خطاب به علی دایی: این بار گل را به دروازه ما زنان زدی
یادداشت زیر به قلم مهری جعفری، شاعر، وکیل دادگستری و مدرس سابق کوهنوردی، در پاسخ به گفته های علی دایی، در خبرگزاری ایسنا در آذرماه ۱۳۹۱ نوشته شده است(۱). علی دایی در صحبتهای خود فوتبال را ورزشی مردانه دانسته که بازیکنان آن نباید مثل زنها باشند و آنها باید مردانه بجنگند. مهری جعفری که در سال ۱۳۸۷ اقدام به صعود دو قله ۷هزار متری خانتانگیری و لنین در منطقه «پامیر» کرده و یکی از آنها را به صورت انفرادی و بدون همراه و راهنما صعود کرده نامه زیر را در نقد نگاه علی دایی به نگارش درآورده است. او همچنین فارغ التحصیل کارشناسی ارشد در رشته حقوق بازرگانی بین المللی از یکی از دانشگاه های لندن است. یادداشت مهری جعفری به علی دایی را در زیر میخوانید:
آقای علی دایی!
مدتها بود که حرفها و رفتارهای برادران شهرم را فراموش کرده بودم، و همه آن سایه های سیاه را بالای سرمان؛ و البته تمام آن تلاشهای خودم را که در چالش مداوم با آن سایه به کار میبستم و فرساینده بود، و حالا پس از چند سال دوری از آن فضای رعب آور، حرفهای تهاجمی اما ظاهرا بی قصد و غرض شما، همه چیز را دوباره به یادم آورد و بار دیگر مرا وادار به پاسخ کرد. اما این بار حس میکنم در کنار خواهران خودم با آرامشی که هرگز پیش از این نداشتم، با شما حرف میزنم: برادر!
همه خوب میدانیم که قدرت برای شما به عنوان رکنی تعیین کننده در فوتبال مهم است، و همه ما پرتابهای شما را خوب به یاد داریم؛ اما این بار تلاشی که در نشان دادن قدرت به خرج دادهاید، گلی را برای شما به ثبت نخواهد رساند، چرا که ظاهرا توپ شما وارد دروازه ما شده و حال آن که ما که در یک زمین بازی نمیکنیم! درست است که کلا دیوار ما بسیار کوتاه تر از دیوار شماست، اما شاید هرگز تصور چنین تاختی از طرف شما نمیرفت که اخیرا دیدیم چگونه زمین فوتبال را با زمین زلزله زدهها پیوند زدی؛ بله برادر! همه حرکتهای شما مثل تمام فوتبالیستهای دنیا دیده میشود و حرفهای شما هم البته شنیده میشود.
من گفته های شما را برای چندمین بار مرور کردم و تلاش کردم این تهاجم بی قصد و غرض شما را فراموش کنم اما آخرین بار درد عجیبی را در بخشهایی از مغزم حس کردم و یک باره انگار همه آن چیزهایی که از آن سرزمین مشترک دور ریخته بودم دوباره به حلقوم من ریخته شد و گلوی مرا تا حد خفگی فشار داد.
برادر! من هم مثل هر ورزشکار حرفه ای دیگری قدرت را رکن مهمی در ورزش خود میدانم، و البته حتی اگر قرار بود تنیس بازی کنم؛ اما فراتر از آن مثل زنی از اهالی سرزمین آذربایجان از همان اطراف اردبیل خودمان که خوب میشناسی، قدرت را رکنی مهم برای بقا و ضرورتی برای زیر پا له نشدن هم یافتهام. هرچند برادران من، با اتکا به نفسی شگرف و گردنی که رگهای آن هم اندکی بالا زده باشد از کنار من گذشتهاند و حتی حضور مرا در حوزه های به اصطلاح شما مردانه ندیدهاند که بخواهند به اصطلاح شما مردانه جنگیدن مرا هم باور کنند. اما مسالۀ نشان دادن توان، مهارت و قدرت از همان ابتدای نادیده گرفته شدن در ذهن ما زنها مینشیند. چون همواره اصل بر نتوانستن ما بوده تا خلاف آن را ثابت کنیم. اما برادر تا چه حد باید ثابت کنیم؟ تا کجا باید برویم که شما ما را ببینید. تا سر کدام قله که نرفتهایم. تا ته کدام خطر و مخاطره ندویدهایم. دره ای و یا غاری و یا سیاه چالی یافته ای که ما جرأت نکرده باشیم و یا نتوانسته باشیم که سر در آن فرو کنیم؟ تا کی باید دغدغه من در این سر دنیا این باشد که به تو در آن سر دنیا ثابت کنم که برادر من حتی از آن موقعها که در کوچه های روستا هم بازی کودکیهای من بودی تلاش خودم را کردهام اما تو هیچ وقت ندیده ای و نمیبینی و میترسم هرگز حضور این زمین دیوار به دیوار خودت را نبینی… اصلا میدانی به زمین ما راندی و توپ را به دروازه ما زدی؟ یا آن قدر برای تو محو و نادیدنی شدهایم که نه زمینی برای همکاران خود قائلی و نه دروازه ای برای آنها به رسمیت میشناسی.
مرد بسیار قدرتمند! اما دردی که از ته مغزم تا زیر گلویم را می فشارد نه فقط به دلیل زنده شدن همه آن خاطره های تلخ و مشمئزکننده ناشی از نادیده گرفته شدنها و بی حرمتیهای جنسیت پرستان آن سرزمین است بلکه خاطرات آن تلاشهای مضاعفی نیز است که همواره فشاری بیش از حد تحمل بر من وارد کرده تا شاید بتوانم در آن مجلس مذکر که گوش تا گوش مردانه نشستهاید، جایی باز کنم، که بجنگم، که راه پیدا کنم، که درس بخوانم؛ چون مدرسۀ روستا از آن شما بود و حالا گویا دانشگاه شهر هم از آن شماست، که مهاجرت کنم که جدا شدن از خانواده حق مردانه پسرها بود و وکیل بشوم که دادگاه آیا جای ما زنها بود؟ که اما وزشکار بشوم؟؟؟ این یکی را باور میکنی؟ زن ۴۷ کیلویی باشم که کوله ۱۸ کیلویی خود را تا ارتفاع ۷۰۱۰ متری از میان صخره و یخچالهای «پامیر» بکشاند که راهنما و همراه هم نداشته باشد. که البته بدون مرد رفته باشد. بدون مرد. که وقتی مسئول کمپ اصلی پرسیده باشد آیا همه زنهای کشور شما همین قدر قدرتمند هستند با لبخند گفته باشی یکی دیگر همین الان سر قله است گویا… و بعد فهمیده باشی که همه این تعجبها از زن بودن تو فقط نیست از زن ایرانی بودن تو هم هست. از زن خاورمیانه ای که همواره زیر فشار خم شده و آن قدر فرصت پیدا نکرده که حتی مثل زن کشور فقیر قرقیزستان کمتر سهمی از قدرت برده باشد.
و باز هم فکر کرده باشی به علی دایی چه بگویم او که باید خود همه اینها را بداند. و فکر کرده باشی با خودت که روزگاری زنان سرزمین مان با اسبهایشان دوشادوش مردان عشایر میتاختند و گویا جامعه مردانه مدرن، آنها را مدتهاست که از اسبها پایین کشیده … انگار همه آن اسب دواندنهای هزاران ساله این سرزمین در رؤیاها و تخیلات زنانه ما ساخته شده باشند؛ و آیا آن زنها هنوز هم هستند؟ با لبخند میگویم آری! یکی از آنها همین الان پس از صعود دو قله ۸ هزارمتری در یک برنامه توأمان، آن هم «اورست» و «لوتسه» با هم (۲)، که صعود یکی از آنها خواب بسیاری از مردان و زنان دنیاست، در شهر زنجان به کار روزمره خود میرسد.
آقای دایی برادر من!
ملاک شما برای توانمندسازی تیم خودتان هر چه هست، ارتباطی به توان ما زنها در زمین خودمان ندارد؛ اگر فکر میکنید شگرد کار این است که یک تیم را تبدیل به قدرتمندترین مردهای جهان بکنید و یا کاری کنید که آنها مثلا به جای تنیس بازی کردن، وزنه بلند کنند و یا هر مهارت دیگری را مفید تشخیص میدهید، هر چه هست من هیچ سررشته ای از ورزش شما ندارم، اما میتوانم از شما بپرسم آیا به عنوان ورزشکار ملی (که ظاهراَ سرمایه همه ما صرف فعالیت شما شده و میشود) لحظه ای هم به قدرتمندتر شدن فوتبال زنان که سهمی انکارناپذیر در نیمی از جمعیت این ملت دارند، فکر کردهاید؟ میدانید این همکاران شما در چه شرایطی تمرین میکنند؟ مربی آنها؟ زمین آنها؟ مسابقات آنها؟…
و من اولین بار فوتبال را در استادیوم لندن از نزدیک تماشا کردم. به دوست هندی خود گفتم ما اجازه ورود به ورزشگاه نداریم. و باور نکرد. نزدیک به بیست هزار نفر برای تماشای بازی زنان انگلیس و برزیل جمع شده بودند و فکر کردم فوتبالیستهای زن ما نه تنها هزار نفر بیننده را هرگز به ذهنشان هم راه نمیدهند بلکه خود اصلا هیچ بازی مهمی را در کشور خود همراه با این همه تماشاگر تماشا نکرده اند.
آقای علی دایی! مرد قدرتمند که مردانه جنگیدن را صفتی مهم دانسته ای، که ظاهراَ زنان در نگاه تو فاقد این صفت هستند، و بار تمام ضعفها، شکستها، اشتباهات و گاه بدکاریهای بشریت را هم شاید باید به دوش بکشند، چه مرد باشی با اوصاف مردانه و چه مرد باشی با اوصاف نامردانه، برای من فاقد اوصاف یک انسان منصف و باوجدان به نظر میرسی. میدانی چرا؟ چون انصاف و عدالت هر انسانی حکم میکند که از امکانات ناعادلانه استفاده نکند و اگر به اجبار استفاده کرد آن را بر علیه آدمهایی استفاده نکند که بدواَ حق آنها را گرفته و بخشی از آن را به او دادهاند.
انصاف و مروت هم خوب چیزی است برادر، نه؟
من اگر بخواهم هم چنان به نوشتن ادامه دهم ممکن است به موارد جدیتری برسم و ممکن است بحث قوانین بینالملل و ضرورت مقابله با سکسیسم (جنسیت پرستی) در ورزش را پیش بکشم و البته بازخوردهای حقوقی سخنان شما در فیفا. اما نگارش این یادداشت کوتاه در واقع از ایده یک نامه خصوصی به وجود آمد که میخواستم فقط برای شما به عنوان یک خواهر هموطن- از همان اهالی مشگین شهر ـ بنویسم که بدانید تا چه حد در روح و روان بسیاری از زنان سرزمین خود کوفتهاید. اما نهایتاً این پاسخ نوشته شد تا شاید بتوانم با همه برادران خودم که از ادبیاتی مثل ادبیات شما استفاده میکنند، صحبت کنم. و امیدوارم این نامه به دست همه آنها برسد. و آرزو میکنم علی دایی که حال با این سخنان خود در مقابل همه زنان دنیا ـ و در مفهوم وسیعتر در مقابل همه مردم دنیا ـ مسئول است، مثل آن فوتبالیستهایی که گاه از ادبیات نژادپرستانه استفاده کرده و رسماً پاسخگو بودهاند، حداقل پیش خواهران خود پاسخگو باشد …
چشم به راه پاسخ شما
مهری جعفری، زادۀ استان اردبیل، روستای چپقان
زیرنویس:
۱- گفته های علی دایی، در خبرگزاری ایسنا، مورخ ۱۳ آذر ۱۳۹۱ منتشر شده است.
۲- اشاره به صعود «پروانه کاظمی» که امسال دو قله اورست و لوتسه را در یک برنامه صعود کرد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید