«من اگر جای شما بودم میگفتم: نه!»
نامه سرگشاده فریده حسن زاده – مصطفوی به ترانه علیدوستی
«من اگر جای شما بودم میگفتم: نه!»
شهرگان – ترانه علیدوستی به عنوان مترجم برگزیده سال، برای ترجمه کتاب «رویای مادرم» نوشته «آلیس مونرو» انتخاب شد. فریده حسن زاده – مصطفوی شاعر و مترجم طی نامهای سرگشاده خطاب به این بازیگر مخالفت خود را با تصمیم ترانه علیدوستی در پذیرش آن منتشر کرد.
فریده حسن زاده – مصطفوی نخستین کتاب شعر خود را در سال ۱۳۵۷ منتشر کرد. تعدادی از آثارش درگلچینهای شعر داخلی معرفی شدهاند. نیز اشعار ی که به زبان انگلیسی نوشته در آنتولوژیهای امریکائی و اروپایی و آسیایی و در نشریات چاپی و الکترونیکی بینالمللی به چاپ رسیدهاند. وی در دهههای گذشته برای معرفی شعر جهان به ایران کتابهای متعددی منتشر کرده است که برخی ازآن ها عبارتند از :
کتاب شعر آمریکای شمالی: عاشقانه هایی برای عشق ، صلح و آزادی ، نشر نگاه
کتاب شعرآمریکای جنوبی: از بورخس تا اوکتاویو آرماند ، نشر ثالث
کتاب شعر زنان جهان، نشر نگاه
کتاب شعر آفریقای معاصر، نشر ثالث با همکاری مرکز گفتگوی تمدن ها
زندگینامهی فدریکو گارسیا لورکا، نشر نگاه
گزیدهی اشعار آدونیس، نشر علم
گزیدهی اشعار بلاگا دیمیتروا ، نشر علم
گزیدهی اشعار یاروسلاو سایفرت برنده ی جایزه ی نوبل ،نشر نگاه
کتابهای در دست انتشار:
شب ِ آخر با سیلویا پلات، مجموعه ی مقالاتی پیرامون شعر و شاعری، نشر ثالث
شیداییها ( برگزیده ی عاشقانه های جهان از هزاره های قبل از میلاد تا امروز )، نشر نگاه
گزیدهی اشعار و نامههای نیما یوشیج، نشر برایت در امریکا
این مترجم برای معرفیِ شعر ایران (از کلاسیک تا معاصر) با نشریات و سایتهای آن سوی مرزها همکاری مستمر دارد.
متن نامهی این شاعر و مترجم را در زیر به نقل از اعتماد میخوانید:
خانم علیدوستی، شما هم نسل دختر من اید؛ نسلی که به هنرپیشه میگوید بازیگر.
از قضا در زمان ما هنرپیشه تنها چیزی که پیشهاش نبود هنر بود. مخصوصا زن، همین قدر که خوب میرقصید و خوب لب میزد تا یک خواننده حرفه ای به جایش آواز بخواند اسمش میشد هنرپیشه و نانش میافتاد در روغن. و البته گاهی هم با کتک خوردن از پدر و برادر و شوهر یا به زور ازدواج کردن ناچار میشد نقش نامزد و خواهر و مادر تماشاچی را بازی کند و او را با وجدانی آزرده و چشمانی اشکبار اما در نهایت با غروری ارضاشده از سالن سینما بدرقه کند. زمان ِ ما در میان ِ هنرپیشگان، تا آنجا که من میدانم فقط دو زن واقعا هنری از خود نشان دادند و تصور دیگری از هنرپیشه فیلم فارسی به نمایش گذاشتند. یکی با آدامس فروختن در جلوی دانشگاه برای نشان دادن اعتراضش به نارساییها و دیگری با چاپ کتاب شعری که به سرمایه یک هنرپیشه مرد منتشر شد و توجه روشنفکران را برانگیخت طوری که شیرین تعاونی پژوهشگر موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی با او مصاحبه ای کرد و او را مثل پدیده ای قابل تحقیق مورد مطالعه قرارداد.
نسل شما اما عطای هنرپیشگی را به لقایش بخشید و به بازیگری روی آورد. بودلر میگوید هنرمند در عین ِ خود بودن باید بتواند چون روحی سرگردان در کالبدهای دیگر حلول کند و نهانیترین جنبه های هر شخصیتی را با همه ابعادش به نمایش بگذارد.
مثل خود شما که همه بی پناهیها و دربه دریهای ترانه پانزده ساله را با قدرت به نمایش گذاشتید و جایزه بهترین بازیگر زن را با سرافرازی در جشنواره فجر پذیرفتید.
البته گفتن ندارد که آنچه نقش آفرینان زن در ایران ِ بعد از انقلاب کردند بسی فراتر از هنرآفرینی و معانی ِ متداول خلاقیت بود زیرا آنها توانستند ژرفترین روابط ِ بین مرد و زن را بی سلاح ِ بُرنده برهنگی و تا آخرین لایه های پنهان ِ مخاطب به نمایش بگذارند و دالان به دالان روشنایی ببخشند هزار توهای تاریک و ناشناخته درون ِ او را. این کاری بود کارستان که تلنگری زد بر آبگینه تاریخ ادبیات ایران و جهان و اگر ویکتور هوگوها و شارل بودلرها و گوستاو فلوبر ها زنده بودند نکتهها میآموختند از آن و بر غنای ادبی خود میافزودند.
شما هم ترانه خانم علیدوستی، نقش ِ مهمی داشتید در تلنگر زدن بر این آبگینه جهان نما به رغم ِ جوانی و بی تجربگی و حق داشتید جایزه بهترین بازیگر را بپذیرید و نه نگویید. ولی … ولی وقتی در خبرها خواندم که برای نخستین ترجمهتان تقدیر شدهاید و به عنوان بهترین مترجم فصل از رقبای مجرب و پیشکسوتی چون بهمن فرزانه و سیروس ذکاء جلو افتادهاید بی اختیار شوکه شدم. زیرا ترجمه حتی در مرحله بازآفرینی، فن است نه هنر و توانا شدن در هر فنی نیازمند ممارست است، نیازمند تجربه کسب کردن و مهارت یافتن به مرور زمان. پس چگونه است که مترجمی جوان و نوراه با اولین اثرش از مترجمانی که راهها در نوردیده و کفشها کهنه کردهاند جلو افتاده است؟ حتی خواننده های غیرحرفه ای و کاملاتفننی ادبیات که به ناشران اجازه میدهند از هر ترفندی برای فروش کتابهایشان استفاده کنند، همانها که پا به کتابفروشی نمیگذارند مگر اسم یک کارگردان یا بازیگر معروف سینما را روی کتابی پشت ویترین ببینند نمیتوانند در اغراق آمیز بودن ِ چنین تقدیری شک نکنند. راستش من اگر جای شما بودم میگفتم: «نه! من شایسته تشویق ام نه تقدیر» و نمیگذاشتم اصالت ِعلایق و تلاشهای ادبیام برای اهل فن زیر سوال برود.
و شما البته شایسته تشویق اید زیرا با فعالیتهای ادبی جدی خود وجهه تازه ای به شخصیت بازیگر زن در ایران بخشیدهاید. همان طور که همکار بسیار محترمتان سرکار خانم بهاره رهنما با جدیت در نوشتن داستان کوتاه، رمان، شعر و وبلاگ، راه دشوارِ راه یافتن به جمع نویسندگان حرفه ای این سرزمین را یافت و نشان داد که شهرت و موفقیت بازیگری غایت ِ آمال ِ او نیست و در نهایت معبودی جز هنر نمیشناسد. کتاب داستانهای کوتاه او پنج بار تجدید چاپ شد و این نشانه انتخاب و تشویق و احترام مردم بود بس غرورآفرینتر از تقدیر شدن توسط هیاتی از داوران که شاید قصدشان رونق بخشیدن به بازار راکد کتاب بوده با استفاده از محبوبیت بازیگران در میان مردم، یا جبران بی حرمتیهای لفظی فلان کارگردان سینما به شخصیت و نجابت بازیگران زن. اما شما چرا باور کردهاید که گلهای غنچه نکرده می شکوفند؟ اگر هنری در ترجمه شما باشد آن را بی گمان مدیون مطالعاتتان از مترجمان حرفه ای و سخت کوشی هستید که عمری را به پای کلمات ریختهاند بی اینکه محرومیت از رفاه و شهرتی درخور آنها را از پا انداخته باشد.
من اگر جای شما بودم لوح تقدیرم را تقدیم به یکی از این مترجمان میکردم مثلابه آقای قاسم صنعوی که شما هرچه در اینترنت بگردید یک عکس و مصاحبه از او پیدا نمیکنید. نیم قرن بیشتر است که در گوشه خانه ای در مشهد ترجمه میکند، محروم از پیش پا افتادهترین امکانات مادی و معنوی اهل قلم در اوگاندا و زیمبابوه و تنها دلخوشی اش این است که بسیاری از شاعران و نویسندگان اصیل این سرزمین سواد و مهارتهای زبانی خود را مدیون ترجمه های او از شعر و رمان دنیایند. مثال دیگر خود ِ من که تخصصم نه بازیگری که پول در نیاوردن است. وقتی من شروع کردم به ترجمه زندگینامه قطور فدریکو گارسیا لورکا شما هنوز به دنیا نیامده بودید! هان! لابد الان همه کشف میکنند که حسودی میکنم به شما و حسود البته که هرگز نیاسود! راستش سالها به همه کسانی که این امکان را داشتند با یک قاچ از سواد و همت و سخت کوشی من معروف شوند رشک میبردم. زیرا هر اهل قلمی نیازمند دیده شدن و شنیده شدن است و مهمتر از آن نیازمند ِ یافتن همکاران و مخاطبانی برای برقراری بده بستانهای ذهنی و تیز کردن لبه آمالش. بگذریم از نیاز شدید برای داشتن حداقل استقلال مالی. اما مدتهاست دیگر خو کردهام به بادمجان سرخ کردن وسط ترجمه و شنیدن صدای دلشکسته فروغ در ضمیر ناخودآگاهم:
«اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است فریبنده تر نبود؟»
خانم علیدوستی! از شما چه پنهان وقتی کتاب لورکا چاپ شد و بردم روزنامه ای آن را معرفی کند مسوول صفحه ادب و هنر که دختری بود به جوانی و زیبایی شما لورکا (Lorca) را نمیشناخت. عنوان کتاب را این گونه خواند: «زندگینامه ل َ وَرک ا» Lavarka!
برگشتم خانه و به بادمجان سرخ کردن و ظرف شستن و پیاز پوست کردن مشغول شدم و مطمئن شدم دیگر نه به مسوول صفحه ادب و هنر آن روزنامه و نه به هیچ کس دیگر هرگز حسادت نخواهم کرد. مدتهاست حتی وقتی در آینه نگاه میکنم فقط یک ردیف صندلی خالی میبینم. شما که را در آیینه میبینید؟ شما که را دوست دارید در آینه ببینید؟ همان ترانه ۱۵ ساله که حق و حقوقش را به رغم تنها و بی پناه بودن به چنگ میآورد یا هنرپیشه ای که برای رونق بخشیدن به بازار سرد کتاب و کتابفروشی ها نقش برنده اول را ایفا میکند؟
[اعتماد]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید