دیاسپورا
آن روزی را که با بهرام در گوشهایی دنج از حیاط آموزشگاه زبان انگلیسی برای اولین بار گرم گفتگو شده بودیم را هرگز فراموش نکردهام.
بهرام از تاجیکستان برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی به ایران و تهران آمده بود، نوای گویش فارسی او برایم خوش آهنگ بود و مشتاق دانستن از حال و احوال همزبانها در آن سوی مرزها بودم.
هر از چند گاهی وقفهایی میان گفتگو میافتاد، آنجاهایی که مفهوم واژهایی را نمیتوانستیم به هم منتقل کنیم و به ناچار متوسل به زبان انگلیسی میشدیم و این چقدر برای ما دو همزبان رنج آور بود. بهرام میگفت مردم تاجیکستان خود و سرزمینشان را پارهایی جدا افتاده از یک سرزمین مادری بزرگتر میدانستند.
* * *
در تاجیکستان زندگی مثل روزگار مردمانش به آرامی در جریان است، در طی این مدت کوتاهی که از ورودم به تاجیکستان میگذرد در خیابانها هرگز صدای بوق اتومبیلی به گوشم نرسیده است.
شهر دوشنبه در حال پوست اندازی است اگرچه نه به شتاب افسارگسیخته، گرایش به سوی مظاهر فرهنگ و زبان فارسی مشهود است، این اشتیاق مثل شوق فرزندی است که سالها از مادر خود دور بوده است و حالا برای بازگشت به آغوش مادر بیتاب است.
با تلاش و پیگیریهای بهرام که حالا خود یکی از اساتید کرسی آموزش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ملی تاجیکستان است برای تدریس و آموزش زبان فارسی به تاجیکستان دعوت شدهام.
از روزی که وارد شهر دوشنبه شدهام میهمان بهرام و همسر مهربانش – نگاره – در آپارتمان کوچکشان هستم. امروز باید برای سخنرانی در مراسم جشن مهرگان در تالار شهر حضور پیدا کنم، به گفته بهرام این جشن با همکاری انجمن نوروز دانشگاه ملی تاجیکستان و انجمن پارسیان زرتشتی هند قرار است برگزار شود.
بهرام زودتر از من از خانه درآمده است، او به عنوان دبیر انجمن نوروز برای بهتر برگزار شدن جشن مهرگان اینروزها سخت در تکاپو بوده است. بهرام در معرفی انجمن نوروز گفته بود آنجا پاتوقی است برای دانشجویان علاقمند به فرهنگ و ادبیات فارسی که میتوانند برای آشنایی با جشنها و آیینهای فرهنگ کهن در آن گردهم بیایند.
راننده اتومبیل را در مقابل تالار اجتماعات شهر متوقف میکند، بهرام بر بالای پلههای ورودی عمارت تالار به انتظار ایستاده است. به اتفاق او وارد سالن بزرگ تالار میشویم، سالن تقریبا پر شده است. با راهنمایی بهرام بر روی یکی از صندلیهای ردیف اول سالن مینشینم. مراسم آغاز میشود و بهرام بعد از صحبتهای مقدماتی مجری به معرفی مدعوین و قسمتهای مختلف آیین جشن مهرگان میپردازد. او در معرفی اساتید و فرهیختگان دعوت شده ابتدا از دبیر و فرستاده انجمن پارسیان زرتشتی هند با عنوان مهربانو دکتر آترینا دهنادی نام می برد. شنیدن نام آترینا در کسری از ثانیه مرا به سالهای دهه پنجاه میبرد، سالهایی که در محله تهرانپارس تهران سکونت داشتیم. جمعیت حاضر در سالن برای ادای احترام در حال کف زدن هستند. ظاهراً آترینا در ردیف پشت سر من نشسته است. از روی صندلی بلند میشوم و به سوی عقب برمی گردم. خودش است، آترینای زیبا، گمشدهٔ سالهای نوجوانی.
انقلاب که شد آترینا به همراه خانوادهاش برای همیشه از خیابان ۱۶۴ غربی و کوچه ما رفتند. برای آخرین بار با هم به آتشکده آدرین رفته بودیم. از او خواسته بودم به من هم نیایش مخصوص خودشان را یاد بدهد تا بتوانم آن را به جای آورم. حالا بعد از سالها، اینجا در تاجیکستان او در نزدیکی من است.
مهدی توکلی تبریزی
مهر ۱۳۹۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهدی توکلی تبریزی؛ متولد شهریور ۱۳۵۳ در شهر مشهد، دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی در مقطع کارشناسی از دانشگاه فردوسی مشهد
آثار چاپ شده:
داستان های کوتاه ” نقطه , سرخط ” در دوهفته نامه امرداد
” یادم , تو را . . . ” در روزنامه شهروند امروز
” شمیم صلح ” در روزنامه همدلی
” آقای جنتلمن ” در روزنامه آفتاب یزد
” شب های خوش دزاشیب ” در روزنامه همبستگی
و…” یادبود ” در روزنامه روزان