Advertisement

Select Page

نوشتن از مرگ و رنج برای من عبور از آنهاست

نوشتن از مرگ و رنج برای من عبور از آنهاست

گفت‌وگو با داریوش معمار به بهانه‌ی چاپِ سرایش جدیدِ «جنازه مریم بنت سعید»؛

-بخش دوم و پایانی –

Bente Maryam«رنجی که در “جنازه مریم بنت سعید” به تصویر کشیده‌ام، مبنایی بوده برای تشخیص لذت‌هایی که به دنبال آن رفته‌ام و از آن محروم مانده‌ام. در تعبیر کلی‌تر این رنج مبنای تشخیص لذت‌هایی است که بشر از آنها دور افتاده و محروم مانده است… نوشتن از مرگ و رنج برای من عبور از آنهاست، نمی‌خواهم صید رنج و مرگ باشم بلکه علاقه‌ام به این است که صیاد آنها باشم.»

این فلسفه‌ی وجودی شعر بلند “جنازه مریم بنت سعید” است. داریوش معمار با بیان جملات فوق در واقع از دلیل اصلی شکل گرفتنِ چنین شعر بلندی و سهل کردنِ رنجِ نوشتن‌اش بر خود پرده برداشته است: به تصویر کشیدنِ رنج برای تشخیص لذت‌هایی که به دنبال‌شان رفته و از آن محروم مانده‌ایم… شاید هدف از کل آفرینش‌های هنری همین باشد، تا به حال از این زاویه به موضوع نگاه کرده بودید؟

در بخش دوم گفت‌وگویم با داریوش معمار، بر خلاف بخش اول که بیشتر بر بحث‌های ساختاری درباره‌ی این شعر بلند متمرکز بود، به دلایل وجودی آن پرداخته‌ایم.

سِفرها با مکتوبات در این کتاب، در چه چیزی تفاوت دارند؟ می‌خواهم بدانم علت این‌که این بخش‌ها را متفاوت از هم عنوان‌بندی کرده‌اید چه بوده است؟

یک روایت جاری در شعر بلند جنازه مریم همان جریان شعور حس شخصی است که از زندگی شخصی من رسیده و برایتان رمزگان آن را شرح دادم، اما دو جریان مشخص دیگر در این شعر بلند دنبال شده که لزوم فصل بندی‌ها به لحاظ محتوایی به آنها برمی‌گردد. روایت اول صلح و عشق در معنای جهانی آن و شکل معاصر است، تفسیر صلح و عشق در کنار معنای مذهب و ایدئولوژی روشن می‌کند چرا بشر دست به این همه جنایت می‌زند، بشر برای این‌که به آرامش و امنیت برسد، بشر دیگری را معدوم و محدود می‌کند و این عجیب ترین سیستم عقلانی است که بر دنیا حاکم است، ما برای حفظ آرامش و صلح آدم می‌کشیم! برای این‌که بتوانیم عاشق باشیم خیانت می‌کنیم و این تناقض بزرگ جهان ما را هر روز کوچک‌تر می‌کند. میراث جهانی بشر در عصر مدرن متاسفانه با آنچه که تبلیغ می شود یکی نیست، رنج‌های بشریت تغییر نکرده بلکه شکل‌شان عوض شده، روایت دوم جنازه مریم روایتی فلسفی در تحلیل و نقد این موضوع است. داستان مریمی که جنازه‌اش بر زمین می‌ماند و آن وقت گذشته و آینده جنگ‌زدگی خود را شرح می‌دهد، و نظام صلح و عشق‌ورزی در جهان را با چالشی فلسفی تفسیر می‌کند، همچنین تاریخ ازلی و ابدی را در یک خط سیر تاریخی نامتقارن بازگو می‌کند، البته تاریخی که مربوط به سرزمین مادری است. طرح ازلی ابدی این تاریخ، که بیشتر تاریخ خاور میانه با گنج و رنجش در نظر بوده، خط سوم روایی شعرهاست. حال برای این‌که بتوان این سه روایت همزمان را هماهنگ کرد نیاز به تدوین مفصل و دقیق کتاب بود که این کار را با همان فصل بندی‌ها مشخص کردم.


کتاب با طنزی تلخ به پایان می‌رسد:

«پَس مَکتوب تمام شد با این سُطور

دَر آغاز او گفت: راه هدایت باز است

اما راه هدایت باز نَبود

وگرنه خودکشی نمی‌کرد!»

طنزی تلخ مثل مرگ… انگار که کتاب، خودِ زندگی بوده است که در پایان، باید امضای مرگ را بر خود داشته باشد. و ما در سراسر کتاب، زندگی را می‌بینیم با تمام بالا و پایین‌هایش، ابعادش، و البته بُعدِ رنج پر رنگ‌تر به تصویر کشیده شده. واقعیتِ زندگی…

نگاه خودتان به زندگی، هنوز همین است که در این شعر هست؟ یا تغییری در آن رخ داده؟ فلسفه‌ای هست که قبول‌اش داشته باشید درباره‌ی این زندگی؟

رنج اساس تشخیص زندگی است، زیرا مرگ تقدیر همه انسان‌هاست، جدا افتادن و دور شدن، ما لذت‌ها را پیدا کردیم برای این‌که معنا و تاثیر رنج را کم رنگ کنیم، تقدیر نابودی را، فنا شدن را، هنر مدرن به خصوص آنجا که دغدغه نمایش داده شدن و تمایز یافتن دارد، با مفهوم رنج و مرگ در شالوده‌ها و سرچشمه‌های خود پیوندی عمیق دارد، اواسط قرن بیستم این معنا در هنر مدرن منجر به نیهیلیسمی فراگیر شد، بیهودگی در معنای رنجی که همه چیز را بی معنا می‌کند، لذت‌ها را بی معنا می‌کند و شور زندگی را از بین می‌برد، اما در قرن بیست و یکم این رنج منجر به ترجیح لذت و زیبایی، ترجیح سلام دادن به جای بدرود گفتن شد، با این توضیح شما متوجه می‌شوید رنجی که در جنازه مریم به تصویر کشیده‌ام، مبنایی بوده برای تشخیص لذت‌هایی که به دنبال آن رفته‌ام و از آن محروم مانده‌ام. در تعبیر کلی‌تر این رنج مبنای تشخیص لذت‌هایی است که بشر از آنها دور افتاده و محروم مانده است. شخصاً به فلسفه زندگی روحی علاقه دارم، زندگی که متکی بر قدرت و توانایی تغییر دادن سرنوشت‌ها و رنج‌هاست، برای لذت بردن، فلسفه شادکامی و لذتی که رنج‌های خود را شناخته و می‌خواهد در مسیر آینده از آنها عبور کند، انرژی بزرگ هستی را در مسیر این لذت و شادکامی و امیدواری دنبال می‌کنم، هرچند گاهی به شدت رنجور و نا امید هم شده‌ام، نوشتن از مرگ و رنج برای من عبور از آنهاست، نمی‌خواهم صید رنج و مرگ باشم بلکه علاقه‌ام به این است که صیاد آنها باشم.

شعر امروز ایران را با تمام جریان‌های ریز و درشت‌اش چقدر به فلسفه‌ی زندگی نزدیک می‌دانید؟ کاری به استثناها ندارم، در کلیتِ آن، اصلا شباهتی با آنچه زندگی‌ست احساس می‌شود؟ یا فقط شکلکی‌ست، ادایی‌ست که می‌خواهد بگوید این، زندگی‌ست؟

ما در قفس بزرگی هستیم که تصورمان را از لذت کم رنگ می‌کند در عوض رنج را به جای لذت حقیقی به ما می‌قبولاند، دیدگاه معنوی خاصی بر بخشی از ادبیات ما حاکم است که در بطن خود متکی بر تبلیغ فنا، نا امیدی و مرگ است و شادکامی و نشاط و امیدواری شخصی را برنمی‌تابد. باید از این قفس جدا شویم، تا بتوانیم زندگی را پیدا کنیم، زندگی که گذشته برای آن یک فرصت شناختی است اما حال و آینده برایش فرصتی برای زندگی است، به نظر من عرفان شادکام، نشاط آور و متکی بر حضور به جای فنا برای رشد یافتن و بالا رفتن، نکته‌ای بسیار اساسی و کلیدی در فهم شرایط زندگی ما است. نمی‌خواهم آن‌قدر بدبینانه به زندگی که داریم نگاه کنم، اما بزرگ‌ترین مسئله امروز انسان ایرانی در نظر من این است که شادی و زندگی را درست نمی‌شناسد، تمایز رنج و لذت از دست رفته و احیاء آن باید در اولویت باشد، مبارزه و ایستادگی به جای قضا قدری و خرافی اندیشیدن، بازگشتن به خود به جای محو شدن در دیگری، ما باید شخصیت و فردیت خود را پیدا کنیم تا رمز شادکامی و زندگی را بیابیم، خیلی چیزها اتفاق افتاده که ما را از این معنا دور کرده، زبان ما را، زبان زندگی ایرانی را از زندگی تهی کرده، باید این زبان و این معنا را پیدا کنیم.

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights