نگاهی به مجموعه داستان سیب ترش، باران شور نوشته بیتا ملکوتی
بیتا ملکوتی، متولد ۱۹۷۳، تهران. فارغ التحصیل رشتهی تئاتر (نمایشنامه نویسی) دانشکدهی هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران است. فعالیت در مطبوعات ایران به عنوان منتقد تئاتر از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴را در کارنامه دارد. از سال ۱۳۷۲نوشتن شعر و داستان کوتاه را به صورت جدی آغاز کرده و در این سالها، داستانها و شعرهایش در مطبوعات و رسانههای ایران و خارج از ایران به چاپ رسیده است. همچنین برخی از اشعار و داستانهای او به زبانهای انگلیسی، چکی، ترکی استانبولی، کردی، سوئدی، فرانسوی و اسپانیایی ترجمه شده است.اولین رمانش را در سال ۲۰۱۳ در پاریس منتشر کرد و ترجمه کردی آن در کردستان عراق در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است.
از سال ۱۳۸۴ از ایران به آمریکا مهاجرت کرده و در حال حاضر ساکن پراگ است.
[clear]
کتاب شناسی:
۱- مجموعه شعر «مسیح و زمزمههای دختر شاهنامه» نشر خورشید سواران ۱۳۷۸
۲- مجموعه داستان کوتاه «تابوت خالی» نشر کتاب آوند ۱۳۸۲
۳- «اسطورهی مهر» زندگی و فیلمهای «سوسن تسلیمی» نشر ثالث ۱۳۸۴
۴- مجموعه داستان کوتاه «فرشتگان، پشت صحنه» نشر افکار ۱۳۸۹
۵- رمان «مای نیم ایز لیلا» نشر ناکجا، پاریس ۲۰۱۳
۶-مجموعه داستان کوتاه «سیب ترش، باران شور» نشر نوگام، لندن، ۲۰۱۷
۷-مجموعه شعر «پله های لرزان یوسف آباد» نشر بوتیمار (در دست انتشار)
[clear]
هر سال کتابهای زیادی در حوزه شعر و داستان، در خارج از ایران به چاپ می رسد. این ادبیات که به ادبیات مهاجرت مشهور است متاسفانه در داخل ایران خواننده ای ندارد زیرا خوانندگان داخل کشور از وجود چنین ادبیاتی بی اطلاع هستند و در صورت اطلاع داشتن، معمولا آن را پی نمی گیرند شاید به این علت که ادبیات مهاجرت را در مقایسه با ادبیات داخل کشور به لحاظ کیفیت در سطح نازل تری می دانند که البته اصلا چنین نیست زیرا که در میان ادبیات مهاجرت، آثار خلاقه ای به چشم می خورد که واجد ارزش و اهمیت انکار نشدنی است، آثاری که خواندن آنها برای هر خواننده جدی ادبیات داستانی داخل کشور واجب و ضروری است.
یکی از این آثار مجموعه داستان سیب ترش، باران شور، نوشته بی تا ملکوتی است. نویسنده ای که رمان مای نیم ایز لیلا و و دو مجموعه داستان تابوت خالی و فرشتگان پشت صحنه، را در کارنامه ادبی خود دارد و نویسنده ای نام آشناست.
موضوع اصلی داستان های این مجموعه بر محور نوستالژی، تنهایی، آشفتگی، هجران و عشق های از دست رفته است که نویسنده با نثری روان و صیقل خورده، آن را به نمایش می گذارد.
شیوه روایت مجموعه، نوعی داستان در داستان یا همان قصه گویی شهرزاد گونه است که به صورت سیال ذهن و با لایه هایی تو در تو و به هم تنیده به تصویر کشیده می شود. نقطه اشتراک ده داستان، استفاده از فلاش بک های پی در پی است تا خواننده نه به صورت خطی که با توالی زمانی و در هم شکستن آن، با شخصیت ها و گذشته شان آشنا شود.
اهمیت دیگر داستان های مجموعه، انتخاب درست زبان شخصیت هاست. نویسنده برای هر شخصیت زبانی متناسب با او انتخاب کرده، که در عمق بخشیدن و باور پذیر بودن شخصیت ها تاثیر بسزایی داشته است. دیالوگ های دقیق و حساب شده نیز از دیگر امتیازات داستان ها به شمار می رود.
نکته دیگر اینکه ملکونی با اینکه سالها از ایران دور بوده اما همچنان دغدغه نوشتن از وقایعی را دارد که از سرزمین مادری در ناخودآگاه ذهن خود به بایگانی سپرده، و ما نشانه های این دغدغه را در چند داستان این مجموعه شاهد هستیم. نکته دیگر هوشمندی نویسنده در عدم در غلتیدن به ورطه سیاست زدگی است که در آن صورت می توانست یکی از ضعف های مهم مجموعه به حساب آید. با این حال بوی سیاست بگونه ای غیر مستقیم از برخی داستان ها به مشام می رسد که در حد خود طبیعی هم جلوه می کند زیرا که ادبیات واقعی نمی تواند به کلی خود را از سیاست و تبعات آن جدا سازد.
از آنجایی که تعداد داستان های مجموعه زیاد است، فرصت پرداختن به همه آنها میسر نیست، بنابراین ما در اینجا فقط به دو داستان خواهیم پرداخت. داستان نخست سیب ترش، باران شور است که مجموعه نیز همین را به خود گرفته است. در این داستان ما با واگویه های زنی روبرو هستیم که وقایع اندوهبار سفری سخت و جان فرسا را بازگو می کند. داستانی قوی که با فلاش بک های پی در پی و به شیوه سیال ذهن، خروج از کشور زن را به صورتی غیر قانونی و توسط قاچاقچیان انسان به تصویر می کشد. زنی از خانه و وطن بیرون می زند تا برای نیل به رهایی و دست یابی به زندگی بهتر خود را به آن سوی آبها یا به عبارت دیگر دیار اتوپیایی برساند. البته اگر براستی اتوپیایی در انتظار زن باشد. زن در حین درنوردیدن دشت ها وکوههای پر فراز و نشیب، کودکی اش را بخاطر می آورد که در مجاورت دریا و مرغان مهاجر بزرگ شده است و حالا در بزرگی خود نیز به همراه این مرغان دریایی صورتی رنگ، تن به مهاجرتی خواسته یا ناخواسته می دهد که ناخودآگاه ما را یاد داستان جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ می اندازد و یا ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی، زمانی که ماهی سیاه کوچولو بدون در نظر گرفتن نصیحت بزرگترها، از زندگی در برکه های کوچک به تنگ می آید و دلش برای رسیدن به دریا پر پر می زند ، در عین اینکه از همه خطرهایی که او را تهدید می کند نیز آگاه است. آمیزش سورئال و رئال این هجران، زیبایی چشم نوازی به داستان می بخشد بویژه آنجا که آفتاب، شب ها طلوع می کند و صبح ها غروب.
” قطار به ایستگاه می رسد. می ایستد. درهای قطار باز می شوند. صدها مرغ دریایی از داخل کوپه ها به آسمان پرواز می کنند. مرغان دریایی همه صورتی اند. صدها لکه ی صورتی آسمان سیاه را لک می کنند. سه روز است که آفتاب شب ها طلوع می کند و صبح ها غروب. آخرین مرغ دریایی که پر می زند، درهای قطار بسته می شوند.”
در طول سفر خانواده ای با زن همراه است با دخترکی که در طول سفر مریض می شود به همراه مردی دیگر، مردی که چشم های سبز دارد و بوی سیب می دهد و زن عاشق این چشم های سبز و بوی سیب است، احساسی که به او امید زندگی می بخشد و تحمل این سفر سخت را برایش آسان تر می سازد.
زن در میان واقعیت و خیال مرزهای مختلف را در می نوردد، مرزهای ایران، ترکیه، بلغار، صربستان… و سر انجام به خاک آلمان می رسد. اینجا دیگر همه چیز سبز است همانند چشم مرد که سبز است و بوی سیب می دهد. اما دخترک مریض تاب تحمل این همه رنج را ندارد و می میرد.
” دخترک می میرد و یک درخت سیب از خاکش می روید … باران دوباره شروع شده… و تمام کمپ بوی سیب می گیرد.” براستی مرز واقعی کجاست؟ وطن واقعی کجاست؟ آنجا که به دنیا آمده ایم؟ یا آنجا که از قید و بند آزاد و رهاییم؟
داستان جای خالی لنین صرف نظر از اینکه نویسنده چه عقایدی دارد، داستان متفاوتی از آب در آمده است که با زاویه دید دوم شخص نوشته شده و شیفتگی راوی را به اولین بنیانگذار حکومت سوسیالیستی جهان می رساند. صحبت از بلندترین مجسمه لنین است که سالیان طولانی بر بلندای سرخ شهر پراگ خودنمایی می کرده اما حالا دیگر نشانی از آن ابهت و صلابت خیره کننده نیست. اینطور به نظر می رسد که با فروپاشی شوروی، همه آن ابهت به یکباره از چشم ها افتاد و پوشالی بودن آن بر مردم پراگ آشکار گردید، مردمی که از ابتدا هم دلبستگی چندانی به ایدئولوژی مارکسیسم و بخصوص کمونیسم از نوع روسی آن نداشتند و اگر تقسیم بندی اجباری سران متفقین پس از جنگ جهانی دوم نبود، بعید می بود که این مردم سالهای سال تن به پذیرش رژیمی ایدئولوژیک و خودکامه بسپارند. عصیان دوبچک و اعتراض های خیابانی که با سرکوب و دخالت نظامی روس ها همراه شد گواهی بر این مدعاست. بدینسان سرانجام مجسمه پر ابهت لنین از فراز تپه سرخ بگونه ای غم انگیز به زیر کشیده می شود تا داستان یکبار دیگر به خوانندگان خاطرنشان کند که هیچ اندیشه جزم و بسته ای برای همیشه پایدار نمی ماند حتی با در اختیار داشتن قوی ترین ابزارهای سرکوب.
” من نمی گویم برویم پی مجسمه. شاید تکه تکه نکرده باشندش. شاید گوشه یک کارخانه متروک رها شده باشد. شاید بشود تکه تکه هایش را پشت یک ایستگاه قطار جدا افتاده از قطارها پیدا کرد.”
می توان درباره هر داستان این مجموعه ارزشمند و تاثیرگذار، به صورت مجزا درباره ریتم، زبان، دیالوگ های زنده و جاندار، فضا سازی، حس تعلیق، پایان های باز، فرم نو و دهها نکته قابل بررسی دیگر سطرها نوشت که یقینا از بضاعت این قلم خارج است اما یک نکته را نمی توان نادیده گرفت و آن اینکه هیچوقت نمی توان از ادبیات معاصر ایران سخن گفت و در مقابلِ ادبیات مهاجرت سکوت اختیار کرد و آثار خوب و ماندگار نویسندگان آن سوی آب ها را به هیچ انگاشت.
س.ج
۹ اکتبر ۲۰۱۷
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
ممنون از تلاش دوستان شهرگان براى دیده شدن ادبیات مهاجرت. ۲۵ سالگى شهرگان مبارک 🙏🍀
سپاس از حضورتان. قلم تان نویساتر و اندیشه تان پویاتر.