Advertisement

Select Page

دو شعر از سپیده جدیری

دو شعر از سپیده جدیری

اشاره: این دو شعر را سپیده جدیری به ترتیب در دو رویداد فرهنگی – سیاسی اخیر در واشنگتن به نام‌های “گرفتنِ اخبار از اشعار” و “ناپدید شدنِ حقیقت” که با شرکت شاعران پیشروی آمریکایی برگزار شد، اجرا کرده بود. در گفت‌وگوی این شماره‌ی شهرگان با جدیری، به تفصیل به این دو رویداد و مواردی دیگر پرداخته‌ایم.

  

“فقدان”

فقط فقدان است که حرفِ آخر و اول را می‌زند
یکی به نعل و یکی به میخ
یکی به نَمُردن یکی به مُردن
به رواداری و نداری
آری، بلی، یِس، آریو![۱]
یک روز به حرف‌های من
شکستهْ بَسته خواهی خندید
شکلِ پرنده‌ای قَدَمْ‌زَن.

او را ببین چه بچه‌ی خوش خَرامی‌ست
چه برقِ بلندی می‌زند
چقدر سربلند و همیشه فارس.
او را ببین
فُروکاهیده
به دست و پنجه‌های نَرم.
انگار نه انگار.

اوه، فَکولتی آو لاو!
شرق از تو پُر شده بود تا غرب
و دست‌های رنج ‌دیده‌اش
و رنج‌های دستْ دیده‌اش.
حالا چه می‌گذرد غروبِ شکننده‌اش
بر شُعارهای شاخ‌دار.
کم است، این تفاوتْ کم است
برهوتِ شَبیهی‌ست عشق – پُر لِفت و لیس –
به کمی بعد، شاید  /   که انتظار نمی‌رفت.

یک لحظه می‌فهمم  /  قبرِ سیامک است که سوت می‌کِشَد
قبرِ غروب شده‌ای که روح ندارد.
و دستم به جایی بند نبوده است همیشه
دستم به جایی بند نبوده است.

او را ببین چه بچه‌ی خوشْ فرمانی‌ست
جیش‌هایش را  /  صف به صف می‌کُند
و ریش‌هایش را  /  دوازده سالْ بلندتر می‌زند
و تو را  /  به دست‌های خرابْ شده‌ی من می‌سپارد
انگار نه انگار.

فقط فقدان است که حرفِ آخر و اول را می‌زند
کفّه‌ی تیغ ایستاده‌ایم
لبه‌ای سروده‌ام برایش
به رواداری و نداری
سنگین برای سرودن است، آریو!
پَر و بالی شروع کرده‌ام برایش
و قصه    تمامِ میدان‌هایش را  /  به جنگ بُرده است.

 

“بایَدی‌ سرد”

 دست به شکلِ دیگری /  کنارم نشسته بود

حرف‌هایت را می‌شِمُرْد

شرط می‌زدم

و با تمامِ هواهای دنیا سرد می‌شدم.

*

بویت از وقت گذشته است

بویت از صدای من هم

و بازیِ زیبا شدن.

*

بیرون از این هوا چقدر برف می‌آمد

چقدر بی صدا

چقدر بوهایت را کنارم دست می‌کشید هوا

دست  /   به شکلِ دیگری.

*

شورِش که نیست

شورِش

باید دلش بخندد  /  به جای شور زدن.

من واقعاً

از واقعیت می‌ترسم  /  که کنار می‌رود

که کنار می‌رود

که کنار می‌رود

می‌ترسم  /  به جای شور زدن.

*

تا زمانی که بوده‌ام بود

شور بودم و لب

حرف بودم از همه چیز

و گاه  /  دست /   به شکلِ دیگری.

*

که بایدی‌ست سَرد

خُب  /  نمی‌فهمیده است  /  که بایدی‌ست سَرد

این غروبْ شدن /   بر فرسنگ‌هایت.

*

لبی که می‌رود

و می‌رفت بر من

شبی و روزهایی شد چقدر

و قلبِ من برایت

لب است

شبی و روزهایی.

*

من واقعاً  /  از واقعیت می‌ترسم

دست به شکلِ دیگری  / از واقعیت می‌ترسد

که واقعیت است

که واقعیت بود

که واقعیت خواهد بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱]  پسر هفت ساله‌ام که دارای اتیسم است و تنها زبان ارتباطی‌اش انگلیسی‌ست.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights