شبی با عطر بنفشههای گیلان در ونکوور – کانادا
یکشنبه شب (۱۸ سپتامبر) آقای ناصر مسعودی در ونکوور کنسرت داشتند. این برنامه به دعوت گروه دوستداران گیلان در تورنتو، ابتدا در تورنتو و سپس با همکاری هفتهنامه شهروند بی. سی در ونکوور اجرا شد.
کنسرت ناصر مسعودی به همراهی گروه موسیقی "سرو" از تورنتو در دو بخش اجرا شد. بخش اول شامل ترانه های شلمان لاکوی، آفتاب گوله، به یاد آشنا و گیلان ترا قوربان بود که آقای مسعودی با اجرای زیبا و صمیمی خود تماشاچیان را نیز به همراهی میکشاندند به خصوص با ترانهٔ گیلان ترا قوربان که خودشان از همه خواستند که این قسمت را بلند با ایشان بخوانند.
قسمت دوم با ترانهٔ خاطره انگیز میرزا کوچک خان شروع و در ادامه گل پامچال و ترانهٔ بسیار زیبای الّه تی تی و بنفشه گل در انتها اجرا شد که بسیار زیبا و دلنشین بود.
آقای مسعودی در بین برنامه، به زیان گیلکی صحبت میکردند که همین بر جذابیت کارشان می افزود.
در پایان بگویم که سالن به جز چند صندلی در ردیف جلوی ما، پر شده بود و از گیلک و غیر گیلک آمده بودند.
کلمات آشنای گیلکی از هر طرف به گوش میرسید و آقای مسعودی در میان برنامه با جملاتی به زبان محلی فضا را صمیمانه تر میکرد و دوستان غیر گیلک هم ظاهراً تا حدودی با این کلمات آشنا بودند و همراهی نشان میدادند که دیدن این عکسالعملها بسیار دلنشین بود.
در آغاز بخش دوم برنامه دسته گل بسیار زیبایی – که از سوی هفتهنامه شهروند بی. سی تهیه شده بود – به پاس قدردانی از زحمات پنجاه سالهٔ فرهنگی، هنری این هنرمند محبوب گیلانی – توسط جناب آقای کامبیز روشن روان آهنگساز برجستهی ایرانی، تقدیم ناصر مسعودی شد.
اما برای خود من اولین بار بود که در عمرم کنسرت گیلکی میرفتم! تا ایران بودیم که خبری نبود. اینجا هم که کسی از گیلان به جز گروه مستان نیامده بود. آنها هم بیشتر فارسی میخواندند! اما این بار فقط یک آهنگ فارسی خوانده شد و بقیه گیلکی بود. مهمتر از آن اینکه اکثر تماشاچیان از دوستان گیلکم بودند که مدتها بود که خیلی دلم میخواست ببینمشان.
احساسی که در این کنسرت داشتم در هیچ برنامهٔ دیگری نداشتم و این برای خودم بسیار عجیب بود! حس میکردم بسیار بیشتر به همه نزدیکم. نوعی خویشاوندی و وابستگی خانوادگی با تک تک آدمهایی که آنجا بودند حس میکردم که در هیچ گردهمایی دیگر ایرانی، تا به این حد، این حس عمیق نبود!
جالب برای خودم این بود که من اصولاً ناسیونالیست نیستم و تعصبی روی ایرانی و بعد گیلانی بودنم ندارم، اما این اولین تجربهام بود که خودرا بسنجم!
به من ثابت شد که حسی در درون آدمهاست که وقتی مجال بروز بیابد، ناخوداگاه خود را نشان میدهد. حس تعلق عاطفی به یادگارها و داشتهها و مکنونات ذهنی که ریشه در کودکی و نوجوانی و سالهای دور زندگی دارد. حسی که تو را به بعضی نشانهها نزدیکتر میکند.
امشب همه را مثل مادر، خواهر، خاله، عمه و دختر خاله و …. پدر، برادر، دایی، عمو … خلاصه انگار همه را میشناسم و با آنها به نحوی فامیلم! کلماتی که در هوا میچرخید آشنا بود. انگار در کوچه پس کوچههای خاطراتم میگردم و میشنوم که کسی از نزدیکانم میگوید: … تی احوال خب ایسه؟ … چو طویی؟ … تونم بمویی؟ … اووو استاد مسعودی! مگه به!؟ وستی حتماً بیم! …
حالا احساس دوستان کرد و ترک یا آذری را خوب درک میکنم که در مراسم محلیشان چه حسی دارند. امشب برای من شبی به یاد ماندنی بود. جای همهٔ شما خالی!!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید