شعر تازهای از هوشنگ رئوف
گُل پزان است
و چلاندانٍ آواز های معطر
از گلوی گُل
در عصیانٍ داغٍ دیگ
در کاشانٍ گردش
گردشٍ حمام
در صرع تاریخی فین
با غر غره ی خون در پاشویه
نمی شنوی
شیونٍ پرندگان را در بامدادان
وقتی که تیغ
با دهان باز
از پله های فرسوده ی حمام
بالا می آید
و کوچه های قمصر را
تیز می دود
تا برسد به رگ های نازک گُل
ضجه ی پرندگان را نمی شنوی ؟...