«نوشتهای در باب ننوشتن»
بزرگترین ترس هر آنکس که مینویسد، میتواند این باشد که روزی دیگر ننویسد. نه اینکه نخواهد، بلکه نتواند.
مصدری که خود نقض هر فعل و عملیست یعنی «نتوانستن» وضعیتی که گلشیری از آن به جوانمرگی نویسنده یاد کرد و آنرا نقطهی پایانی برای حیات هنری نویسنده به مثابهی عرصهی زایشی دمادم و نو، دانست. و چه سرنوشتی غریبتر برای آنکه از شر جن و انس، به نوشتن پناه برده تا همچون مأمن واپسین، سرشت بیرحم واقعیت را تاب آورد و تحمل کند؟ گیرم که به رویا و تخیل و وهم به روی کاغذهای سفید و لابلای کتابها. مدتیست من اما دستم به نوشتن نمیرود. نه اینکه حرفهای بوده باشم یا خودم را نویسنده بدانم. نه. ولی نوشتن همیشه برایم پناهی بوده و قراری. از هرآنچه به تنگ میآمدم به سوی کاغذهایم هجوم میبردهام یا در ذهنم مینوشتمشان. ولی حالا مدتیست سخت و کم مینویسم. مثل زایمانی نیمه کاره، سرطفل را می بینم اما نمیتوانم آنرا به دنیا بیاورم. داستانهایم نیمه کاره ماندهاند. قطعههایم نصفه نیمه. مقالاتم ناتمام. هی میروم سراغشان، هی آن تکههای جان و روح را میبینم که پخش و پلا ماندهاند روی کاغذ اما نمی نویسمشان . انگار جملههای آخر تن نمیدهد به نوشتن. میگریزند. یادم هست که میگفتی استاد ناتمامها هستی. حرفهای ناتمام، نوشتههای ناتمام و روایتهای ناتمام. مرا میگفتی. من هم میگفتم آخر تمام کردن مرا میترساند . شاید یکی از همان اضطرابهای اگزیستانسیالیستی لعنتی که در هراس از پایان خودش را نشانمان میدهد. در ترس از هرانچه که بوی تمام شدن بدهد. و بر روح دیالوم لعنت میفرستادم که ته هراسهای ما را اینطور بی پروا لخت و عور کرده و نشانمان میدهد . میگفتی مرگ آگاهی تو را نجات خواهد داد. من اخم میکردم و میگفتم زهی خیال باطل. تنها نوشتن مرا نجات خواهد داد و برای همین مینویسم تا نمیرم و تو میخندیدی. حالا اما نشستهام و هی زل میزنم به کاغذ و هی خون خونم را میخورد اما دستم به نوشتن نمیرود. صدای تبدار نیچه در ذهنم میپیچد. “هرانکس که بهشتی نو افریده است، نیروی آن کار را تنها در دوزخ خود یافته است.” من اما همیشه بوی دود دادهام لعنتی، پس کجای کار میلنگد که بهشتاش، چنین معلق و آویزان مانده است؟
ـــــــــــــــــ
پینوشت:
یوسا میگفت ادبیات برای جانهای عاصی و ناآرام است. آنها که راضی و خشنودند را با ادبیات کاری نیست. کاش میشد بپرسمش که جان عاصیتر از این هم مگر میشود که مثل باد، شب ها را ناآرام وبی قرار باشد و هر صبح ذراتش را بتوان بر سر صدها کوی و برزن، یافت اما هنوز از آن ادبیات باشکوه وعده داده شده، خبری نباشد؟
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
فرنوش تنگستانی متولد ۱۳۵۵ در شهر شیراز است که تحصیلات خود را در مقطع لیسانس در رشته ترجمه و در مقطع فوق لیسانس در رشته جامعهشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی گرفتهاست.
فرنوش تنگستانی کار نوشتن را به صورت جدی در قالب داستان کوتاه، متون ادبی و مقالات اجتماعی از چهارسال پیش شروع کردهاست.