نگاهی به رمان «زمستان تپههای سوما»
نگاهی به رمان «زمستان تپههای سوما»
اکرم پدرامنیا | انتشارات نگاه
چاپ اول ۹۳ / ۲۵۵ صفحه
[clear]
«میخواهم بگویم با این کاغذها و حرفها خوب باش. مهربان باش! چه خون دلها که برایشان خورده شده. اما نفسم را در سینه نگه میدارم. میفهمد میخواهم چیزی بگویم. سرش را از روی کاغذها برمیدارد و به من تیرتیر نگاه می کند. از نگاهش میترسم.»
صفحه۲۴۳ از متن رمان
«فرهادتوسلی» عضو فعالی از گروههای چپ، و سپاهی دانش و معلم مدرسهای در روستا به «ستاره» دختری که در خانهی صاحبخانهاش زندگی میکند، دل میبندد و به علت درگیریهای سیاسی از یک سو و مخالفت اطرافیان او با این رابطه از سوی دیگر، با ستاره به تهران میگریزد. آنجا با او ازدواج میکند، اما سرانجام دستگیر و زندانی میشود.
رمان براساس نامههایی شکل گرفته که ستاره برای فرهاد مینویسد و در انتظار آزادی همسر میماند. بیخبر از آن که نامهها هرگز به دست فرهاد نمیرسد. از یک طرف دستور سازمانی گروه این است که فرهاد توسلی نام اصلیاش را لو ندهد و درواقع، با نام دیگری زندانی شده است و از سوی دیگر، ادارهی پست مرکزی به دستور ساواک نمیگذارد نامهها به دست زندانیان برسد، نامههای ستاره جواب داده میشود اما چه کسی به این نامهها پاسخ میدهد رازی است که در پایان داستان گشوده میشود. سرانجام در دوران پیروزی انقلاب، بعد از پنج سال، فرهاد آزاد میشود و نزد ستاره برمیگردد، اما ستاره فکر میکند «روح رحیم» است و حضور او را باور ندارد. ستاره بر اثر تنهایی، فقر و رنجهای ناشی از زخم زبانهای اطرافیان در طی این مدت، پریشان و دیوانه شده و عاقبت از خانه میگریزد.
ناگفته پیداست که رمان از پیرنگ بسیار محکمی برخوردار است و ماجرا و شخصیتهای آن به زیبایی از خلال نامهها نمایش داده میشوند. رمانی سیاسی با تم عاشقانه که با نثر دلنشین و گاه شاعرانهی نویسنده خواب را از چشم مخاطب میگیرد.
خانم پدرامنیا که پزشک و مترجم هستند و پژوهشگر و روانشناس، به خوبی توانسته از تخصصهای خود در سومین رمانش استفاده کند. این نویسندهی کاشانی با چنان مهارتی به کاوش شخصیتها و چالشهای ذهنی، جسمی و زبانیِ آدمهای شمالی در محیط آنها می پردازد که گویی سالها در میانشان زیسته است. رمان به لحاظ جامعهشناسی، روانشناسی، زبانشناسی و حتا ریختشناسی قصه، قابل تامل است. در ادبیات کلاسیک غرب رمانهای چندی سراغ داریم که اساس آنها بر نامهنگاری بنا شده است، اما در ادبیات کلاسیک و داستان مدرن ایرانی تا پیش از این نظیری نمیتوان یافت. عنوان سنجیدهی رمان «زمستان تپههای سوما» به خوبی ما را به سرمای درونی آدمها و نامههایشان و طرز زندگیِ اندوهناکشان هدایت میکند.
«سوما» مکان سردی است در زمستان که به سرمای زندگی آدمهای رمان دامن میزند:
«صدای شرشرباران و باد در میان درخت انجیرتنهاترم میکند. احساس میکنم این جا آخر دنیاست. درست است؛ همین درخت انجیر آخر دنیاست، همین درختی که روزی تنهاش من و تو را در پناه خود میگرفت و از چشمها پنهانمان میکرد. درشبهای گرم و دمکرده نسیمی به میان برگهایش راه میداد و خنکمان میکرد.
آن شب را میگویم که من و تو پشت تنهاش قرارِ رفتن به تپههای سوما را میگذاشتیم…»
«ص۱۱۲»
گذشته از استفادهی نمادین انجیر و تقابل تنهایی آدم و حوا در برهوت دنیا با ستاره و فرهاد، که برای فرار از آدمها بدان جا پناه میبردند، تپههای سوما آیا ناکجاآباد این دو عاشق نیست که هرگز به آن نمیرسند!؟
رمان خانم اکرم پدرامنیا زبانی جذاب و نثری پرکشش دارد و در کنار آن میتواند داستانی محتواگرا باشد که به یاری فرم، روایت دلپذیری را از عشقی سیاستزده بازگو میکند. عشقی که به شکلی جبرگرایانه محکوم به فناست و قربانیان آن، ستاره و فرهاد، نمیتوانند از تقدیر محتوم خود رهایی یابند!
در آخر، ناچار به بازگفت این نکته هستم که ساختار نامهنگارانهی رمان، به پرداخت طبیعی آن مدد میرساند و در پارهای دقایق نقاط ضعف را به خوبی پوشش میدهد. شرایط امنیتی نامهنگاری برای خانمی که فرسنگها دور از همسر زندانیاش زندگی میکند باعث میشود که نویسنده ناچار نباشد همهی جزئیات را توضیح بدهد؛ اما همین کلینگاری دو معشوق آن قدر به زیبایی نگاشته میشود که جای هیچ سوالی را در ذهن خواننده باقی نمیگذارد!…
زمستان تپه های سوما حکایت عشقهای بربادرفته در سرمای سالیان ازیادرفته است!…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید