شرح چند وجهی زندگی آدمی فقط از عهده رمان برمیآید
گفتوگو با مهدی رستمپور دربارهی کتاب «ذوزنقه تجریش»؛
“مهدی رستمپور”ی که من از دیرباز میشناسم، مهدی رستمپور نویسنده است، هر چند که فکر میکنم اغلب شما درست همین مهدی رستمپور را به عنوان ورزشکار و گزارشگر و کارشناس حوزهی ورزش میشناسید. بله، خودش است. او هماکنون هدایت باشگاه کریستانسهاون کپنهاگ را برعهده دارد. در این گفتوگو، به یک توانایی دیگر او پی میبرید. توانایی داستان نوشتن؛ آن هم چه داستانی، سراسر تکنیک، تخیل، تعلیق، شخصیتپردازیهای شگفتانگیز و… مهدی رستمپورِ نویسنده، نخستین کتاباش را که داستان بلندیست به نام «ذوزنقه تجریش» همین امسال (۲۰۱۴) با انتشارات ناکجا منتشر کرده است. او البته سابقهی داستاننویسیاش برمیگردد به سالها پیش، به دوران نوجوانیاش و بعدها کلاسهای داستاننویسی سیروس طاهباز و… بهتر است از زبان خودش بخوانید.
دقیقا ۱۵ سال پیش بود که با تو در جلسات داستانخوانیای که در منزلتان برگزار میکردی آشنا شدم. از محمدرضا کاتب، حمید یاوری، حسن بنیعامری، قاسم کشکولی، محمدرضا گودرزی، فرخنده حاجیزاده، سپیده زرین پناه، میترا الیاتی، حسن محمودی و ابوالقاسم فرهنگ به تناوب در آن جلسات بودند تا جوانترهای آن دوران چون من، علیرضا بهنام، مهسا محب علی، رسول یونان، کامران محمدی، حجت بداغی، مهدی پاکنهاد، علیرضا محمودی ایرانمهر و… . راستش بی اغراق، آن جلسات از مؤثرترین جلساتی بود که در این زمینه به عمرم دیدهام. علتاش شاید مدیریت خوب خودت بر روند جلسات و اینکه چه کسانی دعوت شوند و چه برنامههایی برگزار شود بود. خلاصه که ما مهدی رستمپور را به عنوان «نویسنده» و از همان جلسات میشناسیم. چه شد که آن جلسات بعد از مدتی دیگر ادامه پیدا نکرد؟ این همیشه برایم سؤال بود و یادم مانده که تو همیشه از پاسخ دادن به این سؤال طفره رفتهای!
– خیلی خوشحالم حس خوبی از “جلسات پونک” به جا مانده. با تغییر دولت و امنیتیتر شدن فضا، اینکه هر هفته ۳۰ تا ۴۰ تا نویسنده در یک خانه دور هم جمع شوند دردسرهایی داشت. از طرفی تا دیر وقت، یا تلویزیون بودم یا مطبوعات و این تناسبی نداشت با ساعت پنج و شش عصر که معمولاً نشستها را شروع میکنند. به همین خاطر با چند نفری که آنها نیز شرایط مشابهی داشتند مثل امیرحسین خورشیدفر، امیر احمدی آریان، کیوان دارابی، احمد پرهیزی و پیمان اسماعیلی، تازه ساعت ۱۱ شب شروع میکردیم به قصهورزی.
در پیشدرآمد همین کتاب هم به تفصیل، عشق دورانِ کودکی و نوجوانیات را به نویسنده شدن شرح دادهای. حالا برایمان این را هم بگو که چه شد که چهرهی نویسندهات را این همه سال پشت چهرهی ورزشکارت پنهان کرده بودی؟
– در ۱۸ سالگی رفتم جلسات داستان سیروس طاهباز در فرهنگسرای بهمن. نیمه دوم دهه ۷۰ بود و گشایشی در حوزه نشر پدید آمده بود که اگر با همان ضرباهنگ خوشایند ادامه مییافت، این “چهره ورزشی” بود که پنهان میماند پشت اشتیاق وصف ناپذیر به ادبیات داستانی! اما زمانی که میخواستم کتابی منتشر کنم، صفارهرندی وزیر ارشاد بود. داستان نویسی که جای خود دارد. حتی در عرصه ورزش برای صحبت درباره «یک خم و دو خم» هم با مصائب مضحکی مواجه میشدم.
باز هم برگردیم به پیشدرآمد: از نویسندهای میگویی که کُنجی در میدان تجریش، بساط نوشتن را پهن میکرده و چهرهی کارتنخوابها را داشته. نوشتهای که فصلهایی را که دربارهی ولگردیهای روزانهاش نوشته، به اضافهی بخشهای کوتاه مربوط به «کیومرز» و چند داستان فرعی را نگه داشتی و بعد از چند سال از کشف داستانهای آن نویسندهی میدانی، تصمیم گرفتی کتاب او را چاپ کنی. حاصل تدوینی که به قول خودت بر یافتهها و دستنوشتههایش انجام دادهای، شگفتانگیز است. از این نظر که زبان کار خیلی خوب درآمده و حتی واژهای از آن بیرون نزده است. از سالهای تلاش برای تدوین و نوشتن این اثر بگو. کدام بخشها به طور کامل زاییدهی تخیل خودت است و ایدهی اولیهی کدامها را از دستنوشتههای او وام گرفتهای؟ بگذار همینجا این را هم بپرسم: چقدر از پیشدرآمد، واقعیست و چقدرش داستان و تخیل؟ راستش چون خود پیشدرآمد هم بسیار پرکشش و به سبک داستان نوشته شده، به شک افتادم که بعضی قسمتهایش واقعی نباشد و تعمدا داستان و واقعیت را به هم آمیخته باشی تا تولیدِ سبک کنی؟
– سپیده جان، پیرمرد و دست نوشتههایی که مییابد، سرتاسر تخیل بوده! پیش درآمدها هم که در واقع بخشی از داستان هستند، متاثر از نوجوانی خودم است به انضمام پیشبینیهایی درباره سرنوشت «ذوزنقه تجریش» که میبینی درست از آب درآمده! مثلاً نگرفتن مجوز، راه نیافتن به قفسه کتابفروشیها. یا چاپ زیرزمینی اثر در تهران.
عجب. خیلی شیطنتآمیز بود این پیشدرآمدها!… حالا برویم سر وقتِ ادامهی داستان. داستان، سطر به سطرش پر از توصیف است، توصیف با زبان نوشتاری خاص خودت. به خاطر این زبان است که این همه توصیف توی ذوق نمیزند و به نظر تکراری و کسالتآور نمیآید. بگو که چگونه به این زبان رسیدی؟
– ذوزنقه تجریش با به هم پیوستن جملههایی شکل میگیرد که پسماند کاغذی خانهها و کوچههای تجریش و حومه است. از ریاضی گرفته تا فلسفه، بریده روزنامه تا تاریخ و جغرافی. گفتم جغرافی، یک نکته مهم اینکه جغرافیای داستان اگر فقط اکباتان بود یا مثلاً شهرک شهید محلاتی که معماری منظم و یکپارچهای دارند، شاید شیوه روایت هم دچار تکثری که در ذوزنقه تجریش است، نمیشد. زیرا ما شناختی از نویسندگان آن کلمات دور ریخته شده نداریم. فقط با ساختمانهایی مواجهیم که پیرمرد میبیند. ساختمانهایی که صدایشان طنین متفاوتی دارد.
در معماری آشفته اغلب نقاط تهران، یک آسمانخراش میتواند بین دو تا ویلا بنا شود یا ساختمان آجرنما کنار خانهای با نمای مرمر. کوچهای ممکن است ۳۰ خانه داشته باشد در ۳۰ فرم متفاوت. در توصیف چنین کوچهای دقیق نخواهد بود اگر در ۳۰ طریق مختلف نباشد.
داستان، سراسر تکنیک است؛ از تغییر زاویهی دیدها و راویها گرفته، تا آوردن تکه پارههایی کوتاه وسط جریان روایت اصلی، تا سوررئالیسمی که درونیِ داستان شده است و… در عین حال داری دو قصهی اصلی را توی آن کنار هم پیش میبری. با وجود پیچیدگیهایی که به کار بردن این همه تکنیک، برای خواندن داستانات ایجاد کرده، پیرنگ را (به خصوص پیرنگِ قصهی کیومرز را) جوری درآوردهای که کششاش به هیچ وجه از دست نمیرود. با این حال، به ما بگو که علت علاقمندیات به استفاده از این همه تکنیک در داستانی حدودا ۲۰۰ صفحهای چه بوده است؟
– غوطهور شدن در تکنیک و در هم تنیدگی صداها در ذوزنقه تجریش، تمهید یا شگرد داستان نویسانه نیست، ضرورتی است که خود داستان پدید میآورد. شرح زیرخاکیهای چندهزار ساله تپههای قیطریه تا تکهای از تاریخ صفویه، روستاهای آذربایجان در دهه ۵۰ و تجریش معاصر، هر کدام قالب انحصاری خود را میسازند. با نثر، لحن و معماری متفاوت فضای رویدادها.
قصهی زندگیِ – بگوییم «تلخِ»- کیومرز با تجاوز پدر هفت ساله که درواقع هفده ساله است به مادر سیزده سالهاش در باغ سیبهای سفتِ دهکدهی کوئیل بولاغ شروع میشود و با فریب خوردن کیومرز از زنی اسپند دودکن حین عمل سکس پایان مییابد. در عین حال، در سرتاسر قصهی او، باز هم سکس به شکلی عجیب و بگوییم «تلخ»، به تصویر کشیده میشود: تجاوز پدر کیومرز به الاغ ماده، عشقورزی یا همان سکسِ کیومرز با دوجاش، سکس دهانی و پر استرسِ خانم رازی (بلیط فروش سینما) و کیومرز و… . در یک کلام، فلسفهی زندگی کیومرز و آدمهایی نظیر او را چگونه میتوان توضیح داد؟
– شرح چند وجهی زندگیآدمی فقط از عهده رمان برمیآید. بهترین مورخان هم اگر به آرشیو کامل زندگی کیومرز دسترسی داشته باشند، از احساس او به قطعات یدکی اتومبیلش میگذرند یا در تبیین آن در میمانند. از کجا بفهمند نان تافتون را مالیده به شهاب سنگها خورده؟
خواننده اگر کتاب را نپسندد هم احتمالاً میپذیرد که کیومرز شبیه هیچکس نیست. پس میتوان پذیرفت که جای کیومرز بین کاراکترهای ادبیات داستانی ما خالی بود، آمد و جای خودش نشست.
کتاب اول تو در خارج از ایران منتشر شد. برداشت تو از ادبیات مهاجرت چیست؟
– من دقیقاً در همان سن و سالی مهاجرت کردم که آیزاک باشویس سینگر جلای وطن کرد. مانند او، زبانم در کشور مقصد مهجور است و فقط تعداد کمی آن را میدانند. او در هشتمین سال مهاجرتش اقامت آمریکا را اخذ کرد که همین قانون الان در دانمارک اعمال میشود.
اما یک تفاوت بزرگ هست، پس از جنگ جهانی دوم، چرخه انتشار، توزیع و حمایت از آثار یدیش زبان، متحول شد. اتفاقی که با گذشت چهار دهه از انقلاب، در خارج از ایران برای زبان فارسی رخ نداده. من داستانهایم را با تخیلی لگام گسیخته مینویسم اما درباره موقعیت خودم کاملاً واقعگرا هستم؛ کتابی که من به زبان فارسی منتشر کردهام، در ردیف بی اهمیتترین اتفاقات در تاریخ فرهنگ و هنر دانمارک قرار دارد.
یک مثال دیگر درباره روبرتو بولانیو ملقب بهناسازگارترین نویسنده آمریکای جنوبی، از داستان نویسان محبوب من. آثار، شهرت و اعتبار جهانی او محصول مهاجرت است. شیلیایی است اما در مکزیک شیفته ادبیات شده و در اسپانیا نیز حلقههای پر تعداد نویسندگان مهاجر از ملل مختلف آمریکای جنوبی را شناخته. مواجهه با گویشهای گوناگون اسپانیایی، منجر به غنای زبان او شده. بهترین داستانهای کوتاهش را همانجا نوشته.
بولانیو فقط از زادگاهش مهاجرت کرده اما برای ما، مهاجرت هم از زادگاه است و هم از زبان. مهاجر ایرانی در سالهای نخست، مدام با این نهیب مواجه است که سعی کن با ایرانیها کمتری در تماس باشی تا زودتر زبان کشور مقصد را بیاموزی.
اینها را گفتم تا برسم به این جمله که ستاره اقبال نویسنده مهاجر ایرانی حتی از نویسنده جلای وطن کرده فلسطینی و سوریهای کمسوتر است که از خلیج فارس تا شمال آفریقا مخاطب دارند، به انضمام بنیادها و پایگاههای حرفهای و جریانساز در اروپا.
درست است که کم چاپ کردهای اما میدانم که کم ننوشتهای در این همه سال. کتابی آمادهی چاپ داری که منتظرش باشیم؟
– مجموعه داستانم تقریباً آماده است، همچنین یک داستان بلند. اما نه اینجا! چاپ مجدد کتاب در خارج از کشور فقط کارنامهام را پر کتابتر خواهد کرد. امیدوارم امکان انتشارشان در ایران مهیا شود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.