معرفی کتاب «بیدار شو ماهدولت» نویسنده: ریرا عباسی
«اردکها اگر شرم کنند خدا بیاعتبار میشود.» از متن کتاب
این کتاب تقدیم شده به: «آنان که مجبور به رنج مهاجرت شدند و آنان که در آروزی رفتن در رنج ماندند.» مجموعه داستان”بیدار شو ماهدولت” توسط نشر آفتاب در نروژ در ۱۴۵صفحه منتشر شده است. این مجموعه شامل یازده داستان است به نامهای: دهانی زیرپوست/ مثلث رها شده/پاک کن سیاه/ کبوتر لونه سیاه/ هانومان/ سوراخها/ مگس مرگ/ عرقچین ذبیح/ مسافرخانه ناصرخسرو- ماه/ پس زدن/ کوتاه برای پرنده. هر داستان با فضاهای متفاوت و به نوعی مشترک در ارتباط است. برای تهیه کتاب، دوستان عزیز میتوانند با نشر آفتاب یا فروشگاه آنلاین لولو، تماس بگیرند و نسخه چاپی کتاب و الکترونیکی کتاب را دریافت کنند.( نسخه الکترونیکی برای خارج از ایران ۶ دلار آمریکا و نسخه چاپی ۱۲ دلار است که به حساب پی پال و نشر آفتاب قابل دریافت است، برای عزیزانی که ساکن ایران هستند، فقط باپرداخت ۱۵ هزار تومان نسخه الکترونیکی کتاب را می توانند از طریق ایمیل از نشر، دریافت کنند) آدرس سایت لولو و ایمیل نشر:
پست الکترونیکی نشر آفتاب
سایت فروشگاه آنلاین شرکت لولو:
https://www.lulu.com/en/en/shop/rira-abbasi-%D8%B1%DB%8C%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3%DB%8C/wake-up-maah-dowlat-%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%88-%D9%85%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA/paperback/product-8qwm72.html?page=1&pageSize=4
این داستانها به دوران معاصر اشاره دارد، فضای داستانها اغلب بیرون از آپارتمان و در خیابان و شهر میگذرد و کمتر به خانه کشیده میشود. در داستان اول “دهانی زیر پوست” بر اساس مهاجرت و مشاهده آنچه یک زن می بیند، می گذرد. داستان دیگر مثلث رها شده، تاثیر جنگ بر وضعیت دو زن، دو مادر در شرایط کاملا متفاوت که در یک مثلث قرار دارند . در داستانی دیگربه نام “سوراخها” راوی دختری سی ساله و باکره ای است که فوبیای عریانی و عاشقی دارد … اغلب داستانها در بزنگاه و اتفاقی ساده شکل می گیرند و چهرهی درونی شخصیت ها را آشکار میکند.”پاک کن سیاه” سرنوشت دو برادر و دیدگاه ها متفاوتشان است که هر کدام بنوعی دچار شکست ایدیولوژی شدهاند … تکهای از داستان ها:
سوراخها
رفتم توی کشوی لباسها نشستم. کشوی اول. هی می لولیدم. مثلِ دختربچهای که یواشکی نخ وُ سوزنی بدست دارد و دامن کهنهای را لوله کرده تا شلواری برای عروسکش بدوزد. لباسها همه دست به سینه جلویم نشسته بودند. دیدمش: «بالاخره روزی عشق من وُ لخت در آغوش میگیره، مگه نه؟ نه! نه! عشق منو لخت میکنه؟ نه! نه.» به پیراهنم دست کشیدم. دستش روی برآمدگی کوچک پستانم، پراز شور شدم. گرسنگی یادم رفت. از شرّ هر چه پیراهن خلاص شدم. نرمِ نرم به خودم نزدیک شدم. صورتم نرم. لبم نرم. دستها و پاهایم نرم. خودم خودم را نوازش میکردم، ناگهان چشمم به سوراخی افتاد. سوراخ، یعنی مرگی که همهی حواسم را از درون خالی میکرد. از دست زدن به نرمیها دست کشیدم. چشم باز کردم، حمامی با کاشیهای صورتی، دمپایی وحولههای صورتی، ادکلنهایی با درهای صورتی، گردنبند مرواریدی با دانههای درشتِ سفیدِ صورتی… صدای لولایِ درِ حمام، قیییژ. پوستش قهوهای بود. خودش بود قدش بلند، با کتابی در دستش، لبخند زدم. کتابِ زنِ سی ساله روی آب …
“مثلث رها شده“
مرد جوان با اخم نگاهش کرد: « من از اینجا بدم میاد. اینجوری اصلن نمیخوام. برگردیم.» زن اخم کرد وُ گفت: «چیه شازده، تا اسم پول وسط میاد، حالِ همه تون بد میشه؟ از چی بدت میاد؟ چیزی نگفته گذاشتم حالا میگی نمیخوام؟ ببین پسر جون، منبهت گفتم، گفتم که همه جوره بلا سرم آوردن اما تف هم کف دستم ننداختن، لگدم زدن، از خونه پرتم کردن بیرون، واسه گدا بازیِ چند نامرد لاشی، شب و بیابون، حالیت شد. یه صناری واسه برگشتن نداشتم، معرفت من به همین بدنه، بدن. تو بگو مُفت، میدم. اما شما لات و لوطها حرفتون حرف نیست، به این بدنِ بیصاحب هم رحم ندارید. اول پول بعد حلوای تنتنانی بعدش فاتحمه الصلوات… »
«دهانی زیر پوست»
هر شب خوابش را میبینم. صورتش مربعِ کامل است، بیچشم و گوش و ابرو، و دهانی که از زیرِ پوستش پیداست، صورتش صاف، مثل پرده حریری که روی چشم و دماغ وُ دهانش را گرفته باشند. شب اول، زن قدش بلند، موهایش بلند و سیاه بود ؛ با صدایی ناآشنا. زن چیزی نمیخواست، سرگردان در باغ میگشت . گاهی توی حیاط کودکیام میدیدمش، گاهی در باغی بزرگ و ناآشنا. در همهی خوابهایم پیراهنش سفید بود. میدویدم تا دنبالهی دامنش را بگیرم، دامنش روی زمین پهن بود، نمیتوانستم و هر بار با صورت به زمین میافتادم. صورتم مثل کاسهای توخالی هی میشکست و کسی صدایم را نمی شنید. میدانم این زن اگر چشم داشت در آغوشم میگرفت، اما یک شب …
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید