انتخابات گذشته، عده ای با اولویت قرار دادن مبارزات طبقاتی بر مطالبات سیاسی، از شرکت در انتخابات خودداری کردند؛ با این فرض که همۀ کاندیداها منافع فرا دستان را نمایندگی میکردند. این موضع اشکالات زیادی داشت؛ هم به لحاظ معرفت شناختی و هم عملی. به لحاظ معرفت شناختی اشکالش این بود که معلوم نبود چرا این مطالبه در آن شرایط خاص باید از اولویت برخوردار باشد. کما اینکه میشد استدلال کرد که در میان نیازهای بشری، نخستین نیاز، امنیت است و لذا بهتر است اگر آب دستمان است زمین بگذاریم و بهجای هر کاری، به جنبش های ضد جنگ بپیوندیم. همچنان که اگر همۀ کسانی که در انتخابات شرکت کردند و به روحانی رأی دادند، به نحو دیگری عمل کرده بودند، قابل تصور بود که خود مبارزۀ طبقاتی به زودی تحتالشعاع جنگ و مسألۀ امنیت قرار میگرفت. این یعنی حتی اگر بر اساس تحلیل کسانی پیش برویم که معتقدند محرومیتها از سلسله مراتب منطقی برخوردارند، شرکت در انتخابات گریزناپذیر بود.
۳- به عنوان نمونۀ سوم میشود از تحلیل هایی یاد کرد که بهار عربی را مبارزه ای بر علیه سرمایه داری جهانی تلقی میکنند. این تحلیلها نیز نه تنها همۀ فرودستیها را به فرودستی اقتصادی و طبقاتی فرو میکاهند، بلکه حتی وضعیت خاص خاورمیانه را در نظر نمیگیرند.
با مثال اغراق شدۀ دیگری میتوان عدم ارتباط میان این نوع تحلیلها را با شرایط عینی تصور کرد. تصور کنید یک فرد هم جنس گرا، با این توجیه که هیچ گروه، جنبش و برنامۀ سیاسی یا اجتماعی خواسته های او را نمایندگی نمیکند، از شرکت در هر نوع انتخابات، فعالیت مدنی و غیره خودداری کند. حاصل چه خواهد بود؟ بر اساس موارد یاد شده میتوان این طور استنباط کرد که اگر نتوان میان محرومیت های گوناگون اولویت معرفتی قائل شد، اما به نظر میرسد در شرایط عملی، آدمها و گروه های اجتماعی مختلف از میان آنها دست به انتخاب میزنند و عاجلترین را در اولویت قرار میدهند.
اگر در خاورمیانه سیاست به لحاظ عملی در اولویت است، نمیشود با توسل به توجیه طبقاتی یا جنسیتی آن را نادیده گرفت؛ زیرا شرایط عملی حاکم بر آن به نحوی است که در عمل جایی برای طرح مطالبات دیگر باقی نمیگذارد. این مسأله بیش از هر چیز به محدودیت کنشها و تصمیم گیری های بشری راجع است. در نظر میتوان همه چیز را متصور شد، اما فاصلۀ عمیقی میان نظر و عمل وجود دارد.
لذا آنچه در میدان تحریر میگذرد، در وهلۀ نخست سیاسی است؛ نه میانجی برای طرح مطالبات دی کر. هرچند با مطالبات طبقاتی، جنسیتی، قومیتی و مذهبی در هم تنیده است. در انتخابات گذشته، اولویت با سیاست بود؛ اما این به معنای اولویت معرفتی سیاست نبود. فقط شرایط عینی و عاجل این اولویت را اقتضا میکرد. در ۸۸، مطالبات سیاسی از لحاظ معرفتی بر مطالبات جنسیتی اولویت نداشت، اما شرایط خاص اقتضا میکرد که مطالبات جنسیتی موقتاً نادیده گرفته شود؛ بنابراین، به لحاظ منطقی میان محرومیت های بشری اولویتی وجود ندارد. این شرایط عینی و عملی است که به گزینش میان آنها میانجامد.
آیا امکان این هست که سیاست هویتی را با سیاستی دیگر جایگزین کرد که در آن کنش، به رفع انواع هر چه بیشتر محرومیت معطوف باشد؟ این کار هرچند ساده نیست، اما ناممکن هم نیست. برای مثال، اگر بهجای تحلیل های جنسیتی صرف که بحث زنان را به سمت مسائل عمدتاً حقوقی سوق میدهند و لاجرم تعداد بسیار زیادی از زنان از آن کنار گذاشته میشوند، بتوان مبنای تحلیل را چندگانه و در هم تنیده با دیگر عوامل فرض کرد، دامنۀ شمول آن گسترده میشود و تحلیلها انضمامی تر میشوند. به همین نحو اگر در تحلیل های طبقاتی، عامل جنسیت در نظر گرفته شود، نه تنها توصیفها واقعی تر میشوند، بلکه عاملیت های بیشتری هم جذب میشوند. شاید این مسیر در نهایت نتواند به ایجاد زنجیرۀ هم ارزی بینجامد، اما دستکم گامی برای فاصله گرفتن از سیاست هویت است که ارتباط زیادی با وضعیت های فرودستی عینی ندارد و لاجرم در تغییر آنها نیز از کامیابی چندانی برخوردار نبوده است.
سال های گذشته سال های رکود مطالبات فرودستان اجتماعی بودند. به نظر میرسد در فضای جدیدی که دست کم برای برخی از این مطالبات امکان طرح به وجود آمده، اندیشه به مسیر گذشته و ضعف های آن برای اجتناب از تکرار بن بست ها ضروری است. با ملاحظۀ این نکته که سیاست هویت نه تنها در ایران بلکه در دیگر مناطق جهان نیز کارنامۀ چندان درخشانی از خود بهجای نگذاشته است، شاید زمان آن فرا رسیده باشد که وضعیت های فرودستی را نه با اتکا بر تحلیل های تک عاملی بلکه در وهلۀ نخست با در نظر گرفتن در هم تنیدگی وضعیتها و عوامل فرودست سازی پیش برد. در این صورت شاید تجویزها نیز صورتی بینانهتر به خود بگیرند.
منبع: [تا قانون خانواده برابر]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید