خودسانسوری و نوشتارِ زنانه
سانسور و خودسانسوری مؤلفۀ بارز، و شاخص آدمهای جامعهای است که ارثیهشان، قرنها دیکتاتوری و فردمحوری بودهاست. برای این وارثان، دستاورد استبداد طی قرون متمادی، همان ترویج روحیۀ حذف، وخودسانسوری است. ریشۀ خودسانسوری از ناخودآگاه قومی ما میآید و زن ایرانی که همیشه حول محور مردانه چرخیده و مدام تحت استبداد و اقتدار مردانه بوده، مسلماً این استبداد بیرونی را به درون ارجاع میدهد و خود دچار استبداد درونی میشود و دیکتاتوری درونی حاصلش حذف، و سانسور است، حذف خود و دیگران، سانسور خود ودیگران. بدین ترتیب خودسانسوری برای زن ایرانی همچون سلاحی تلقی میشود که او را در برابر اقتدار مردانه مصون میدارد و طبیعتاً مشخص است که در صورت عدم وجود آن، او با عدم حاشیه امنیت روبهرو است و این حفظ امنیت است که او را وارد حاشیه میکند، و او به جای بلند پروازی و اوجگیری در حضیض میماند. بدینسان است که اندیشه و ذهنیت زنانه عملاً عقیم و ابتر میشود و حوزۀ زنانه تا سطح حریم و حرم مردانه تقلیل مییابد، و ادبیات زنانه نیز در بخشی از وجوه خود بازتابی از این وجه حذف و سانسور است.
از سوی دیگر، اندیشه جامعه امروز ایران وارث اندیشههای عرفانی است و اندیشه عرفانی مبتنی بر تحقیر تن و جسم است. عرفان و ادبیات عرفانی ما تنستیز و جسمستیز است. یعنی این که پرداختن به جسم و تن امری سخیف تلقی میشود و گونهای پلیدی و شیطان صفتی است و در مقابل، این روح است که باید جلا یابد. بدین گونه جسم در تقابل با روح به صف تقابلهای همیشگی زشت/زیبا، بد/ خوب. شیطان/ خدا، آسمانی/ زمینی راه مییابد.
در مرور تاریخ گذشتۀ ایران به دورههایی برمی خوریم که سخن از عشق گفتن خصوصاً وقتی که مشخص شود عشقی زمینی است، گناهی کبیره محسوب میشود. از آن رو است که جامعه خشن مردسالار توطئهای میچیند برای تکجنسی نمودن جهان پیرامون خود. زنان در دهلیزها و اندرونیها حبس میشوند و حتی از طبیعیترین حقوق یک انسان، یعنی با سواد شدن محروم میمانند. در این دورهها گفتمان مسلط، گفتمان ستیزهجو و تکجنسی است. بدین جهت نقش زنان در حد ابزار بقاء نسل و زینت اندرون تنزل می نماید و دامنهی این امر و این شیوه نگریستن تک بعدی مرد سالار تا ادبیات مردانهی امروز ایران نیز تعمیم مییابد. در رمان« بوفکور» زن اثیری نقطۀ مقابل زن لکاته است. در این اثر زن لکاته زنی است که مطابق با هنجارهای اخلاقی جامعه زندگی نمیکند و همواره تابع هیجانات و شور زنانه جنسی است و رفتار و کردار و هویتش بر مبنای چنین رابطهای تعریف میشود. نمونۀ دیگر این تقابل و این تقسیمبندی و ارزشگذاری در «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری به روشنی قابل بررسی است. فخری (همان لکاته تعریف شدهاست) در مقابل فخرالنسا، زن اثیری.
در نوشتار مردانۀ ما زنان اثیری زنانی هستند که در داستان حضوری پاک و معصوم دارند. آنان هرگز به راه خطا نمیروند، هرگز وسوسۀ شیطان جسم و تن نمیشوند، از هویت مستقل خود حرفی به میان نمیآوردند، مظهر صبرو شکیبایی و نماد گذشت هستند. زنانگی آنها در سکوت و معصومیتشان تبلور مییابد. زنانگی آنها تنها به بعد پذیرفتهشدۀ اخلاقی و اجتماعی و رسمی آن در جامعه محدود است. آنان زنان منفعلی هستند که سرنوشت محتوم خود را پذیرفتهاند.
زن ایرانی در حالی که ظاهراً مدرنیته و عقلانیت مدرنیته را تجربه میکند. اما هنوز نمیتواند زیباییاش را آشکار کند و پیرایشش را به رخ بکشد. او ناچاراست که فراموش کند این بخش لاینفک اخلاق مدرن است و بدین ترتیب در این جا نیز دچار حذف و خودسانسوری میشود. به قول خانم آنی سیسکو: «ما از تنمان رویگران بودهایم و به طور ننگینی یاد گرفتهایم که آن را نادیده بگیریم. ..».
ظاهراً در عصر مدرن، زنان این شرم و حیاء را به دور ریختهاند اما زن نویسنده ما حتی در حوزۀ ادبیات نیز قادر به بازتاب آن نیست و بعضاً به طور محافظه کارانهای خود را در پشت اثرش پنهان میکند. او نمیتواند به زنانگیاش و به تناش بپردازد. او نمیتواند از خواستههای سرکوب شدۀ جنس زن در زندگی زناشوییاش بنویسد و بدین ترتیب خود زنانهاش را در نوشتارش سانسور میکند، چرا که اسیر ایدههای سازمانی مردانه در همۀ عرصههاست. اصولاً به نظر میرسد که نوشتن زنان دربارۀ جنسیتشان، دربارۀ وجوه متکثر آن و اساساً دربارۀ تنشان امری ناممکن است. بسیار احمقانه به نظر میرسد آن جا که سخن از تن زن به میان میآید، تصورمان تنها مسئلۀ لذت جنسی او باشد. عدم تحکیم روابط زناشویی، و همچنین درصد بالایی از آمار طلاق که همه روزه در کشورمان شاهد بالا رفتن آن هستیم نیز برمیگردد به عدم شناخت متقابل زن و مرد از مسئله تن وتنانگیشان. از طرفی مرد سنتی نه این که اندام زن را تقبیح کند بلکه آزادی ارادۀ زن دربارۀ تنش را نمیپسندد. برای بعضی از شبه روشنفکرهای ما شنیدن داستانهای اروتیک از سوی زنان نویسنده یک جور چشمچرانی روشنفکرانه است: اگر من نمیتوانم عین لاتها دختربازی کنم، این جوری که میشود.
در جایی خواندهام: واژۀ نفس در معنای مطلق در روایان مذهبی به عنوان نشاندهندۀ مرکز غرایز معرفی شده. اصولاً واژۀ نفس لفظ مؤنث است. در آثار کلاسیک ، نمایشنامه رام کردن سرکش، اثر شکسپیر، «نفس» به عنوان «مادر» بشر و «عقل» به عنوان پدر بشر ظاهر میشود. اشعار مولانا توصیف دقیقی دارد میان زوجی که مادر «نفس» توضیح میدهد که پسر حساس و ظریفش نباید به مدرسه برود، پدر مظهر عقل وشعور میل دارد تعلیم و تربیتی عالی برای پسرش فراهم شود.
تقریباً همۀ قهرمانهای زن داستانهای عرفانی و حماسی به عنوان نمادی از «نفس» هستند. این موجودات در آغاز ناپاک هستند اما میتوانند به سمت چیزی برتر تکامل پیدا کنند.
در سورۀ یوسف «نفس» به زنی بد تشبیه میشود. در کتاب عهدعتیق، زلیخا به عنوان زنی وسوسهگر سعی دارد یوسف را اغوا کند. در قرآن زلیخا نماد طنازی و حیلهگری است. زنی که نمیتواند جلو نفس خود را بگیرد. در افسانههای عامیانۀ مذهبی حوا مانند وسوسهگری زیبا ظاهر میشود و اندیشۀ گناه اولیه به وسیلۀ عمل جنسی ایجاد میشود.
در دورۀ حاضر هم در رمان «چراغها را من خاموش میکنم» خانم زویا پیرزاد، زمانی که اندیشۀ گناه در ذهن کلاریس شخصیت زن رمان شکل میگیرد، در موعد دیدار مرد بیگانه در حریم خانهاش، طبیعت با او به ستیز برمیخیزد. طوفان، محله و شهر را به هم میریزد و هم زمان با ورود مرد بیگانه «یاعشق ممنوع به خانۀ کلاریس» ملخها نیز به آنجا حمله میکنند. در بخشی از این متن آمده: «در کتاب مقدس، یوئیل که یکی از پیغمبران قوم یهود است به مردم هشدار میدهد از گناهانشان توبه کنند تا از بلای حملۀ ملخها در امان باشند…».
در این رمان وقتی کلاریس از گناه نکردهاش توبه میکند، طوفان میخوابد، ملخها نابود میشوند و وقتی که به سوی خانواده برمیگردد دوباره طبیعت با او مهربان میشود.
تاریخ ما تاریخ مردانه است. ما همواره تحت سیطرۀ اصالت مردانه، قانون مردانه، نظام ارزشی مردانه وبوطیقای مردانه بودهایم. ما ظاهراً حق رأی داریم و حتی فرصت شغلی، و به سمتی میرویم که حقوقی برابر داشتهباشیم اما این هماهنگی، مردانه تعریف و مرتباً بازتولید میشود و از ما خواسته میشود حتی در ادبیاتمان به نقش همیشگیمان، یعنی حفظ کردن، نظم دادن و تداوم بخشیدن به قرارداد اجتماعی نمادین در مقام مادر، همسر، پرستار، پزشک، معلم و غیره اکتفا کنیم.
جایگاه ما در این قرارداد مردانه کجاست؟ ما چگونه میتوانیم جایگاه خودرا در این قرارداد آشکار سازیم. جایگاهی که در وهلۀ اول به واسطه سنت وارث آنیم. بسیار جالب است که ژولیا کریستوا میگوید: میل زنان به تأییدشدن در گرایش به آفرینش هنری و خصوصاً آفرینش ادبی، تبلور مییابد. اما چرا ادبیات؟
آیا این امر از آن رو نیست که ادبیات در مواجهه با هنجارهای اجتماعی، آگاهی و گاهی حقیقتی را پیرامون جهان سرکوب شده، شبانه، رمزگونه وناآگاهانه آشکار میسازد؟ و نیز از آن رو که بدین تربیت از راه بیان ناگفتهها و راز و رمزها، قرارداد اجتماعی را دو چندان میکند؟ و هم چنین بدین خاطر که از نظام انتزاعی و ناکام کننده نشانههای اجتماعی یا به عبارتی واژههای معمول روزمره گونهای بازی، گونهای فضا برای تخیل و لذت پدید میآورد؟ این وضعیت بیانگر آرزوی زنان برای رها شدن از سیطرۀ قرارداد اجتماعی وقربانی خواه و بهرهمند ساختن جوامع از سخنی انعطافپذیر و آزادتر است، سخنی که میتواند آن چه را هنوز در جامعه انتشار نیافته نامگذاری کند، یعنی رمز و راز بدن، رویاها، شادیهای نهان، شرمساریها
ادامهی صفحه قبل
و کینههای جنس دوم، به زعم ژولیا کریستوا این نکته که اخیراً نوشتار زنان حداکثر توجه متخصصان ونیز رسانههای گروهی را به خود جلب کرده، بسیار قابل درک است. با این حال در این راه پرتگاههایی وجود دارد که نمیتوان از آنها چشم پوشید. او میگوید به عنوان مثال: آیا نویسندگان مرد همواره کوچک شمرده نمیشوند، نویسندگانی که برای بسیاری از نوشتههای زنان الگو به شمار میآیند؟ و آیا بسیاری از آثار زنان را به شکرانۀ برچسب فمینیستی به فروش نمیرسانیم، آثاری که بدون این برچسب مرثیههای سادهلوحانه و رمانتیسم بازاریشان به منزلۀ مطالبی متروک و کهنه و مردود شناخته میشوند؟
در راستای این گفتههای ژولیا کریستوا جالب است که به نکاتی دربارۀ وضعیت نوشتار زنان در ایران اشاره کنم. در سالهای اخیر ما شاهد تمایل ناشران به چاپ آثار زنان هستیم که پیش از این چنین تمایلی وجود نداشت.همچنین سوژۀ زنانه در ادبیاتمان تبدیل به مد شده ووجهی فانتاستیک یافتهاست، و نکتۀ جالب توجه دیگر این که ما این سالها شاهد اختصاص جوایز متعددی به زنان نویسنده هستیم. این مسئله بسیار دلگرم کننده است اما دونکته هست که مرا در این ارتباط کمی بدگمان میکند، یکی این که ما در این جا شاهد تشویق آثاری هستیم که در آن، زن تسلیم فضای مردانۀ خانواده میشود و از طرفی داوران عموماً مرد هستند و بنابراین پشت این قضیه نهایتاً اراده معطوف به لذت مردانه وجود دارد، که این نکته اصلاً خوشایند نیست و شاید به آن جا منتهی شود که نویسنده زن مجبور شود به نوعی تحت سلطۀ مردانه باشد. از طرفی میبینیم که در کنار بالا رفتن تعداد نویسندگان زن، با اندک منتقد جدی زن روبهرو هستیم. مسئلۀ دیگری که باید عنوان کنم این است که امروزه نگاهی که به ادبیات داستانی از جانب منتقدان و یا حتی داوران جوایز ادبی صورت میگیرد نگاهی موضوعی است تا نگاهی فرمال، تکنیکال و زبان ورزانه، (به طور مثال موضوع بازگشت زن به سوی خانواده در رمان «چراغهارا من خاموش میکنم»، یا موضوع صبرو پایداری و فداکاری زن در هر شرایط و موقعیت سخت خانوادگی در رمان («پرندۀ من» نوشتۀ فریبا وفی)، با این وصف، به زعم کریستوا بدون توجه به چند و چون نتایج آثارزنانه، آن چه اهمیت دارد این است که زنان در حال نوشتناند و همگان چشم انتظارند که آنان چه چیز نویی خواهند نوشت. در این جا نگاهش کردهام به رویکردهای داستاننویسی و نوشتار زنانه در ایران. قبل از هر چیز باید اشاره کنم که داستاننویسان مطرح زن در تاریخ ادبی ما و تا پیش از انقلاب نسبت به تعداد نویسندگان مرد، اندک اند و انگشتشمار، این مسئله نشاندهندۀ حضور کمرنگ زنان در عرصههای فرهنگی و ادبیات جدی آن دوره میتواندباشد. عرصۀ ادبیات دقیقاً به معنای عرصۀ سخن گفتن است، یعنی جایی که زن میخواهد حرف بزند، جایی که زن میخواهد بلندپروازیهای خود را به رخ بکشد اما به شدت دچار ناتوانیهای فرهنگی و اقتصادی و آموزشی است چرا که جامعه و نظام ارزشی ما مردسالار است و تواناییهای خلاق زنان را محدود کردهاست. قبل از هر چیز زن نویسنده درگیر نهادی سنتی به نام خانواده است و اسیر اقتداری مردانه. او از لحاظ اقتصادی وابسته است و بنابراین، این وابستگی اقتصادی، موقعیت اورا متزلزل میکند و اعتماد به نفس او را میگیرد. او میتواند نویسنده باشد به شرطی که الگوهای مردانه را بپذیرد و مادر و همسر مناسبی باشد. به همین جهت میبینیم که حتی در بخشی از ادبیات داستانی زنان نیز، زن قصه، گرچه راوی اصلی داستان است. اما نقشی حاشیهای را به عهده دارد. یعنی فاقد نقشی مستقل و بارز. به طور مثال زری راوی رمان« سووشون» که در حقیقت داستان باید حول محور زندگی او بچرخد، اما شخصیت یوسف، شوهرش در این اثر برجسته میشود. در سووشون، زری نمادی از صبرو تحمل است، زنی که در زندگی زناشوییاش چیزی جز عشق مردش، توجهای جز توجه شوهرش رانمیخواهد، توجه شوهرش را که بیرون از او و خانه درگیر مسایل بیرونی و اجتماعی وسیاسی است. زری زندگی عادی خود را برهر چیزی ترجیح میدهد. اما در پایان میبینیم که خواستهها و تمایلاتش را به نفع مردش سرکوب و سانسور میکند و در حقیقت در شخصیت او مستحیل میگردد.
رویکرد دیگری که زنان نویسندۀ ما طی سالهای اخیر داشتهاند، پرداختن به زن بوده، اما در قالب دنیای زندگی خانوادگی، تجارت، بارداری، تولید و تربیت نوزاد، روابط دختر و مادر. این وضعیت گرچه نشاندهندۀ نگاهی زنانه است اما به هر روی این گونه پردازشها در ادبیات داستانی زنان ما، قدری منفعلانه است و ناشی از اعمال اقتدار مردانه و حفظ نهاد سنتی خانواده، البته ناگفته نماند هستند زنان نویسندهای که از منظرهای متفاوتی به موضوع زن در جامعۀ امروز مینگرند. آنان از محرومیتهای زنان میگویند. از سینۀ زنان که مالامال از تجربههای تلخ تاریخی و قومی و مذهبی است. از حقارتهای زن. از نادیده انگاشته شدنهایشان.
در آثار فرخنده آقایی و فرخنده حاجیزاده، منیرو روانیپور و… از این نمونهها به فراوانی میتوان یاد کرد. به طور مثال رمان طلسم شهلا پروین روح با چنین جسارتی دربارۀ ویرانی زن در جامعۀ فناتیک مردسالار نوشته شده، موضوعی که با فرمی تازه و بیهمتا موقعیت زن را در شرایط دشوار زندگی به تصویر و نمایش درآورده، متأسفانه این کتاب چندان که شایسته تقدیرش باشد، از جانب منتقدان مرد به بازی گرفتهنشد. و باز تفکر حاکم بر جامعۀ نرینه به آن روی خوش نشان نداد. (هرچند نشد نادیدهاش بگیرند و تا پای دریافت جایزۀ سال اکثر بنیادهای جایزه دهنده پیش رفت.)« طلسم» داستان زن عقیمی است که به منظور بچهدار شدن نذر میکند به کوه پناه ببرد. به کمک حکیم دعانویس یهودی به آنجا میرود. در آنجاست که مورد تجاوز چند راهزن قرار میگیرد و بنا به گفتههای ضدو نقیض اهالی در راه بازگشت به خانه با خرسی مواجه میشود و مورد هجوم و تجاوز او هم قرار میگیرد. و وقتی زخمی و ویران به خانه برمیگردد شوهرش هم به او تجاوز میکند.
یکی از وجوه لایهلایۀ این رمان به ما میگوید زن در خانهاش هم امنیت ندارد هیچجا، حتی در بستر زناشویی هم میتواند مورد تجاوز قرار بگیرد. این نگاه نگاهی عصیانزده و معترض به نظام مردسالاری و اقتدار مردانه است و مبارزه جهت خارج شدن از حاشیه و پیوستن به متن. آنچه که در این نوع ادبیات مشهود است استفاده از جسارت مردانه جهت حمله به نظام مردسالاری است. فروغ فرخزاد شاعره بلند آوازۀ ما نیز از این دسته است. آنچه که فروغ را منحصر به فرد ساخت در واقع نه فقط وجوه بلاغی شعر او بوده بلکه نقشمندی او به مثابه زنی که در ادبیات خود به برونفکنی آنچه که تاکنون معذوریت داشتهاست نیز او را متمایز میکند. عدم خودسانسوری، جسارت و استراتژی فروغ از او در ادبیات گذشتۀ ما شخصیتی یگانه ساخت.
ادبیات زنانه، لحن زنانه، مقولههایی است که در دهۀ هفتاد در ادبیات ایران باب شد. بعد از انقلاب ۵۷ که اوج آرمان خواهی مردم بود و سپس جنگ هشت سالهای که واقعاً همه چیز را ویران کرد و نیز رکود چندسالۀ پس از جنگ که معمولاً عارضۀ هر نو جنگی است، ما با نسل سوختهای روبهرو میشویم که دیگر از آرمانگرایی دست شسته است و در واقع تحولات پیرامونی و تناقضات ناشی از آن او را در وضعیتی قرارداده که اساساً ناچار است در مقابل این تناقضات، بحرانها و تنشها عکسالعمل نشان دهد و طبیعی است که نویسندۀ این نسل، این وضعیت گسست، اضمحلال و تخریب را در اثرش بروز دهد و دیگر حاضر نیست هیچ ممیزه و مؤلفهای را به عنوان پاسدار رهیافت هنری خود بداند و بدینسان او در اثرش سعی بر تخریب ساختار معنی شناختی، زبان و هستیشناسی زندگی امروز دارد.
مسأله پردازی و صورتهای متفاوت پرسمان زنانه، نبض مؤلفههای امروزین نویسندۀ زن ایرانی میشود. از طرفی شتاب جریان اندیشگی و فلسفی در این دهه بر رویکرد زنان نویسنده تأثیر میگذارد و در واقع در این سالها فلسفه نه به مثابه مقولهای فرهنگی، بلکه به عنوان دغدغههای هر انسانی مورد توجه قرار میگیرد و در این میان مفاهیم فمینیستی دگرگشتهای این مفاهیم، زن، زنانگی، زن سالاری و نظایر آن همه به صورت پرسشهای فلسفی برای نویسندۀ زن، مطرح میشود. (حتی اگر با آن ادعاهای فلسفی موافق نباشد.) بدینسان میشود گفت که این نسل در پی رسیدن به یک سوژۀ زنانه، شناخت زنانه و زبان و هنر زنانه است یا به تعبیر ویرجینیا وولف «خانهای از آن خودش» اما به هر حال موانع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی همواره دیوار بلندی در مقابل سرکشیهای خلاقانۀ ادبی زنان بوده و هست. رویکرد به نوشتار زنانه در نظام نرینه مداری که همه چیز را میخواهد حول محور خود بچرخاند عملاً ناممکن است و اذهانی که الگوهای ثابت را پس میزنند و تسلیم هیچ اقتداری نمیشوند، نوشتار زنانهشان در حد تولید باقی میماند و به مصرف نمیرسد، چرا که اساساً مجوز ورود به حیطۀ مصرفی ندارند. مسئلۀ دیگری که امروزه بسیار مطرح میباشد این است که زیباشناسی معاصر یک زیباشناسی مؤنث است. این نگاه، جنس لذتبخشی هنر معاصررا این گونه معرفی میکند: هنر معاصر یک هنرپخش، بیمرکز، شقهشقه، فاقد هر گونه تاریخیت، اصالت، قانون، استراتژی و بوطیقای ارزشی است. فرم هنری امروز فرم متکثر است. فرم هنری امروز یک فرم سلبی است. هنر امروز مبتنی بر نفی است، نفی هر چیزی که پیش از اثر هنری وجود داشته. به طور مثال تاریخ ما تاکنون مردانه بوده، تاریخ را مردان نوشتهاند، قانون را مردان نوشتهاند، هر چیزی که تحت عنوان اصالت عنوان شده تعریفی مردانه دارد. در این راستا روایتها همه کلان بوده و خرده روایتها وجود نداشتهاست. هیچگاه سخنی از حاشیهها و حاشیهنشینان نبوده. حال به این گفته ژولیا کریستوا دربارۀ نقش زنان توجه کنید: «زنان اگر هم نقشی داشته باشند تنها همین است که موضع منفی اختیار کنند، یعنی هر آنچه را که در نظم موجود متناهی، معین، ساختمند و سرشار از معناست، نفی کنند.» امروزه در ادبیات گروهی از نویسندگان هر چیز سرشار از معنا را نفی میکنند، البته القابی نیز به آثار این نویسندگان داده میشود از جمله: ادبیات پسامدرن، یا ادبیات زبان، یا ادبیات متفاوت که البته این رویکرد را ما بیشتر در شعر میبینیم.
رویکرد دیگری که در ادبیات نسل چهارم ما به وجود آمده این است که چیزی به نام ادبیات زنانه و مردانه وجود ندارد. از این دیدگاه تقابل زن/ مرد/ به منزلۀ تقابل دو رقیب نگرشی، نگاهی متافیزیکی است و به نوعی همان تقابل دوگانه دکارتی است و مردود شمرده میشود. اعتقاد ایشان این است که متن را باید به سمت وجوه مادرانه برد و زنانه کرد در حقیقت شکل ایمایی زبان، یعنی موقعیتی از زبان که پیش از واژه و یا حتی هجا و نیز کاملاً متفاوت از نام پدرانه وجود دارد و دارای یک دلالت ضمنی مادرانه است، آن حرکت ابتدایی ریتم و لحن زبان میباشد و از لحاظ ژنتیکی –نشانهشناسی در اولین عکسالعملهای کودکان دیدهمیشود. شما امروزه در آثار ادبی نویسندگان ما به ویژه در شعر با نحوزدایی، به همریختگی لحن رسمی و در ادبیات داستانی با وجوه شیزوفرنیک همچون حاشیهپردازی، بیربط گویی فرار تفکر و واژهسازی روبهرو هستید.
با همۀ این نظریهپردازیها باید گفت ادبیات نوعی زایش است و این زایش در نهاد مادینه جهان به امانت گذاشتهشده. حتی خشنترین دیکتاتوریهای جهان را هم زنی به دنیا آورده. و در پایان باید بگویم که امروزه ما شاهد بالا رفتن تعداد نویسندگان زن هستیم و این پیرو گسترش اندیشههای زن مدار و رشد جنبشهای زنان در ایران است. جنبش زنان ایران یکی از جنبشهایی است که میتواند در روند حرکت به سمت دموکراسی در ایران مثمرثمر باشد که خوشبختانه در ادبیات شاهد شکوفایی زنان در این عرصه هستیم.
شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید