سفر به تاجیکستان و تندیس مرد قلم در دست: “ابوالقاسم لاهوتی”
چندی پیش هنرمند عکاس و همکار شهروند بیسی محمد فضلعلی سفری به تاجیکستان داشت که مقاله زیر و عکسها، ره آورد این سفر است. این مقاله بهبهانه بازدید از مجسمه ابوالقاسم لاهوتی، مروری دارد بر زندگی لاهوتی که در سال ۱۳۰۰ از ایران به شوروی کمونیستی گریخته و دیگر به ایران بازنگشته بود.
سفر به کشوری که مجبور نباشی به زیان انگلیسی صحبت کنی و با شهروندان آن کشور به زیان فارسی سخن بگویی، تجربه دلپذیری است. هنگامی که هواپیما در فرودگاه شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان فرود آمد، با دیدن تابلوها به خط روسی و یا سیریلیک، برایم قابل تصور نبود که در همان بدو ورود و هنگام کنترل گذرنامه با مامور مریوطه که یک زن زیبای تاجیکی بود به زبان فارسی سخن بگویم. قبل از سفر به تاجیکستان، زبان روسی را زبان اول مردم تاجیکستان میپنداشتم که در کنار آن، زبان فارسی نیز به عنوان زبان دوم کاربرد دارد. اما برخلاف تصورم، در طول اقامتم در تاجیکستان، ندیدم که کسی به زبان روسی سخن بگوید. حتی معدود روسهایی که هنوز در دوشنبه زندگی میکنند نیز فارسی سخن میگویند که این امر شامل ازبکهای ساکن دوشنبه نیز میشود. زبان فارسی، زبان اول مردم تاجیکستان هست و پیر و جوان و کودک ندارد، همه فارسی حرف میزنند.
اگرچه با مردم میتوانستم به فارسی سخن بگویم و صحبت کردن آنها را با یکدیگر در کوچه و خیابان و رستوران متوجه میشدم اما نمیتوانستم نوشتههای مختلف و تابلوهای مغازهها را که به خط روسی – سیریلیک بودند بخوانم. حالت آدم بی سوادی را داشتم که خواندن و نوشتن نمیدانست.
این مشکل ناتوانی در خواندن نوشتههای تاجیکی را باید برطرف میکردم. برایم قابل تحمل نبود که با مردم کشوری که به آن سفر کردهام به زبان مادریام سخن بگویم اما نتوانم نوشتههایشان را بخوانم. تصمیم گرفتم به سرعت الفبای روسی – سیریلیک را یاد بگیرم. با جستجو در اینترنت، یادگیری را از طریق خودآموزی شروع کردم.
خیابان رودکی مهمترین و زیباترین خیابان شهر دوشنبه است. مراکز مهم سیاسی، فرهنگی و آموزشی از جمله کاخ ریاست جمهوری، پارلمان، اپرا، موزه ملی، دانشکده پزشکی و… در این خیابان قرار دارند. ردیف منظم درختان کهنسال چنار در دو طرف این خیابان زیبایی خاصی را به این خیابان داده که ناخودآگاه من را به فضای خیابان ولی عصر تهران و چنارهایش میبرد. در طول اقامتم در شهر دوشنبه روزی چند بار سواره و با پیاده از خیابان رودکی میگذشتم و هر بار چشمم به ساختمان فیروزهای رنگی با ردیف ستونهای مدور میافتاد که در کنارش مجسمه مردی قرار داشت که قلم در دست در حال نوشتن بود. کنجکاو شده بودم که نام این ساختمان و همچنین نام مرد قلم در دست را بدانم. نوع پوشش مرد در مجسمه نشان میداد که بایستی شخصیت تاجیک معاصری باشد و قلم در دستش نیز خبر از پیشینه نویسنده و ادیب بودن آن میداد. متاسفانه قادر به خواندن نوشته روی ساختمان نبودم. البته نمیدانم چرا از کسی هم در باره این ساختمان و مجسمه کنارش پرسشی نکردم. اما این کنجکاوی انگیزهای شد تا در یادگیری حروف الفبای تاجیکی مصممتر شوم.
تاجیکها خطی را که ما ایرانیان با آن مینویسیم را خط نیاکان خود مینامند. پس از تشکیل دولت بلشویک و ایجاد اتحاد جماهیر شوروی، تلاش برای تغییر خط فارسی در میان تاجیکان شروع شد. ابتدا خط لاتین به جای خط فارسی تعیین و سپس با دستور دیگر مسکو، خط روسی یا سیریلیک جایگزین خط لاتین شد.
خوشبختانه خیلی زود الفبای سیریلیک – تاجیکی را فرا گرفته و موفق به خواندن نوشتههای مختلف شدم. برخلاف تصورم نوشتهها اگرچه با الفبای روسی – سیریلیک نوشته شده بود اما به زبان روسی نبودند، کلمات و جملهها کاملاً فارسی بودند.
پس از آن در گذر هر روزه از خیابان رودکی، سعی میکردم نوشته تابلوها را بخوانم. حال دانش آموز کلاس اولی را داشتم که تازه خواندن را فرا گرفته و برای تمرین و همچنین به رخ کشیدن سوادش، سعی میکند هر نوشتهای را بخواند.
دیگر زمانش بود به سراغ آن ساختمان فیروزهای رنگ و تندیس مرد قلم به دست کنارش بروم. شروع به خواندن نوشته روی ساختمان کردم. نوشتهای که به طور افقی در تمام قسمت بالای ساختمان به صورت برجسته حک شده بود. چنین خواندم:
” تئاتر دولتی و آکادمی دراما به نام ابوالقاسم لاهوتی”
مجسمه نیز متعلق به ابوالقاسم لاهوتی بود. نام ابوالقاسم لاهوتی برایم آشنا بود. اولین بار نامش را در آهنگی که محمد رضا لطفی بر روی شعری از وی ساخته بود، شنیده بودم. آهنگی که با صدای محمد رضا شجریان و همچنین بیژن کامکار اجرا شده بود:
همت کنید ای دوستان دشمن به میدان آمده
با حرص خرس گرسنه با مکر شیطان آمده
آمد به قصد جان ما بر ضد فرزندان ما
این سگ برای نان ما نزدیک انبان آمده
هار است هار این بی شرف شمشیر هم دارد به کف
یک صف شویم از هر طرف جلاد انسان آمده
یک سر شده او را زنیم شمشیر او را بشکنیم
پامال و نابودش کنیم کو دشمن جان آمده
در همان زمان، در شرح حال زندگی لاهوتی خوانده بودم که از ایران به شوروی کمونیستی گریخته و دیگر به ایران برنگشته بود، اما از جزییات زندگی وی در شوروی خبر نداشتم و حالا ساختمانی را میدیدم که به نام وی بود و مجسمه بزرگی از او نیز در کنار همان ساختمان قرار داشت. رخداد جالبی بود. حتی تصورش را هم نمیکردم که این تندیس که شناخت هویتش، فکر من را به خود مشغول کرده بود متعلق به یک ایرانی و نه یک شخصیت تاجیک باشد.
ابوالقاسم (الهامی) لاهوتی در ایران به عنوان شاعر، روزنامه نگار، نظامی و فعال سیاسی، انقلابی شناخته میشود. وی در سال ۱۲۶۴ خورشیدی در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. در همان سالهای نوجوانی و زندگی در کرمانشاه، مدتی دروس دینی در حوزه علمیه میخواند و سپس با رها کردن آن، روی به تصوف آورده که آن را نیز دنبال نمیکند. در ۱۶ سالگی برای ادامه تحصیل به تهران میرود. با اوج گیری مشروطه به مشروطه خواهان میپیوندد.
در همان دوران مشروطیت و در سن هیجده سالگی یکی از اشعار وی با مطلع:
کنون بباید میخورد در کرانه رود
ز دست ساقی گلچهره با ترانه رود
در روزنامه حبل المتین چاپ میشود. لاهوتی همراه با میرزاده عشقی، عارف قزوینی و فرخی یزدی از جمله شاعرانی بودند که شعر را به ابزاری برای مبارزه در دوران مشروطه تبدیل کرده بودند.
لاهوتی را از پیشگامان شعر نو نیز به حساب میآورند. شعر “وفای به عهد”، سروده ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی را نخستین شعر نو زبان فارسی به حساب آوردهاند:
اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت، نه با میل خود، از حملهٔ احرار
ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار
هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت
از خوردن اسب و علف و برگ درختان
فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده
آزاده زنی بر سر یک قبر ستاده
با دیدهای از اشک پر و دامنی از نان
لختی سرپا دوخته بر قبر همی چشم
بی جنبش و بی حرف، چو یک هیکل پولاد
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد
نان را به سر قبر، چو شیری شد در خشم:
در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان
تا ظن نبری آن که وفادار نبودم
فرزند، به جان تو بسی سعی نمودم
روح تو گواهست که بویی نبد از نان
مجروح و گرسنه ز جهان دیده ببستی
من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم
اول به سر قبر عزیز تو گذارم
برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم
تشویش مکن، فتح نمودیم، پسرجان
اینک به تو هم مژده آزادی و هم نان
و آن شیر حلالت که بخوردیم ز سینه
مزد تو که جان دادی و پیمان نشکستی
اولین روزنامه رسمی شهر کرمانشاه به نام
” بیستون ” در سال ۱۲۸۶ هجری خورشیدی (۱۹۰۷میلادی) توسط ابوالقاسم لاهوتی منتشر شد.
ابوالقاسم لاهوتی از اعضای حزب کمونیست ایران بود. حزبی که در سال ۱۲۹۹هجری خورشیدی (۱۹۲۰ میلادی) توسط حیدرعمو اوغلی در بندر انزلی تأسیس شده بود. لاهوتی همچنین در سال ۱۹۱۷ همزمان با انقلاب بلشویکی در روسیه فرقه (حزب) کارگر را در کرمانشاه بنیانگذاری کرد. وی در ژاندارمری خدمت میکرد. آخرین سمت نظامی وی، فرماندهی ژاندارمری تبریز بود که پس از کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی بنای تمرد گذاشت و از سوی رضا شاه تحت تعقیب قرار گرفته و غیابی به اعدام محکوم شد. لاهوتی تحت تعقیب در زمستان ۱۹۲۲ به اتحاد جماهیر شوروی تازه تأسیس میگریزد. ابتدا به مدت یکسال در شهرهای باکو و نخجوان اقامت کرده و در سال ۱۹۲۳ خود را به مسکو میرساند. بخش دوم زندگی ابوالقاسم لاهوتی در شوروی آغاز و در آنجا عضو حزب کمونیست شوروی میشود. ابوالقاسم لاهوتی دلبستگی خاصی به همنام خود “ابوالقاسم فردوسی” داشته و وقتی خبردار میشود که در جمهوری خودمختار تاجیکستان که در آن زمان جزء جمهوری ازبکستان شوروی بود، مردم فردوسی و سعدی را عزیز میدارند و اشعار آنها را همچون ایرانیان میخوانند، از حزب کمونیست شوروی درخواست میکند که او را به تاجیکستان اعزام کنند. در سال ۱۹۲۵ وارد تاجیکستان شده و حیات فرهنگی و سیاسیاش در آنجا به رشد و شکوفایی خود ادامه میدهد. لاهوتی در تاجیکستان با صدرالدین عینی آشنا شده و تاجیکستان را به عنوان میهن دوم میپذیرد. وی در باره احساس و تعلق خاطرش به تاجیکستان در شعر زیر چنین میگوید:
” فخر دارم که ملک شورائی داده اینسان به من توانایی
فخر دارم که این شریف وطن تکیه گاه منست و خانه من
فخر دارم که اندرین خانه نیستم من درخت بیگانه
فخر دارم که توده تاجیک میشمارد مرا رفیق و شریک
کز نخستین قدم که او آزاد در ره زندگی نو بنهاد
تا به این دم که شد قرین کمال همرهش بودهام بهر احوال “
لاهوتی به همراه صدرالدین عینی و دیگر فرزانگان و رهبران سیاسی تاجیک برای حفظ و تثبیت هویت، زبان و سرزمین تاجیکها تلاش میکند. دولت مرکزی در مسکو در پی تضعیف فارسی زبانان و از بین بردن هویت آنها، مناطق تاجیک نشین و شهرهای تاریخی بخارا، سمرقند و ناحیه فرغانه را در ترکیب جمهوری ازبکستان قرار داده و بین تاجیکها جدایی انداخته بود، رهبران فرهنگی و سیاسی وقت تاجیک از جمله صدرالدین عینی و محمدالدین اف و عبدالرحیم حاجی بایاف در تلاش اثبات موجودیت تاجیکستان به عنوان یک ملت بودند. آنها با این سیاست که تاجیکان نه ترک و نه ازبک هستند، به دنبال تأسیس دولت تاجیکستان بودند. در قدم اول توانستند دولت مرکزی را متقاعد کرده و جمهوری خودمختار تاجیکستان را در زیر مجموعه جمهوری ازبکستان تشکیل دهند. عنوانهای نوین ملت تاجیک، زبان تاجیکی، ادبیات تاجیکی، باعث هویت بخشی به تاجیکان فارسی زبان شد. در سال ۱۹۲۵ که لاهوتی به تاجیکستان رفت، جمهوری خودمختار تاجیکستان تازه تشکیل شده بود. لاهوتی در کنار صدرالدین عینی در راه احقاق نهایی حقوق تاجیکان جنگید تا اینکه در سال ۱۹۲۹ جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان در سرزمین کنونی از سوی دولت مرکزی شوروی به رسمیت شناخته میشود.
در گفتوگو با مردم دریافتم که تاجیکها ابوالقاسم لاهوتی را به خوبی میشناسند و برایش احترام ویژهای قائل هستند. تاجیکها لاهوتی را پایه گذار شعر معاصر تاجیک میدانند و هنگام نام بردن از وی کلمه استاد را در پیشوند نام او به کار میبرند.
لاهوتی شاید از جمله معدود مهاجران ایرانی به شوروی بوده که جایگاه بالایی از نظر سیاسی و فرهنگی، ادبی در آنجا بدست آورده بود. وی در تاجیکستان شوروی مدتی وزیر فرهنگ و هنربود. تئاتر و اپرای تاجیکستان مدیون بنیانگذاری اوست. سراینده سرود ملی تاجیکستان در بدو پایه گذاری، نیز ابوالقاسم لاهوتی است:
چو دست روس مدد نمود
برادری خلق سوت استوار شد
ستاره حیات ما شراره شد
گذشتههای پر افتخار ما
بجلوه آمدند در دیار ما دیار ما
مستقل دولت تاجیکان برقرار شد…
تندیس دیگری نیز از لاهوتی بر روی دیوار ساختمان اتحادیه نویسندگان تاجیکستان در شهر دوشنبه نصب شده است. بر روی این دیوار علاوه بر مجسمه ابوالقاسم لاهوتی، تندیسهای حافظ، سعدی، فردوسی، رودکی، خیام، ابن سینا، جامی، ماکسیم گورکی و صدرالدین عینی نیز قرار دارند.
صدرالدین عینی که به نقش وی در تثبیت زبان، هویت و سرزمین تاجیکستان اشاره شد از بزرگترین نویسندگان و ادیبان زبان فارسی کشور تاجیکستان در آغاز قرن بیستم است که پایه گذار ادبیات معاصر تاجیکستان است. او در آغاز بیشتر شعر میسرود اما به تدریج داستان نوشت و نویسنده نخستین داستانهای کوتاه و بلند معاصر فارسی در آسیای میانه شد. وی متولد ۱۲۵۷ (۱۸۷۸ میلادی) در بخارا بوده و در سال ۱۳۳۳ (۱۹۵۴) در شهر دوشنبه درگذشت. صدرالدین عینی ۷ سال زودتر از لاهوتی به دنیا آمد و سه سال پیش از وی درگذشت. لاهوتی متولد کرمانشاه و عینی متولد بخارا بود. دست روزگار این دو را در تاجیکستان و در مبارزهای مشترک کنار هم قرار میدهد.
نقطه مشترکی که علاوه بر حضور همزمان در تاجیکستان، لاهوتی و عینی را به هم پیوند میدهد نوپردازی در شعر فارسی است. همانند لاهوتی، صدرالدین عینی نیز پیش از نیما، شعری خارج از قالبهای سنتی و کلاسیک عروضی سروده بود که او را همچون لاهوتی از نخستین سرایندگان شعر نو در ادبیات فارسی به شمار میآورند. شعر زیر به نام ” مارش حریت ” در سال ۱۳۰۱ خورشیدی (۱۹۲۳ میلادی) سروده شده است:
ای ستمدیدگان، ای اسیران وقت آزادی ما رسید
مژدگانی دهید، ای فقیران در جهان صبح شادی دمید
هر ستمکار دون خرم و شاد سالها جام عشرت چشید
در شب تیره جور و بیداد هر ستمدیده محنت کشید…
خانه لاهوتی در شهر دوشنبه برای سپاس و قدردانی از خدمات ابوالقاسم لاهوتی به مردم تاجیکستان با وسایل شخصی وی حفظ گردیده است و به عنوان موزه در آن به روی بازدید کنندگان باز است. در این موزه، زندگینامه او از ابتدای تولد و زندگیش در ایران تا زمان مهاجرت به شوروی و زندگی در تاجیکستان همراه با عکس و سند بازگو شده است.
جایزهای به نام لاهوتی هر سال از سوی اتحادیه روزنامه نگاران تاجیکستان به بهترین روزنامه نگار- خبرنگار اهدا میشود.
لاهوتی را “شاعر پرولتاریا” نیز لقب دادهاند. او اولین کسی است که مفاهیم و اصطلاحات چپ را در شعر فارسی به کار برده است. “شعر انترناسیونال “که سرود جهانی و همبستگی طبقه کارگر و سروده شاعر فرانسوی “اوژن پوتیه” در سال ۱۸۷۰ است، برای اولین بار توسط ابوالقاسم لاهوتی به زبان فارسی ترجمه گردیده است، احمد شاملو نیز، این سرود را ترجمه کرده ولی ترجمه لاهوتی همیشه به عنوان برگردان اصلی این سرود در زبان فارسی مطرح بوده است:
برخیز، ای داغ لعنتخورده، دنیای فقر و بندگی
جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی
باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند
آنگه نوین جهانی سازیم، هیچ بودگان هر چیز گردند
روز قطعی جدال است، آخرین رزم ما
انترناسیونال است نجات انسانها…
اما لاهوتی علاوه بر اشعار سیاسی و مبارزاتی، با دنیای دل و موسیقی نیز پیوند عمیقی داشته است.
ترانه معروف ” کمر باریک من ” که خوانندگان مختلف افغان و ایرانی آن را خواندهاند و به اشتباه به آهنگی افغانستانی مشهور شده است، ساخته ابوالقاسم لاهوتی است. شعر اصلی این ترانه که نام اولیه آن ” یار مستچاهی ” است سروده لاهوتی و آهنگ نیز ساخته خود اوست. لاهوتی این ترانه را در تاجیکستان خلق کرده و اولین اجرای آن دوصدایی و توسط ارکستر گروه ملی سازهای تاجیکستان بوده است.
مستچاه (مست چاه) ناحیهای کوهستانی در منطقه زرافشان در شمال تاجیکستان است که به داشتن مردمانی زیبا شهرت دارد:
یار مستچاهی ام، بت تاجیک من، کمر باریک من
بیا نزدیک من، شام تاریک من، صبح و صفا کن
جفا دیگر بس است، آخر وفا کن، یار مستچاهی
تو تا زلف پریشان شانه کردی، مرا یکبارگی دیوانه کردی
یار مستچاهی
اگر جادو نه ای پنهان ز مردم، در دل تنگ من، چون خانه کردی
یار مستچاهی…
ابوالقاسم لاهوتی علاوه بر تاجیکستان، در افغانستان نیز شناخته شده است و بسیاری از اشعار وی توسط خوانندگان افغان خوانده شده است. احمد ظاهر ( ۱۹۷۹-۱۹۴۶) که به الویس پریسلی افغانستان مشهور است به بسیاری از سرودههای لاهوتی جان داده است. ترانههایی که احمد ظاهر از لاهوتی خوانده، جزو پر شنوندهترین آهنگها در افغانستان بوده و بسیاری از مصراعهای شعرهای لاهوتی با ترانههای احمد ظاهر در حافظه مردم افغانستان جای گرفتهاند.
نخستین اجرای شعر مشهور لاهوتی به نام “میهن ای میهن” توسط احمد ظاهر انجام شده که در افغانستان محبوبیت بسیار دارد. این همان شعری است که در ایران محمد رضا شجریان نیز خوانده است و بارها از رادیو و تلویزیون ایران یدون ذکر نام شاعر آن پخش شده و شاید کمتر نیز ذکری از سراینده شعر این ترانه “ابوالقاسم لاهوتی” شده باشد. پخش این آهنگ از رادیو و تلویزیون با اعتراض شجریان روبرو شد، زیرا در هنگام پخش آن، کلمات
“میهن ای میهن” که در هر بیت تکرار و توسط شجریان نیز خوانده میشد، حذف گردیده بود:
تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن ای میهن
بود لبریز از عشقت وجودم، میهن ای میهن
تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو بود و نبودم، میهن ای میهن
به هر مجلس به هر زندان، به هر شادی به هر ماتم
به هر حالت که بودم با تو بودم، میهن ای میهن
اگر مستم اگر هوشیار، اگر خوابم اگر بیدار
به سوی تو بود روی سجودم، میهن ای میهن
به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمیروید
من این زیبا زمین را آزمودم، میهن ای میهن
علیرضا افتخاری نیز اجرایی از این سروده لاهوتی دارد. اما در اجرای افتخاری عبارت ” میهن ای میهن ” از تمام بیتهای این شعر حذف گردیده است.
گفته میشود که لاهوتی به سمت معاونت ماکسیم گورکی در ” انجمن نویسندگان شوروی منصوب شده بود. گورکی در آن زمان بیشتر در ایتالیا به سر میبرده و مسئولیت اداره کردن جلسات انجمن با لاهوتی بوده است.
لاهوتی به چند زبان مسلط بوده و شاهنامه فردوسی را همراه با همسر روس خود “سیسیلیا” که او را “سلسله بانو” صدا میکرد به زبان روسی ترجمه کرده است. لاهوتی دلبستگی خاصی به فردوسی داشته و همانطور که ذکر شد، یکی از دلایل اقامت وی در تاجیکستان علاقه مردم تاجیک به فردوسی و شاهنامهخوانی آنها بود. لاهوتی در باره خود سروده است:
“رفیقان اگرچه نه من طوسیام
ابوالقاسم، اولاد فردوسیام “
ابوالقاسم لاهوتی با وجود منزلت و موقعیتی که در روسیه و تاجیکستان داشت، اما همواره خود را ایرانی دانسته و حسرت بازگشت به ایران را در دل داشت.
در سفری که سعید نفیسی به شوروی در سال ۱۳۲۴ خورشیدی داشته، ملاقاتی بین آن دو صورت میگیرد. سعید نفیسی در باره آن دیدار نوشته است:
” … لاهوتی به هتلی که در آن اقامت کرده بودم آمد و همین که در اتاق را بست، بی اختیار یکدیگر را در آغوش کشیدیم و او مدتی گریست. گریه او بیشتر به خاطر دوری از وطنش بود. چندین بار به صراحت به من گفت که آرزو دارد بار دیگر به ایران بیاید و در همان جا بمیرد…” عکسی از این دیدار وجود دارد و در کیف شخصی لاهوتی در خانه – موزه لاهوتی در شهر دوشنبه نیز نسخهای از این عکس وجود دارد.
لاهوتی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. او را در گورستان نووودویچی شهر مسکو به خاک سپردند.
قسمت دوم زندگی ابوالقاسم لاهوتی به عنوان مهاجر از مسکو شروع شد و در مسکو نیز پایان گرفت.
“یک نفس در زندگانی فارغ از کوشش نبودم.”
لاهوتی در مصراع بالا شیوه زندگی خود را چه نیکو بیان کرده بود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید