زبانشناسی مردمی باژگونه!
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف – ک – ز – ج بهره میگیرند.
و اما:چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل!
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: طهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه…
به پاداش هم میگوییم: حقوق یا جایزه!
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند،بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری / و معربش: عسکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما ما به باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همیرفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
وبه ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب… نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب، و به آن مجتهد برجستهی حوزه هم میگوییم: علامهی فاضل!
چون مردمیسخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی،
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
۳ – از پالایش فرهنگی؟
***
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد،
عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام! چون گلسرخ از شنزارهای سوزان عربستان سرزده به آن میگوئیم: گل محمدی! چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زادروزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک». به خجسته میگوئیم میمون! اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» میگوئیم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» میگوییم خصمانه، یا: با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، میگوییم: ماشاءالله
وچون نمیتوانیم بگوئیم نادارها،بیچیزان،تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!- به خانه میگوییم: مسکن – به داروی درد میگوییم: مسکن
(و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟) – به «آرامش» میگوییم تسکین .سکون- به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا میگوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم :تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن میگوییم: پارس
به عوعوی سگان هم میگوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) میگوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد، به خاور میگوییم: مشرق یا شرق! – به باختر میگوییم: مغرب و غرب و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!) :
تهران را مینویسیم طهران
استوره را مینویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را مینویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را مینویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادربچهها، یا بهتر از همهی اینها: آقامصطفی!
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، مینامیم!- آسمان را عرش مینامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفتآوری میپردازیم همچون: طیالارض! و شقالقمر( که هردو «ترکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمدهاند!)
***
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد!
بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود. ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند. البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است. سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است. با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی، انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی – نیمهپارسی سخن بگوئیم؟ فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟ و :
به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ وشایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» به هر روی،چون ما ایرانیان نامهائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و … نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!) پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و…نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی! وچون در زبان پارسی نامهائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و… نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، علی… و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و… نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و …
دخترعمویم سُمیه
«درعنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی!» از دختر عمویم سمیه پرسیدم :«سمیه یعنی چی؟» گفت: «نمیدونم بخدا!» گفتم: «آدمی که معنی نام خودش را هم نداند به درد جرز دیوار میخورد!» پاسخ داد: «اِوا! اگه اینطوره خودت بگو ببینم میرزاآقا یعنی چی؟!» گفتم: «چرا زود برافروخته میشی!» با بانگ بلند پاسخ داد: «برافروخته، مر افروخته چیه دیگه؟! عصبانی شدم!» رفتم ازعمویم پرسیدم:«عموجان! سمیه یعنی چی؟» گفت: «اللهاعلم!» پرسیدم: «اعلم یعنی چی؟!» گفت «یعنی ذغنبوط!» پرسیدم: «ظقنبوت یعنی چی؟» پرخاشکنان گفت:«لااللهالیالله! برو پیکارت بختالنصر!» دیگر ترسیدم بپرسم «بختالنصر کی بود؟!»
همکلاسیام جواد
از همکلاسیام جواد پرسیدم : «جواد یعنی چی؟» گفت «من از کجا بدانم؟!» گفتم: «ازبابات بپرس» فردای آن روز از او پرسیدم: «بابات چی گفت؟» جواب داد «گفت فضولی موقوف!» پرسیدم «موقوف یعنی چی؟!» جواب داد: «از کجا بدانم؟ مگه من خدام؟!»
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزائی میگوئیم سزارین،( رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزائی). باری، ما ایرانیانِ میهندوست:
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوئیم: انوشیروان عادل
***
باری، چون حضرت آیتالله…مجتهدعظیمالشأن به مرده میگوید میت
ما هم به مردگان میگوییم اموات – به فرشتهی آدمکش میگوییم:ملکالموت!- به دریای آرام میگوییم: بحرالمیت! و در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمیراه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و…به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه. به خراسان میگوییم: استان قدس رضوی!- به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!- به کشاورز میگوییم: زارع – و به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است! تا سالها پس از انقلاب مشروطیت:
به جای دادگستری میگفتیم عدلیه
به جای شهربانی میگفتیم نظمیه
به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه
به جای پرونده میگفتیم دوسیه
به جای دادگاه میگفتیم عدالتخانه
به جای بیمارستان میگفتیم مریضخانه
به جای دیوانهخانه میگفتیم دارالمجانین!
پس،اگر رسانههای گروهی مانند رادیو و تلویزیون و روزنامهها و اینترنت به دست ایرانیان میهندوست بیفتند، و اگر هریک از ما از امروز دست بهکار شویم میتوانیم تا چند دههی دیگر:
به جای نظام حکومتی بگوییم سامانهی رهبری کشور
به جای ازدواج بگوییم همسرگزینی، پیوند زناشوئی
به جای طلاق بگوییم جدائی، جداسری
به جای عروس بگوئیم شاهبانو (دربرابر شاهداماد!)
به جای انتخاب بگوییم گزینش، گزینه، بهگزین
به جای انتخابات بگوییم گزینش،بهگزینی، گزینندگی،
به جای منتخب بگوییم گزیده، برگزیده،
به جای استهلاک بگوییم فرسودگی، فرسایش
به جای استفراغ بگوییم بالاآوردن
به جای کشف بگوییم یابش، بازیابی
به جای مشکوف بگوییم یافته، بازیافته
به جای مکاشفه بگوییم بازیافت
***
اگر کسی بنویسد که زبان پارسی بیمار است، خوشایند ما ایرانیان نخواهد بود. چون ما ایرانیان براین باوریم که مردمیآگاه و میهندوست هستیم و از فرهنگ نیاکانی خود به خوبی نگهداری میکنیم! البته گویا زبان پارسی را گنج بازماندهی نیاکان خود نمیدانیم. چون نه طلا و نقره است، نه سنگنبشته، نه سکهی پادشاهان، نه بنای تاریخی! ازهمهی آنها با همهی توان و آگاهی و پایداری نگهداری کردهایم.(!) آنها را یا خراب کردهایم، و یا دزدیده و به موزهداران کشورهای خارجی فروختهایم! اما از زبان پارسی که میگوییم شکر است، خوب نگهداری نکردهایم! ازاینروی گویا این شکر در آبجوش زبان عربی آب شده، بیآن که زبان عربی را چندان هم شیرین کرده باشد! باری، زبانی که ما امروزه با آن سخن میگوییم فارسی است و نه پارسی! و این دو، البته که یکسان نیستند. گواه میخواهید؟ بفرمائید!
مادر ایرانی،
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت.
از جمله:
دفع ادرار به جای شاشیدن- لباس به جای تنپوش – مدرسه به جای دبستان – معلم به جای آموزگار- طهارت به جای پاکی- نجاست به جای ناپاکی- رحمت الهی به جای باران!- قلب به جای دل- متقلب به جای ریاکار- غلیظ به جای پرمایه- رقیق به جای آبکی- رفیق به جای دوست- فوطه به جای لُنگ- والدین به جای پدر و مادر
با این که همهی جهانیان میگویند الله جسم ندارد. اما:
به این میگویند یدالله(دست خدا)- به آن میگویند عینالله (چشم خدا)- به آن دیگری میگویند ثارالله (خون خدا)- به آن یکی دیگر میگویند فضلالله!- به گه موش یا کبوتر هم میگویند فضلهی کبوتر یا فضلهی موش!
زندهیاد محمدجعفرمحجوب نام یکی از نوشتههایش را گذاشته بود: «زبان دری، مظهر ایستادگی فرهنگی ایرانیان» و بهدرستی نشان داده بود که همین زبان دری توانست ایرانیان را از نابودی «مطلق» در برابر بیگانگان نگهداری کند. تلاش برای نیرومندی، پاکسازی و پالایش زبان پارسی کاری است ستودنی و بایسته، اما دشوار.
چه کسی راست میگوید؟
هستند کسانی که میگویند:«کار از کار گذشته است! لغتهای عربی در زبان فارسی، خودی شده و دیگرعربی نیستند. ضمنا این حرفها بوی شوونیسم ایرانی هم میدهد!» و هستند کسانی که پاسخ میدهند:«وقتی سرطان در تن یک آدم ریشه زد، نباید بگوییم که این بیماری، خودی شده!، باید تلاش کنیم تا جائی که شدنی است جلوی گسترش آن را بگیریم و نگذاریم همهی پیکر بیمار را درنوردد و او را بکشد!» وهستند کسانی که میگویند:«تا جائی که میشود، زبان پارسی را تواناتر و پاکیزهتر کنیم، بیآن که به تندروی دچار گردیم. اینکار زمان میبرد، اما شدنی است.» و کسانی هم میگویند: «بخشی (و نه همهی) کسانی که درآغاز نامشان واژهی «سید» (به معنی آقا، برتر) هست، ازخاندان «نبوت وامامت» هستند، یعنی از اعرابی که ایران را گرفتند و ایرانیان دیگر هرگز نتوانستند در زیر بار آنها کمر راست کنند. آنان ایران را «غنیمت جنگی» میدانند و در دل خود، ایرانیان را «موالی» یا بنده و بردهی خود میشمارند. بنابراین دلشان نه برای ایران میسوزد نه برای ایرانیان. اکنون که تنهی حکومت در دست اینان است، کوشش دارند زبان پارسی را کم کم ازهمینی که هم اکنون هست ناتوانتر کنند و زبان و واژگان زبان «آباء واجدادی» خود را هرچه بییشتر جانشین زبان ایرانیان نمایند. حتا بتازگی یکی از این «روحانیون» درخواست کرده بود که زبان رسمی کشور، و زبان کتابهای درسی، عربی شود! شما به این اسم نگاه کنید: (رئیس مجمع شورای تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی)! اگر یک واژهی پارسی درآن دیدید من همهی سخنانم را پس میگیرم! اما همینان، نامهای پارسی را روی بدترین آدمها و کارها میگذارند تا ایرانیان، ناخودآگاه از زبان نیاکانیشان بیزار شوند. برای نمونه به این واژهها نگاه کنید: بازجو، زندانبان، پاسدار، شکنجهگر، بازجویی… در سریالهای تلویزیونی و در فیلمهاشان هم نامهای ایرانی را بر جنایتکاران، آدمکشها، دزدها و آدمهای ناباب مینهند و بر آدمهای خوب، اسامیعربی میگذارند…
شما چه میگوئید؟
باری، اکنون اندکی از میدان نبرد این آدمها دورمیشویم و برمیگردیم سرسخن خودمان! تا آنها سرگرم بگومگوهاشان(یا به قول خودمان قیل و قالشان، یا قال و مقالشان!) هستند، ما درگوشی به هم میگوییم بیایید:
به جای میراٍث بگوییم: مردهریگ
به جای مرحبا بگوییم: آفرین
به جای ایام شباب بگوییم: روزگار جوانی
به جای دفتر خاطرات بگوییم دفتر یادمانها.دفتر روزنویس
به جای سلام بگوییم: درود
به جای خداحافظ (که برخی آن را خداهافس! بیان میکنند) بگوییم بدرود
به جای استعمال دخانیات ممنوع! بنویسیم: سیگار نکشید! یا دود نکنید!
به جای روزقیامت بگوییم: روز رستاخیز
(و آگاه باشیم که چنین روزی وجود بیرونی ندارد!)
به جای ظلمت و ظلمات بگوییم: تاریک و تاریکی
در قید حیات!
از آنجائی که ما مردمیهستیم دشمن زندگی (حیات)، بنابراین «حیات» ما را گرفته و بر دست و پا و جانمان قید و بند زده و نمیگذارد از «دار فانی» به «سرای باقی» بشتابیم! اگر از یکی بپرسیم «از پدرتان چه خبر؟» پاسخ میدهد:«هنوز درقید حیات است»! یا خواهد گفت: «دوسال پیش دارفانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت و به رحمت الهی پیوست!» آنگاه به جای این که از پیوستن او به «رحمت الهی» (که همان مرگ باشد!) و شتافتن وی به «جهان باقی» شادمان شویم، عزاداریهای زنجیرهای ما آغاز میشود: هفته، چهلم، سالگرد و…
کجای این زبان پارسی است؟
استاد دکترسید محمدرضاجلالینائینی کتاب «ریگ ودا» را به پارسی برگردانده است. کتاب را گشودم و خواندم:
«…با توجه به مجموع علائم و امارات مشکل است انکار شود که با جمع انبوه آریاهای دیوپرست، یک اقلیت قوی پیشرفتهتر اشورا(=اهورا)پرست وارد هندوستان نشده باشد که در رسوم و مذهب با دستهی اکثریت مختصر اختلافی داشته است… ص ۲۵.. نشر نقره.سال ۱۳۷۲. تهران»
شگفتزده شدم که کجای این زبان، پارسی است؟ اگر استاد نائینی (که در نام ۶ بخشیشان، ۵ بخشاش عربی است و البته خود ایشان گناه آن را برگردن ندارند) متن بالا را اینگونه به پارسی مینوشت، چی میشد:
«با دیدن همهی نشانهها، میتوان پذیرفت که درمیان انبوه آریاییهای دیوپرست، گروه کمشمار اما نیرومندی هم از آریاییهای اهوراپرست به هندوستان رفته باشند که آئینها و باورهای دینیشان با گروه نخست، ناهمسانی اندکی داشته است.»
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود!
حافظ
و اکنون چند تکه از این قند :
پارهنوشتهی زیر را از نوشتار آقای کیانوش سنجری برگرفتهام. (سایت ایرانپرس نیوز.سه شنبه، ۲۹ فروردین ماه ۱۳۸۵ ) دراین چند خط، ۲۶ واژهی عربی، ۱ واژهی انگلیسی، و ۷ واژهی پارسی جاگرفتهاند! اگر باریکتر (دقیقتر) بنگریم خواهیم دید که از واژههای پارسی تنها برای یاری رساندن به جملههای عربی بهره گرفته شده است!
[ از آنجا که این جانب نیز در بین اعضاء شورای مشورتی جنبش رفراندوم حضور داشته و مورد خطاب اعلامیه اخیر جمعی از دعوت کنندگان متن اولیه فراخوان رفراندوم قرار گرفتهام لازم دانستم برای تنویر افکار عمومی توضیحاتی در خصوص نحوهی حضور خود در جمع شورای مشورتی جنبش رفراندوم ارائه کنم. ]
نویسنده میتوانست با کوششی اندک، برابرهای پارسی را جانشین واژگان تازی کند. برای نمونه:
این جانب = من
بین = میان= درمیان
اعضاء= هموندان = همپیمانان
شورا = انجمن = همکاران = هماندیشان
مشورتی = راهنما= رهنموددهندگان
شورای مشورتی = گروه راهنما= رهنمودگران = چارهجویان
رفراندم = همهپرسی
حضور داشتم = بودم
من هم مورد خطاب قرار گرفتهام = روی سخن با من نیز بوده است
اعلامیه= آگهی
اخیر= تازه، واپسین، تازهترین
جمعی = گروهی
دعوت کنندگان = فراخوان دهندگان
متن اولیه = نوشتهی نخست. نوشتار آغازین
قرار گرفته = جای گرفته
لازم = بایسته
تنویر= روشن کردن – آگاه کردن
افکار= اندیشهها، نگرشها
عمومی= همهگانی
برای تنویر افکار عمومی= برای آگاهی مردم
توضیحات= نوشتهها، روشنگریها
درخصوص = در بارهی
نحوه = شیوه
حضور = بودن
ارائه دهم = بدهم= پیش گذارم= واگذارم= ارزانی کنم
جمع = گروه
نوشتهی زیر را هم از همین سایت برگرفتهام. (چون این سایت را گشوده بودم تا رویدادهای ایران را پیگیری کنم). گزینش این نوشتار نمونه هم بدون پیشاندیشی و جستجو انجام گرفت.«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل!» اگر بخواهید، چند برابرنهاد برای این «ضربالمثل» برایتان میسازم و در همینجا مینویسم تا سخنمان، هم پارسی باشد، هم وزن شعریِی آشنائی داشته باشد:
درین اندک اما تو بسیار بین!
درین اندک اما تو بسیار خوان!
درین دانه اما درختی بجوی!
درین ریگ، خفته یکی کوه بین!
یکی نکته، انبارهی نکتهها!
و اما آن نوشته:
«نیکلاس برنز، معاون امور سیاسی وزارت خارجه آمریکا که در نشست شب گذشته اعضاء دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد بعلاوه آلمان در مسکو حضور داشت به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفت شرکت کنندگان در جلسه بر روی این موضوع اتفاق نظر داشتند که رژیم تهران تعهدات بینالمللی خود را بطور آشکار نقض کرده و باید پاسخی قوی از سوی جامعه بینالمللی به آن داده شود.»
در این نوشته، «جامعهبینالمللی» از پایه نادرست است. بینالملل یعنی بین ملتها و جوامع. در چنین صورتی جامعهی بین ملتها چه معنائی دارد؟! به جای «تعهدات بینالمللی» هم میتوانیم بنویسیم «پیمنهای جهانی» و میتوانیم چنین بنویسیم: «سرکردگان ایران، پیمانهای جهانی را آشکارا زیرپا گذاشتهاند، و باید از سوی جهانیان پاسخی نیرومند دریافت کنند.»
در نوشتار و گفتار هریک از ما ایرانیان چنین آشفتگی وآمیختگی زبانی، کم و بیش راه یافته است. بهسازی سخن و نوشتهی پارسی کاری آسان نیست. اگر هریک از ما از همین امروز دست به کار ویرایش زبان خود شویم، چندین دهه زمان خواهد برد تا کوشش ما میوه دهد. چرا که رخنهی زبان و واژگان بیگانه در زبان پارسی در درازای ۱۴ سده انجام یافته است و نمیتوان در چند سال و به سادگی این زبان بیمار و رو به مرگ را بهبود بخشید. اما چنین کاری شدنی است. بویژه این که هم اکنون مردم ایران آمادگی پذیرش این دگرگونی را دارند، و دیگر این که رسانههای گروهی روز به روز در دسترس شماربیشتری از مردم جای میگیرند.
در آغاز، از آنجایی که نوشتن و گفتن و شنیدن به پارسی با خوی زبانی ما همروند نیست. حتا شاید به برخی از نوشتهها و گفتهها بخندیم! با این همه، گفتهاند و میگوییم که ماهی را هرگاه که از آب بگیریم، تازه است. من در کتابم: «هستیشناسی شعر» این کار را کردم و تا آنجا که شدنی بود از بافتار وساختار و واژگان زبان پارسی بهره گرفتم. حتا درجاهایی ناگزیر ازساختن نوواژگانی شدم که پیشینهای در زبان پارسی نداشتند.
هستند پژوهشگرانی (مانند جلیل دوستخواه، داریوش آشوری، محمدرضا نیکفر و محمد جعفرمحجوب و…) که کوشیدهاند و میکوشند تا جائی که میشود نوشتهها و پژوهشهای خود را به پارسی پاکیزه، دریافتنی و ادیبانه بنگارند.اینان ازکار خودسربلند برآمدهاند ونشان دادهاندکه میتوان پارسینویس ارجمند ووالائی بود.
درین ریگ، خفته یکی کوه بین!
این هم نمونهای برای نشان دادن این که زبان پارسی را دارند آگاهانه عربی میکنند. خواهش میکنم نمونهی زیر را باریکبینانه بخوانید و ببینید چه رویداد شومی بر میهن ما رفته است. یک «موکلی» میرود به ادارهی «ثبت اسناد و املاک» یا به یک «محضر ثبت اسناد رسمی» یا به یکی از «سفارتخانههای جمهوری اسلامی» تا «وکالتی» بدهد به «وکیل» خود. در آنجا، نوشتهی از پیش آماده شدهای را به او میدهند تا بخواند و امضاء کند. پارهی نخست این «وکالتنامه» را در زیر میآورم. اینبار، واژههای پارسی در این نوشته را درشت میکنم تا دریابید زبان، دین و حکومت بیگانه چه برسر مردم و میهن و زبان ما آورده است:
«بسمه تعالی
موکل:
وکیل :
مورد وکالت: اقدام به خرید و فروش و انتقال قطعی و صلح و اجاره نسبت به اموال غیرمنقول واقع در حوزه ثبتی شهرستان…با هر پلاک ثبتی و هرمشخصات و هر مساحت که بوده باشد عرصتا و اعیانا از و با هر شخصی حقیقی یا حقوقی حتاازبا و به خود در مقابل هرمبلغ و هرمدت و هرشرط و الزام جزأ یا کلا مغروزا یا مشاعأ با حق تمدید/ تجدید/ تکرار / فسخ و اقامه چه آن که موکل طرف ایجاب و معامل باشد چه طرف قبول ومتقابل با حق پرداخت و اخذ وجوه و ثمن و مالالصلح و مالالاجاره و اجرتالمثل/ اسقاط نمودن کافه خیارات و غبونات سپردن تعهدات امضای اسناد رسمیو اصلاحیههای احتمالی و انجام تفکیک و افراز و تقسیم و امضای صورت مجالس تفکیکی و افرازی وسند تقسیم نامه و انجام کلیه امور ثبتی مربوط به املاک مذکور اعم از اصلاح حدود و مساحت و بهبود وضعیت ثبتی و تقاضای تعیین حدود درخواست کارشناس و نقشه برداری و تقاضا و اخذ هرگونه سند مالکیت از طریق….»
***
نوشتهام را همینجا به پایان میبرم. خواستهی من از نوشتن و چاپخش آن، پژوهشی دانشگاهی در زبان و زبانشناسی نبود. این کار را کارشناسان زبان پارسی انجام داده و خواهند داد. خواستهی من این بود و هست تا هشیاریی برخی از هممیهنانم را به اهمیت نگهبانی از زبان پارسی و گسترش آن برانگیزم. همین و بس.
یادآوری این نکته را نیز شایسته میدانم که به باور من زیادهروی و تندروی در بهسازی، بازسازی، پیرایش و پالایش زبان فارسی میتواند ما را به بیراهه بکشاند. هدف نخستین و فرجامین هر زبان، برپایی پلی میان آدمیان است برای داد و ستد خرد و اندیشه و احساس و آموزهها.هرزبانی که به هر دلیل و پایهای در این گستره (پیامرسانی وبرقراری پیوند ذهنی) دچار نارسائی و ناتوانی گردد، اندک اندک کنار نهاده میشود حتا اگر زبان مادری باشد. اگر بخواهیم همدلی و همراهی مردم ایران با زبان پارسی فزونی یابد، چارهای مگر این نداریم که با زبانی گویا و رسا و ساده و زیبا بگوییم و بنویسیم، و از پیچیدهنویسی و رج کردن واژههای مرده و نادریافتنی و دشوار پرهیزکنیم تا بتوانیم در آینده به یک زبان دلنشین و پذیرفتنی و سراسری دست یابیم. تندروی در پالایش زبان پارسی ممکن است ایرانیان پارسیگوی را از نوشتار و گفتار ما رویگردان کند و مارنگاران، دوباره میدانی فراختر یابند و زبان عربی یا فرنگی را هرچه بیشتر در زبان پارسی رخنه دهند.
و دیگر این که: نوشتهها و سرودههای پیشینتر این نگارنده نیز همانند بسیارانی دیگر از فزونیی نابایستهی واژگان بیگانه (بویژه واژهای عربی) رنجور بودهاند. اما در چند سال پسین کوشیدهام با پرهیز از زیادهروی، زبان سرودهها ونوشتههایم پیراستهتر باشند.
اردیبهشت ۱۳۸۵ خورشیدی.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید