عدم خشونت را از مادر یک قاتل بیاموزیم
* هرگز تصور نمیکردم به اینجا برسم، به بخشایش. واقعاً که مسیری شگف انگیز را پیمودهام
* صرف تکرار و تکرار ابراز تأسف کافی نیست. تأسف باید جنبه عمل به خود گیرد
* به او گفتم، اینجا نیامدهام تا با هم تلویزیون تماشا کنیم و چیپس بخوریم. آمادهام تا کمکات کنم
یادداشت:
این روزها گفتمان عدم خشونت به گفتمانی رایج و ضروری در میان روشنفکران و محافل سیاسی تبدیل شده، به مناسبتهای مختلف در مورد آن گفته و نوشته میشود. پیداست که برای تحقق بخشیدن به این ضرورت بایستی از گفتار گامی فراتر نهاده، عدم خشونت را از عمل و کردار روزمره خویش آغاز کنیم. نسل ما، همه، در جامعهای استبدادی ریشه داریم. در خانه، محله، مدرسه، و بعدتر در محل کار ما خشونت موج میزده است. با امواج خشونت به پیش و به پس رانده شده و بر امواج خشونت سوار شدهایم.
این خشونت، بسته به تفاوتهای خانوادگی و اجتماعی، در نزد ما از شدت و ضعف برخوردار است، اما نمیتوان عمومیت آن را به عنوان یک ویژگی فرهنگی انکار کرد. نمیتوان انکار کرد که هنوز هم، به هنگام اختلاف نظر، و به هنگام ناتوانی در اقناع طرف گفت و شنید، از صدای بلندمان برای مرعوب کردن آن دیگری کمک میگیریم. نمیتوان انکار کرد که تحمل مخالفت، یا به تعبیر زیبای محمد مختاری «تحمل حضور دیگری» نزد بسیاری از ما به بسی مجاهدت نیاز دارد. و نمیتوان انکار کرد فرزندان ما، که در این جامعه بالیدهاند، با گفتار و کردار روزمره خود چه درسها که به ما آموختهاند.
آرون گاندی نوه مهاتما گاندی از زبان پدر بزرگش میگوید: [تا زمانی «که ما خود به نمونه تغییری که برای جهان آرزو داریم تبدیل نشویم» هر گز هیچ تغییری روی نخواهد داد]. او در ادامه میگوید: «اگر خود را تغییر دهیم جهان را نیز میتوانیم تغییر دهیم، و تغییر خود از تغییر زبان و شیوههای گفت و شنیدمان آغاز میشود».
نمونههای تغییر را اما، اگر در پی آن باشیم، میتوانیم به راحتی در مناسبات روزمره مان، و در محیط و اتفاقات پیرامون خود ببینیم. گزارشی خبری که ترجمه آن در پی میآید، و عنوان مطلب به آن اختصاص دارد، از این نمونههای تغییر است. نمونههایی که در بطن این جامعه جریان دارد و توجه بیشتری را از ما میطلبد. گزارش، حکایت مادری است که با عشق، پیگیری، صبر، و آرامش مادرانه، یکه و تنها، موفق میشود دیوارهای بلند خشونت و بی اعتمادی پیرامون فرزندی را که مرتکب قتل جوان دیگری شده فرو ریزد. آتش عشق او کوه یخی را که روح و جان فرزندش را به انجماد کشانده است ذوب کرده، نیکی نهفته در وجود او را از آن قالب یخ به در آورده، به آن جلوهای بیرونی میبخشد. و در این روند است که مادر و فرزند هر دو به آرامش میرسند.
اما مجاهدت این انسان به همین جا خاتمه نمییابد. میاندیشد اینک که این بار گران از دوش او، با عنوان تلخ مادر یک قاتل، و از دوش فرزندش، با عنوان سنگین قاتل، برداشته شده، آیا منصفانه است که خانواده مقتول را با درد از دست دادن فرزند، و با بار گران نفرت، کینه، و انتقام به حال خود بگذارد. او میگوید : «در این مقطع من نسبتا آرام بودم. فرزندم هم نسبتا آرام بود. پیشرفت ما خوب بود. اما آسیب دیده اصلی، خانواده کدمن بودند. ما میخواستیم از رنج آنان بکاهیم. میخواستیم آنان نیز به آرامش برسند».
در اینجا عواطف مادرانه، در همدردی با مادری دیگر، از عشق به فرزند گذر کرده، به پهنهای فراتر در مناسبات انسانی میرسد. پهنهای که در آن دو خانواده، به کمک یک نهاد مردمی، به صلح و آرامش میرسند. پهنهای که درسهای فراوان برای آموختن دارد. میخوانیم:
میخواستیم رنج آنان را کاهش دهیم*
ساپریا دیز، زندگی خود پیش و پس از آن حادثه را دو بخش جدا از هم میداند.
پیش از آنکه پسرش، ایساک، پسر ۱۶ سالهای دیگر، جسی کدمن، را به قتل برساند، او یک عضو معمولی جامعه بود. اما این قتل یک شبه او را منفور و مطرود جامعه کرد. مردم عکس او را در روزنامه به یکدیگر نشان میدادند. وقتی سوار اتوبوس میشد از او دوری میکردند، و یا از اتوبوس پیاده میشدند. این قضاوت عامه به درد احساس گناهی اضافه میشد که به طور روزمره با آن در کشمکش بود.
در مصاحبه خود در هتلی در لنگلی میگوید: «احساس میکردم مادر بدی بودهام. پسر من فرزند مادر دیگری را کشته بود.»
دیز دیگر در بی سی زندگی نمیکند…، اما چند روز پیش برای یک دیدار دو هفتهای به ونکوور پرواز کرد.
در فرودگاه مادر جسی (مقتول)، دانا کدمن، به استقبال او رفت. آنان یکدیگر را در آغوش گرفتند – دیز میپذیرد شاید این کار اندکی نابهنجار به نظر آید. میگوید: «رابطه راحتی نیست، اما، رابطهای مهم برای همه ماست». دانا کدمن گفته او را تأیید میکند.
دانا حتی به خواب هم نمیدید روزی با دیز دوست باشد. میگوید ۱۵ سال پیش حتی ایده تماس با مادر قاتل فرزندش امری پذیرفتنی و منطقی نبود. اما از زمان ملاقات دیز در جلسه رسیدگی به عفو مشروط ایساک، دو سال پیش، و تماس منظم بعد از آن، احساس میکند به آرامش رسیده است.
او در مصاحبه با روزنامه پراوینس گفت : «اکنون از آرامش درونی بیشتری برخوردارم و دیگر به اندازه سابق خشمگین نیستم. هر گز تصور نمیکردم به اینجا برسم، به بخشایش. واقعاً که مسیری شگف انگیز را پیمودهام».
این دو مادر، جمعه شب دوم نوامبر در یک برنامه جمع آوری کمکهای مالی برای انجمن «ابتکارات اجتماعی برای عدالت»(CJI)، که مقرّ آن در لنگلی است، در مورد تجارب خود در این زمینه گفت و شنید کردند. این انجمن حدود یک دهه پس از تلاقی سرنوشت دو خانواده در مسیری تلخ، به ایجاد ارتباط بین آنان کمک کرد.
اولین بار در سال ۱۹۹۲ بود که دیز و کدمن از وجود یکدیگر مطلع شدند. در شرایطی بد تر از آنچه که بتوان تصور کرد. پسر دانا، جسی ۱۶ ساله، از یک ایستگاه اتوبوس به طرف خانه در حرکت بود که توجه عدهای نوجوان به او جلب شد. یکی از این نوجوانان ایساک دیز ۱۶ ساله بود. الکل و مواد مخدّر این گروه نوجوان را از خود بی خود کرده بود، لذا برای آزار و کتک زدن جسی بطرف او رفتند. کار کتک زدن بالا گرفت و بی رحمانه شد. ایساک چاقویی بیرون کشید و با ضربات چاقو از پشت به جسی، قلب و ریه او را سوراخ کرد. پس از آن همه از محل گریختند و جسی را تنها گذاشتند تا در کنار خیابان از ضربات وارده جان بدهد.
ایساک چند روز بعد دستگیر و نهایتا به قتل درجه ۲ (بدون برنامه قبلی) متهم شد.
سالهای پس از این حادثه سالهایی تیره بودند. کدمنها به صدایی رسا در دفاع از حقوق قربانیان تبدیل شدند. پدر جسی، چاک کدمن، چهرهای آشنا در بیان غم و اندوه این خانواده بود. او سر انجام وارد سیاست در سطح فدرال شد (همان چاک کدمن معروف که در سال ۲۰۰۵ به عنوان نمایندهای مستقل از بی سی در پارلمان فدرال با رای خود از سقوط دولت لیبرال به وسیله محافظه کاران جلوگیری کرد)[م.]
ایساک به زندان رفت، و البته پرخاشگری و خشونت او در زندان افزایش یافت. در سنّ نوجوانی او را به یک زندان ویژه زندانیان خطرناک در کبک منتقل کردند. در آنجا، گذشته از چند نامه و ملاقات، تماس اندکی با خانواده خود داشت.
دههای که گذشت، برای دیز دههای از بازاندیشی ژرف بود. میگوید : «میبایستی سهم خود از مسئولیت را در مورد آنچه که گذشته بود بعهده بگیرم. گذشته از آن میبایستی یاد بگیرم عشقم را بدون هیچ قید و شرطی نثار کسی (اشاره به پسرش) کنم». به همین گونه تشخیص داد که بایستی در عمل اجتماعی به جبران خسارت بپردازد. «از آن چه که گذشت متاسف بودم، اما، صرف تکرار و تکرار ابراز تأسف کافی نیست. تأسف باید جنبه عمل به خود گیرد».
دیز به کبک نقل مکان کرد. او در شهر کوچکی که تعداد بسیار کمی از مردم انگلیسی صحبت میکردند، اما از زندان یک ساعت فاصله داشت، سکنی گزید و زندگی کاملاً جدیدی را شروع کرد.
پنج روز در هفته با اتوبوس تا نزدیکترین ایستگاه اتوبوس به زندان میرفت. پس از آن ۴۵ دقیقه باقیماندهی راه، تا دروازههای زندان را راه پیمایی میکرد. دیگر به چهره آشنایی برای زندانبانان تبدیل شده بود – انسانی شاد، همیشه در لباس سفید، با یک بغل کتابهای معنوی برای پسرش. در داخل زندان بیشتر اوقات تنها ملاقات کننده بود.
ساعتهای ملاقات پیش از ظهر را با پسرش میگذراند، برای نهار بیرون میرفت، و برای ساعات بعد از ظهر ملاقات به زندان باز میگشت. پس از آن با طی این مسیر طولانی به خانه باز میگشت. در این ملاقاتها به او آموزش داد چگونه تعمق و تفکر (meditate) کند. آنان ساعتها گفت و شنید میکردند، اغلب در مورد امیدهای ایساک برای آینده، و در این زمینه موضوعات گفت و شنید را جستجو و تعیین میکردند.
میگوید : «به او گفتم، اینجا نیامدهام تا با هم تلویزیون تماشا کنیم و چیپس بخوریم. آمادهام تا کمکت کنم».
فداکاری مادر تأثیری بزرگ داشت. ایساک دگرگون شده، به شخصیتی آرام و انسان دوست تحول یافت. زندانیان دیگر نام جدیدی برایش انتخاب کردند، «بودای کوچک»، و از او در حل مشکلاتشان کمک میگرفتند. او در این اندیشه بود که بهترین راه معذرت خواهی از کدمنها چیست.
دیز میگوید وقتی چاک کدمن، پدر جسی، در سال ۲۰۰۵ به علت ابتلا به سرطان درگذشت، ایساک در هم شکست. فکر میکرد فرصت معذرت خواهی را از دست داده است، و یا حالا دیگر معذرت خواهیاش صمیمانه به نظر نخواهد رسید.
بالاخره به خود شهامت داد تا برای دانا و دخترش جودی نامهای بنویسد. نامه را برای CJI فرستاد که به عنوان میانجی مابین زندانیان و خانواده قربانیان عمل میکند.
دیز میگوید: «در این مقطع من نسبتا آرام بودم، فرزندم هم نسبتا آرام بود. پیشرفت ما خوب بود. اما، آسیب دیده اصلی خانواده کدمن بودند. ما میخواستیم از رنج آنان بکاهیم. میخواستیم آنان نیز به آرامش برسند».
پس از تماس CJI با خانواده کدمن، جودی موافقت کرد نامه را بپذیرد. ارتباط بین آنان ادامه یافت و نهایتا جودی و ایساک رودررو ملاقات کردند. ملاقات سختی بود، اما در پایان این ملاقات جودی گفت که او را میبخشد.
سی جیای این ملاقات را فیلم برداری کرد و سرانجام مادران این فیلم را دیدند. دیدن فیلم به ملاقات دیگری منجر شد، اینبار هر دو مادر در ملاقات شرکت داشتند. دانا کدمن نیز ایساک را بخشید.
معاون سی جیای، سندی برگن، گفت این برنامه غیرانتفاعی از هر راهی که برای قربانیان راحتتر است اقدام میکند. بعضی مواقع آنها قربانیان را مطلع میکنند که مقصر برای آنان یک نامه معذرت خواهی نوشته و درخواست دارد نامه به دست آنها برسد. گاهی نیز ملاقاتهای رودررو ترتیب میدهند. میگوید: «بعضی مواقع قربانیان لیست بلندی از سوالات خود را میآورند و میخواهند ما این سوالات را منتقل کنیم».
ایساک، پس از اولین ملاقاتاش با کدمنها به طور مشروط از زندان آزاد شده است. او هم مانند مادرش دیگر در بیسی زندگی نمیکند، اما اینجا برای هر دوی آنها دارای اهمیتی فوقالعاده است. آنها با خانواده کدمن در تماس هستند، به سرکشی زندانها میروند و داستان خود را باز گو میکنند، و بعضی اوقات کدمنها با آنان همراه میشوند. در واقع دیز و کدمن تصمیم دارند کتابی بنویسند در باره «عدالت نوسازگر». دیز میگوید هدف ما کمک به دیگران است : «در زندانها، به هر کجا میرویم، زندانیان را تشویق میکنیم تا مسئولیت عمل خویش را بپذیرند، تا گامی به پیش بگذارند. گیر افتادن در تله ترس بسیار آسان است، اما نباید در این تله گیر کنیم… اگر ما در این تله گیر کرده بودیم، این قتل قربانیان بیشتری داشت».
پینوشت:
* این گزارش از روزنامه پروینس گزینش و ترجمه شده است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
محسن صفاری؛ مترجم ساکن ونکوور – کانادا است که نوشتن مقالات اقتصادی را از زمان دانشجویی با نشریه دانشجویی باران در لاهیجان آغاز کرده و تاکنون نیز ترجمههای زیادی از او در نشریات فارسی بهویژه شهروند بیسی و سایت شهرگان چاپ شدهاست.
کتاب «زمین، سیاره آسیب پذیر: تاریخ اقتصادی کوتاهی از محیط زیست» اثر جان بلامی فاستر را ترجمه کرده که در سال ۱۳۹۵ در تهران، توسط انتشارات جهان ادیب، منتشر شدهاست.
کتاب «تله ی پیشرفت، پژوهشی در زمینه های محیط زیستی فروپاشی تمدنهای باستانی» نوشته رونالد رایت در زمستان ۱۳۹۸ از سوی نشر چشمه انتشار یافت که تاکنون به چاپ چهارم رسیده، و نسخه صوتی آن نیز منتشر شده است. کتاب «انقلاب زیست بومی، صلح با کرهی زمین» نوشته جان بلامی فاستر را پاییز ۱۴۰۰ نشر چشمه منتشر کرد.
کتاب «تاریخ جهان در آیینه هفت چیز ارزان» از سوی همین انتشاراتی در آینده نزدیک منتشر می شود.