علیرضا آدینه: دههی هفتاد پایان فئودالیتهی ادبی بود
روزی روزگاری جلسات شعر – ۱
هر چهقدر هم که نسل قبل و بعد از شاعران موسوم به “شاعران دههی هفتاد”، به آن نسل انتقاد وارد بدانند و شعرش را به مخاطبستیزی، مخاطبگریزی و اصولا بیمخاطبی متهم کنند، کسی نمیتواند منکر شود که شعر دههی هفتاد، شعر عبور از محافظهکاریها، شعر پیشنهادهای جسورانه و شکستن تابوهای شعری بود. اما شاعران دههی هفتاد یک خصیصهی دیگر نیز داشتند که شاعران نسل بعد به دلایلی از آن بی نصیب ماندهاند، و آن، حضور مداوم در “شبهای شعر” آن دوران بود؛ دورانی که طرفداران اصلاحات از آن به دوران “فضای باز فرهنگی” یاد میکنند و اگر شرط انصاف را رعایت کنیم، به یاد میآوریم که به واقع نیز چه هنر و چه ادبیات ایران در آن دوران فضای بازتری را به نسبت یک دهه قبل و بعد از آن تجربه کرده بود. در چنین فضایی بود که آن شبهای شعر، به قول علیرضا آدینهی شاعر، به «تنها امکان حضور و ظهور شاعران جوانتر» تبدیل شد؛ دورانی که آدینه از آن این گونه یاد میکند: «فرهنگسراها به عنوان نهادهای نسبتا مستقلی عمل میکردند و از سیاستهای مرسوم حکومت فاصله گرفته بودند تا حدی که صدای بعضی از مراجع و آیات عظام نیز در آمده بود. مثلا یادم هست کسی از اینها فرهنگسراها را خانههای فساد نامیده بود.»
علیرضا آدینه در آن سالها از معدود شاعرانی بود که شعرهایش در جلسات شعر سر زبانها افتاده بود؛ جلساتی که تجربهگراترین شاعران و جسورترین منتقدان شعر را به خود دید، و بعدها، شاید به دلیل بستهتر شدن فضا و شاید هم به خاطر تغییر ذائقهی شاعران، دیگر نظیرش تکرار نشد: «برای من جریان دههی هفتاد از آن رو محترم است که از جریانهای پیش و پس خود رفتار متمدنانهتری داشت و اینکه با تمام ضعفها، سرخوردگیها و واپسزدگیها هنوز هم شعری خواندنی و ماندنیست.»
آقای آدینه، شعرهای شما بیشتر و پیشتر از آن که با کتاب “لیلا ابالی” به مخاطب معرفی شود، در جلسات شعر دههی هفتاد سر زبانها افتاده بود. یادم میآید که خود من نیز نخستین بار در همان جلسات با شما و اشعارتان آشنا شدم. جلسات شعر آن دوران چه ویژگیهایی داشت که جلسات شعر امروزی از آن بی نصیب ماندهاند؟ فکر میکنم امروز دیگر کمتر شاعر بدون کتابی تنها با حضور در جلسات شعر مطرح شود.
جلسات شعرخوانی در آن سالها تنها امکان حضور و ظهور شاعران جوانتر بود. منهای آن، اغلب این جلسات بیشتر به نقطهی الحاقی میمانست که منجر میشد به پیادهرویهای طولانی و بحث و نقد در خصوص شعر و البته مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامونمان در آن روزهای خنثی شده. طرح شدن یک آدم در جلسات آن روزها هم مثل امروز بستگی به این داشت که کتابی زیر بغل بزند اما مطرح شدنش کار بیشتری میخواست و میخواهد. همهی ما دوستان زیادی را یادمان هست که کتاب هم داشتند و در جلسات هم شناخته شده بودند و دیگر نیستند.
لحظات به یادماندنی شبهای شعر دههی هفتاد، فقط در جلسات خصوصی آن دوران مانند “فراپویان”، “معیار”، “غزل” (جلسات منزل خانم غزل تاجبخش) و… خلق نمیشد. یادم میآید که پابهپای آن جلسات خصوصی، شبهای شعر خوبی نیز در برخی فرهنگسراها مثل فرهنگسرای “اندیشه”، فرهنگسرای “بهمن” و مکانی عمومی چون “تالار هنر” برگزار میشد که تقریبا اغلب شاعران جوان و حتی میانسالی که در آن جلسات خصوصی حضور مییافتند، در این یکی جلسات هم شعرخوانی داشتند، گیریم که امکان خواندن معدودی از شعرهای آنها در این یکی جلسات وجود نداشت. اما مثلا خود من شعر “بُر نخورده هنوز”* را نخستین بار در اواسط دههی هفتاد در فرهنگسرای اندیشه از شما شنیدم… چه اتفاقی افتاد که دیگر سراغ شاعرانی مثل شما را نمیشود از فرهنگسراها و خانههای فرهنگ تهران گرفت؟
در اوایل دههی هفتاد فرهنگسراها به عنوان نهادهای نسبتا مستقلی عمل میکردند و از سیاستهای مرسوم حکومت فاصله گرفته بودند تا حدی که صدای بعضی از مراجع و آیات عظام نیز در آمده بود. مثلا یادم هست کسی از اینها فرهنگسراها را خانههای فساد نامیده بود. امروز اما آزادیِ فعالیت در فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی فارغ از بحرانهایی که با خود دارد این امکان را به فرد نویسنده میدهد که از سلیقههای میزبان و انعکاسش در دایرههای بزرگتر و بلعکس جدا شود و آثاری را که به او، به خود او نزدیکترند خلق کند. جلسات شعر امروز بیشتر شبیه جمعهای خانوادگیست با اعضایی که تلاش میکنند از این بده بستانهای فامیلی جلوگیری کنند. هر چند حضور در جلسات شعر برای من هم جذابیتهای خودش را دارد اما سالهاست از آن فاصله گرفتهام و از این بابت بسیار راضیام.
با این نامگذاری موافقید که دوران طلایی شبهای شعر بعد از انقلاب، همان دههی هفتاد بود؟ شعر آن دهه هم ویژگیهایی داشت که شعرهای دورههای قبل، از آن تهی بود. شاید دلیلاش حضور مداوم و تبادل نظر شاعران در شبهای شعر آن دوره بود، شاید هم بشود گفت که پایان یافتن جنگ، عبور از دههی پر تنش شصت و در نهایت فضای بازتر فرهنگی در دورهی اصلاحات، شاعران و نویسندگان را در این دهه جسورتر کرد و این جسارت در فرم، زبان و مضمون شعرها نیز نمود یافت. شما علت و علل این تغییرات را در چه میبینید؟
دههی هفتاد پایان یک جور فئودالیتهی ادبی بود. غیر قابل نقد بودن شعر پیش از هفتاد آن را دچار فرو میری کرده بود، و از طرفی ادبیاتخواران بزرگ، ما را که طی سالها زیر یوغ سنگینشان دست و پا میزدیم وادار کرده بودند با کلمات برندهتری به سراغشان برویم و همین کار را سختتر میکرد. گاهی مرز بین شعر و جنگ را گم میکردیم و هراس از رقیقشدگی و احساساتیگری ما را تا حد خلق آثاری محافظهکارانه پیش میبرد. برای من جریان دههی هفتاد از آن رو محترم است که از جریانهای پیش و پس خود رفتار متمدنانهتری داشت و اینکه با تمام ضعفها، سرخوردگیها و واپسزدگیها هنوز هم شعری خواندنی و ماندنیست… این روزها بعضی دوستان جوانترم تلاش میکنند (غیر ضروری) و بی ضرر البته که دستاوردهای آن سالها را بی اثر جلوه دهند… اما در کار خودشان چیزی به دست نمیدهند.
هماکنون که دیگر از آن فضای نسبتا باز فرهنگی خبری نیست، میبینیم که فیسبوک و سایتها و وبلاگهای ادبی کمکم برای شاعران (به وِیژه شاعران مستقل) جانشین شب شعرها میشوند؛ به بیانی دیگر، شب شعرهای مجازی کمکم جای آن محافل شعری قبلی را میگیرند. با توجه به این که به خصوص در فیسبوک، امکان تبادل نظر ِ در لحظه در مورد شعرها وجود دارد، امتیازها و معایب این شب شعرهای مجازی را در مقایسه با انواع واقعی آن در چه میبینید؟
در خصوص آنچه که برشمردید تفاوت چندانی نمیبینم. در جلسات ادبی هم عدهای سهلانگارانه و در لحظه میایستادند و نظرات اینچنینی میدادند. عدهای دیگر هم منصفانه نقدهای سازنده و برسازنده میکردند. اما اینکه در فضای مجازی، صدای من، امکانات گفتاریام، نوع لباس پوشیدنم و عواملی از این دست دیگر دخالتی در قضاوت مخاطب نمیکنند امتیاز محسوب میشود. هر چند شخصا به خاطر کار کردنم روی این قابلیتها کمی متضرر میشوم. با این حال همین حضور نداشتن شاعر به صورت فیزیکی کمک میکند این رفتارهای اغواگرانه و فریبکارانه از شعر زدوده شود.
شما از نظر تعداد شعرهای جدی و باکیفیتی که در شبکهی اجتماعی فیسبوک منتشر میکنید، جزء فعالترین شاعران ایرانی عضو این شبکه هستید. فکر میکنید چه تعداد از این شعرها – که تا جایی که من خواندهام بیشتر مضامین اجتماعی داشتهاند – اجازهی چاپ در کتاب یا مجلهای ادبی را در ایران پیدا کنند؟ اصلا بعد از این همه سالی که از انتشار مجموعه شعر قبلیتان میگذرد، به فکر چاپ کتاب شعر جدیدی هستید یا به همین ارائهی بی کم و کاست شعرها به مخاطب در فیس بوک قانعید؟
عوامل زیادی در عدم نشر نوشتههایم دخیلند. اولا اینکه من کمی در این باره تنبلم. از طرفی این را بر نمیتابم دست به سینه بروم جلوی ناشر بایستم و… از طرف دیگر فکر میکنم آنگونه ننوشتهام هنوز که شایسته باشد ناشر بیاید دنبالش. و سر آخر اینکه چند تن از دوستان ناشرم تلاش کردهاند برای کتابهایم مجوز بگیرند که تا به حال موفق نشدهاند… به هر صورت فعلا همین امکان نشر اینترنتی را ترجیح میدهم.
خارج از فضای مجازی، هنوز هم محفلی ادبی وجود دارد که بتوان سراغ علیرضا آدینه را به طور مداوم از آنجا گرفت؟ در این باره بیشتر برایمان بگویید.
راستش منهای جلسهی اخیر رونمایی از کتاب نگاه که مجموعهی تازه و بسیار خوب شما (دختر خوبی که شاعر است ) نیز جزوشان بود سالهاست دیگر در جلسهای شرکت نکردهام.
با توجه به این که دست کم دو سبک کاملا متفاوت شعری (یکی شعری تا حدودی زبان محور و دیگری شعری که بیشتر به بیانگرایی پهلو میزند) در دو دورهی کاری شما (یکی دههی هفتاد و دیگری دههی هشتاد تا به امروز) به چشم میخورد، خود شما هماکنون با کدام یک از این دو سبک بیشتر موافقید؟ در کل، شعرهای به قولی چندلایه را بیشتر میپسندید یا شعرهایی که هماکنون زیرمجموعهی جریان سادهنویسی قرار میگیرند؟ چرا؟
برای من شعر تجربهی مدام است. هرگز به اینکه چگونه بنویسم فکر نمیکنم. اما امیدوارم مجموعهی این تجربهها روزی به شعری برسند درخور این مخاطب عزیز. واقعیتش این است که من به شدت زبان فارسی را دوست دارم و خود را مدیون این زبانِ آب حیات نوشیده میدانم. دلم میخواهد تا جایی که در توانم هست به عشوهناکی و دلبریاش اضافه کنم، و در این راه مرعوب هیچ کدام از این عنوانبندیها نمیشوم. شعر من محصول بیخبریست. چه در آن روزهای هفتادی که آب و تاب خودش را داشت، چه در این روزهای بی آب و تاب. باور کنید از تمام این تقسیمبندیها بیخبرم. خبر همیشه به من استرس میدهد و بازم میدارد.
* “بُر نخورده هنوز” شعری از علیرضا آدینه بود که تقریبا در تمام محافل جدی شعر تهران در آن دوران سر زبانها افتاده بود:
«حالا چند بهاری میشود
که از روی خوش باد
دست میدهی و هنوز باد کرده این همه برگ
که این همه دل زیر خشت میرود آخر
دست آخر
همین سه چهار برگ هم که نباشد
حکم دل که میکند
تازه رو میکنی که اهل نشابوری و خشت میزنی
شاه که بیاید
شاه میآیی و ناخن میکشد بی بی
جر میزنی که برنخورده هنوز
دست که به هم میخورد جرقه میزنی و خمیازه میکشی
خمیازه که میکشی
از روی خوش باد پرپر میشود بی بی
میخندی و فال میگیری
بی بی کنار شاه در میآید و
یک ردیف خشت و
دو دل میشوی آن سو
دو دل که میشوی انگار
سرباز زیر شاه و…
بر نخورده هنوز.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.
سرکار خانم جدیری
با تشکر از شما و مصاحبه های خوبی که انجام می دهید
اما من فکر می کنم که شعر دهه هفتاد را محصور کردن به یک شهر و چند شب شعر، ظلم به همه رادیکالیسم آن است… دهه هفتاد برای ما به معنای عبور از رسمیت ساختگی شعر بعد از انقلاب است… این جریان در شهرستان ها هم شکل خاصی داشت.. و بسیار هم پر رنگ ظاهر شده بود… ای کاش موضوع را وسیعتر ببینید