صراحت بیان ِگلشیری در فرهنگِ پنهانکار ایرانی
شهرگان: “گلشیری و فرهنگ پنهانکار ایرانی” پیش از این در نشریه “تجربه” شماره ۸، بهمن ۱۳۹۰ منتشر شده بود. بازچاپ این یادداشت نوشته محمود فلکی به مناسبت سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری، نویسنده نامدار و تأتیرگذار در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ است.
یک ایرانی مقیم آلمان که صاحب رستورانی در یکی از شهرهای آلمان بود از هوشنگ گلشیری، که در آن زمان چند داستانخوانی در آلمان داشت، برای صرف شام به رستورانش دعوت کرد. بهجز گلشیری چند ایرانی دیگر هم حضور داشتند. صاحب رستوران که ظاهراً اهل ادب بود و دستی هم در قلم داشت، پس از صرف شام چند صفحه از نوشتهاش را آورد تا برای گلشیری بخواند و نظرش را بشنود. پس از اینکه خواندن ِ متن به پایان رسید گلشیری فقط یک جمله گفت: “آقا، برو پیتزاتو بپز!” (پیتزایت را بپز)؛ یعنی اینکه نوشتن کار تو نیست، بهتر است که به همان شغل آشپزی و رستورانداریات بپردازی.
این نوع برخورد گلشیری را به عنوان نمونهای از نمونه های گوناگون که در مواردی در جلسات عمومی یا خصوصی در شکلهای مختلف شاهد آن بودم، مطرح کردم تا نشان دهم که “صراحت” یکی از ویژگیهای شخصیتی ِ گلشیری بود که بروز آن در جامعهای که فرهنگ ِ آن با پنهانکاری، رازورزی و تعارف شکل می گیرد، نشان از حضور انسانی مدرن و پیشرو دارد. گلشیری نه تنها در برخوردهای شخصی (که گاهی تلخ و برخورنده بود)، بلکه در آثارش هم صراحت ویژه ای از خود نشان میداد.
این پرسش حتمن میتواند در اینجا پیش بیاید که چرا “صراحت” میتواند یکی از مؤلفههای مدرن و پیشرو بودن باشد؟
“صراحت” را البته میتوان از دو منظر بررسی کرد. یکی “صراحت لُمپَنی”، یا بهتر است بگوییم، “گستاخی لمپنی” است که در سوی نزول زبان هویت مییابد. آدم لُمپن کسی است که پایبند ِ هیچ معیارِ زبانی- اخلاقی نیست و تنها بر پایهی منافع کوتاه مدتِ شخصی، مناسباتش را با دیگری تعین میبخشد. از این زاویه لمپن تنها آن کسی نیست که در بخشی از قشر پایین جامعه به عنوان “لات و لوت” ارزیابی میشود. انسانهای حتا دانشگاه دیدهای هم هستند که ممکن است مقام مهم اجتماعی هم داشته باشند، ولی در کردار و گفتار خود لُمپنی عمل کنند. گساخی بیان از سوی این دسته از انسانها از “نادانی”شان و نگاهِ پیشمدرن آنها نسبت به هستی و پیرامون شکل میگیرد، نه از اعتماد به نفس یا خودآگاهی شان، آنگونه که برخی تصور می کنند. البته پدیدهی “لمپنیسم” را میتوان در همهی جوامع شاهد بود؛ منتها این پدیده در جوامع مدرن تنها در قشر معینی فرصت بروز مییابد، در حالی که در جوامعی که مناسباتشان هنوز با معیارهای پیش مدرن شکل میگیرد، آن را میتوان در همهی سطوح و قشرها به گونهای شاهد بود.
نوع دوم “صراحت بیان” از آگاهی روشنفکرانه برمیآید که در جهت شفافبخشی به واقعیت کارکرد دارد. و گلشیری یکی از معدود افراد روشنفکر ایرانی بود که با صراحت بیان در جهت روشنبخشی، بهویژه در پیوند با ادبیات داستانی آگاهانه عمل میکرد. از آنجا که فرهنگ ما فرهنگی شقه شده و ناموزون است، و انسان ایرانی در طی سدهها زیست در جامعهی استبدادی و سنتی هیچگاه فرصت واقعی برای رسیدن به فردیت و خود ِ رها نداشته، در کردار و گفتار خود نتوانسته آزادانه و بدون ترس، خویشتن و نگرهاش را با صراحت بیان کند. او ناچار بوده و هست که در طرح مسائل یا عقیده دو پهلو، رازورانه (که فرهنگ پنهانکار و تناقضآمیزِ عرفانی نیز در آن دخیل است) و تعارفآمیز (که به ریا پهلو میزند) سخن بگوید. “روشنفکرِ” برآمده از این فرهنگ نیز در گفتار و نوشتار خود نمیتواند برکنار از این دوگانگی نباشد. در درازنای سدهها زیست در جامعهی بی دیالوگ، این نوع رفتارکم کم به خصلت ثانوی انسان ِ آن جامعه، حتا به اصطلاح روشنفکر آن، تبدیل شده است. در جامعهای با مناسبات پیشمدرن، همه چیز و همه کس از طریق امر و نهی و دیکتهشدن ِ یکسویه هویت مییابد و فرد به جای اینکه به عنوان انسانی مستقل در عمل یا بیعملی خود مختار باشد، همچون مهرهای یا وجودی نادان یا صغیر برآورد میشود که نیاز به قیم دارد. به همین علت انسان در چنین جوامعی عادت نکرده که آزادانه و بدون لاپوشانی و سرراست سخنش را ادا کند. در جوامع پیشمدرن، انسان در “جمع”، در “ما” هویت مییابد و باید “همرنگ جماعت” شود تا بتواند به حیاتش ادامه دهد، اما در یک جامعهی مدرن و پیشرو، فرد به عنوان انسانی مستقل، در عین ِ همزیستی با دیگران، در “من ِ” خود هویت مییابد.
یکی از آموزههای نهادینه شدهی انسان مدرن، صراحت بیان و صداقت در طرح مسائل است. از آنجا که چنین انسانی به خودیابی، خودآگاهی یا فردیت دست یافته یا اینکه استقلال اندیشه و آگاهی به حقوق فردی و شناخت ِ حق دیگری را به عنوان یک اصل جداییپذیر ِ مناسبات دموکراتیک پذیرفته، دیگر نیازی به سخن گفتن یا نوشتن ِ دوپهلو یا رازآمیز نیست که در سوی تعارف و حتا ریا کشیده میشود. چنین فردی خود را آن گونه که هست میشناساند، نه آنگونه که دیگران یا حکومت از او توقع دارند.
در هرحال در جامعه ای که هنوز بسیاری از مناسبات با معیارهای پیشمدرن کارکرد دارند، وقتی نویسندهای مانند گلشیری با صراحت بیان به روشنی دربارهی بسیاری از واقعیتها سخن میگوید یا مینویسد، باید به عنوان یک استثنا به آن نگریست. البته “صراحت” گلشیری به این معنا نباید تلقی شود که همهجا حق با او بوده است. من در اینجا دربارهی درستی یا نادرستی نظر گلشیری بحث نمیکنم، بلکه شیوهی برخورد او را با مسائل و با دیگری در نظر دارم. این را هم بیفزایم که در قیاس بین گلشیری و روشنفکر مدرن غربی به لحاظ اندیشگی و میزان دانش تفاوتهایی وجود دارد، ولی او در قیاس با بسیاری از نویسندگان یا “روشنفکران” ایرانی پیشروتر بوده است.
افزون برنگاه مدرن گلشیری به هستی و بهویژه به داستاننویسی که اورا در مسیر بیان روشن و بیتعارف مسائل میرساند، عامل دیگری در پدیداری صراحت لهجه دخیل است: جدی گرفتن ادبیات و ارزشگزاری ویژهی آن. برای او ادبیات، سازندهی پایهی حیات فرهنگی یک جامعه بود و از اینرو هرگاه که پای سخن از ادبیات پیش میآمد، معمولن ملاحظهی کاسبکارانهی متداول در بیانش مشاهده نمیشد. من خود چند بار در بحث با او دربارهی ادبیات، بهویژه ادبیات مهاجرت شاهد بیان نکاتی با صراحت ویژهاش بودم که در مواردی حتا برخورنده بود، ولی او در داوری در بارهی ادبیات ملاحظهی تعارفآمیز را بههیچوجه در نظر نمیگرفت. او برای خوشامد ِ دوست یا میزبان به تمجید واهی نمیپرداخت. حتا به نظر میرسید که در این موارد سختگیرتر باشد. این نوع برخورد گلشیری را نباید به عنوان بخل یا حسادت برآورد کرد. زیرا او نه تنها در انتقاداتش، که گاه تند جلوه میکرد، بلکه در تأیید یک متن هم صادقانه عمل میکرد. اگر متنی یا داستانی خوشایندش بود، همه جا آن را مطرح میکرد.
اما در اینجا شاید از نگاه برخی بتوان از یک تناقض در کار و بیان گلشیری سخن گفت: یعنی با اینکه او در بیان مسائل ِ ادبی، چه نقد چه طرح مسائل تئوریک، و حتا مسائل اجتماعی بیتعارف و سرراست منظورش را روشن بیان میکرد، چرا این روشنی در داستانهای او عمل نمیکند؟
اگر ژرفتر و آگاهانهتر به نوع پرداخت داستانی گلشیری نگاه کنیم شاید به جای تناقض به واقعیت دیگری دست بیابیم. در اینجا نمیخواهم ریزبینانه به این نکته بپردازم. در کتابم “روایت داستان” (تئوریهای پایهای داستاننویسی – تهران، نشر بازتابنگار، ۱۳۸۲) تا حدودی به آن پرداختهام. تنها به طور فشرده بگویم که من در گذشتهی دور، زمانی که هنوز از شیوه و شگرد ِ داستاننویسی گلشیری آگاهی کافی نداشتم، فکر میکردم که پیچیدگی در داستانهای گلشیری تصنعی یا زیادی است و گلشیری با درهمآمیزی ِ افراط آمیز ِ شخصیتها و راوی با زبانی ویژه، درک داستان را دشوار میکند. اما وقتی که با تئوریهای داستاننویسی بیشتر آشنا شدم و چگونگی ِ روایت و نقش زبان در هماهنگی با نوع روایت را در داستانهای گلشیری بهتر فهمیدم، متوجه شدم که داستانهای گلشیری پیچیده نیستند، بلکه با روشهای مدرنتری نوشته شدهاند که درک آنها برای من در آن زمان ساده نبوده است.
هامبورگ- ۲۷ مه ۲۰۱۱