سه شعر از محمد زندی
۱
نمی دانم
من از تو متولد شده ام
یا تو از من
وشاید توامان
وقتی بوی کودکی می دهی
وقتی می گویی
بوی تو را گرفته ام
۲
می ماند
این تابلو میخواهد نگاهش کنند
می خواهد دست بکشد
لبخندش را
یک نفر را می بیند
ویکی از دور قاب را فقط
می رود
می ماند
کسی که قاب را دید و
تابلو درحسرت دیدن اوست
که قاب مانده است
۳
شاید
نمی دانم
من از تو متولد شده ام
یا تو از من
و شاید توامان
وقتی بوی کودکی می دهی
وقتی می گویی
بوی تو را گرفته ام
#محمد زندی