نگاهی کوتاه بر اجرای نمایش ماتریوشکا در ونکوور
پارسا پیروزفر در ادامه تور امریکای شمالی خود، در تاریخ ۲۴ آوریل نمایش ماتریوشکا را در کیمیک سنتر شهر ونکوور روی صحنه برد. در این نوشته نگاهی کوتاه و اجمالی به این نمایش داریم.
در سال ۱۸۹۲ یک عروسک ساز و نجار روسی با همکاری دوست نقاشش برای اولین بار هشت عروسک چوبی درونتهی کوچکشونده را طراحی کرد، بگونه ای که در دل هر عروسک، یک عروسک کوچکتر دیگر قرار میگرفت. این دو، مجموعه عروسکهای طراحی شده خود را «ماتریوشکا» نامگذاری کردند. این شاید اولین ایده برای پارسا پیروزفر بوده باشد که چند داستان از یک نویسنده روس را برگزیند و در قالب یک اجرای تکنفره عرضه کند. برای عملی کردن این ایده، چه کسی بهتر از آنتوان چخوف.
به نظر میرسد بعد از اجرای سه نفره در «هنر» براساس نمایشنامه یاسمینا رضا (در کنار امیر جعفری و سیاوش چراغی پور) و بویژه ایفای چندین نقشِ همزمان در «سنگها در جیبهایش» براساس نمایشنامه مری جونز (در کنار رضا بهبودی)[۱]، پیروزفر این چالش را برای خود هدفگذاری میکند که به یک اجرای تکنفره روی آورد و نوبت تجربه آن در ماتریوشکا فراهم میشود. او که در اجراهای پیشین خود در شرق کانادا شش داستان چخوف را روی صحنه برده بود، با افزودن دو داستان کوتاه دیگر، ساختار هشتگانه عروسکهای روسی را برای اجرای ماتریوشکا در ونکوور رعایت کرد. این هشت داستان که وی عنوان برخی از آنها را با ظرافت عوض کرده است، تا جذابتر شوند، عبارتند از:
اپیزود اول: «مرگ کارمند دولت» (بجای «مرگ یک کارمند»)؛ اپیزود دوم: «چطور دیمیتری کولدارف یک شبه معروف شد؟» (بجای «خوشحالی»)؛ اپیزود سوم: «محاکمه» (بجای «به نقل از یک پرونده»)؛ اپیزود چهارم: «جنون ادواری» (بجای «داماد و پدرجان»)؛ اپیزود پنجم: «تسویه حساب» (بجای «بی عرضه»)، اپیزود ششم: «زن نجیبی که از میان ما رفت» (بجای «در پستخانه»)؛ اپیزود هفتم: «شاهکار هنری» (بجای «اثر هنری») و در نهایت اپیزود هشتم: «بوقلمون صفت». [۲]
افزون بر تعداد داستانها، پیروزفر با انتخابهای فکر شده خود و اعمال تغییراتی اندک در داستانها و نام شخصیتها، هوشمندانه پیوندی دلنشین بین یک اپیزود با اپیزودهای دیگر برقرار کرده است. بعنوان مثال او مردِ بدون نام در داستان «بی عرضه» را، که دستمزد پرستار بچههایش را جمع میزند، دکتر کشلکف نامگذاری میکند، یعنی همان دکتری که در داستان «اثر هنری» از ساشا یک شمعدانی برنز هدیه میگیرد؛ یا نام دکتر فیتیویف در پایان داستان «داماد و پدرجان» را- که قرار است گواهی دال بر دیوانگی پیوتر پترویچ بنویسد- به دکتر کشلکف تغییر میدهد، و از این طریق سه اپیزود نمایش را به هم مرتبط میسازد. مشابه همین کار را با اعطای نام اوخفِ وکیل -دوست کشلکف- در داستان «اثر هنری» به وکیل مدافع بینام در داستان «به نقل از یک پرونده» انجام میدهد. همچنین بازرس اچومیلف در داستان «بوقلمون صفت» به داستان «به نقل از یک پرونده» راه مییابد تا دو اپیزود دیگر ماتریوشکا نیز به هم پیوند بخورند.
این تغییرات کوچک اما هدفمند، از یکسو ساختار تودرتو عروسکهای روسی را تداعی میکند و از سوی دیگر نمایانگر کلیت یک جامعه یا ملت واحد است، که در قالب اشخاص قد و نیم قد متبلور میشود، بهطوریکه در هر داستان شخصیتهایی وجود دارند که در داستانهای قبلی یا بعدی نیز حضور مرکزی یا حاشیهای پیدا میکنند. شخصیتهایی که همگی به هم شبیهاند، ویژگیهایی کمابیش یکسان دارند، به شکلی با هم مرتبط بوده و در نهایت یک موجودیت یکه را میسازند. شخصیتی که در یک اپیزود در لایه بیرونی و در پیشزمینه است در اپیزودی دیگر در لایه درونیتر و در پسزمینه قرار گرفته و جای خودش را به یک نفر دیگر در مرکز وقایع میدهد. بعنوان مثال شخصیت پیوتر پترویچ که در اپیزود اول در حاشیه است، در اپیزود چهارم به مرکز داستان بدل میشود، یا دکتر کشلکفِ فرعی در اپیزود چهارم، محور اصلی داستان در اپیزودهای پنجم و هفتم است. همینطور دیمیتری کولدارف که در اپیزود دوم نقش اول داستان را دارد، در اپیزودهای دیگر نقشی فرعی پیدا میکند و جا را به شخصیتهای دیگر میدهد. انتخاب اجرای تکنفره نیز به ماهیت این عروسکها نزدیکتر است، به این معنی که پیروزفر تنها بازیگر روی صحنه است که از درون او شخصیتهای متفاوتی خلق شده و به نمایش در میآیند. بعلاوه نباید یادمان برود که ما و آدمهایی که اطراف ما هستند، هیچکدام مستقل از دیگری نیستیم. هرکدام از ما بسته به شرایط، زمان و مکان ممکن است کارهایی انجام دهیم که بیشباهت به رفتار شخصیتهای نمایش ماتریوشکا نباشد. مثلاً همه ما ممکن است به کار نادرستی که سهواً انجام دادهایم آنقدر فکر کنیم، که در نظر دیگران مثل ایوان ایوانویچ باشیم و مرزهای بلاهت را با سرعت پشت سر بگذاریم؛ یا چون یولیا اجازه بدهیم دیگران سرمان کلاه بگذارند و سکوت کنیم؛ یا به سیاق دکتر کشلکف بکوشیم از شر چیزی خلاص شویم، اما اندکی بعد مجبور شوبم با آن چیز دوباره کنار بیاییم؛ و سرآخر از این پس با دیدن هر آدمی که با جهت باد مسیر عوض میکند، میتوانیم ما به ازاء ادبی آنرا در بازرس اچومیلف بوقلمون صفت سراغ بگیریم.
داستانهای گزیده شده شاید معروفترین داستانهای چخوف نباشند، اما از یک سو پتانسیل نمایشی شدن و فهمیده شدن در یک زمان کوتاه را دارند و از سوی دیگر امکانات نمایشی را برای پیروزفر فراهم کردهاند، تا او جهان ذهنی چخوف و موتیفهای تکرار شونده در آثارش -از قبیل نقد جامعه بورژوا، فقدان تعامل بین طبقههای مختلف اجتماعی، تلاش ناموفق آدمها در درک شدن و برقراری روابط درست انسانی و نظایر آن-را بازسازی کند. پیروزفر، چه در نوشتار و چه در بازی، موفق به افزودن طنزی بجا به نمایش شده است که نود دقیقه اجرای یکنفره را از ملال دور کرده و به جذابیت آن افزوده است، بعنوان مثال شخصیت پیرمرد هیز در اپیزود ششم، یا تماشاچی دادگاه که در اپیزود سوم غش کردن خانمها را تذکر میدهد، یا آقای کندارشکین که در اپیزود چهارم داستان «تقطیر کردن خود» در جوانی را میگوید -که هیچکدام در متن اصلی نیستند- بخوبی فضای شوخ داستانهای چخوف را منعکس میکنند.
در مقام کارگردان پیروزفر پیشتر نشان داده است که گرایشی مینیمالیستی در تئاتر دارد. این را هم در گزینش نمایشنامههایی با تعداد اندک بازیگر میتوان دید که او خود ترجمه کرده و روی صحنه برده است و هم در بهکاربردن اکسسوار محدود روی صحنه. براین اساس باید اذعان کرد که وی با یک بازی کنترل شده، تسلط عالی روی بدن و صدا- که امکان تمیز سی شخصیت را در هشت اپیزود فراهم میکند- به خوبی از پس نقشها برآمده است. البته بدیهی است که کیفیت کار زمانی میتواند بهتر شود که پیروزفر بجای یک اجرای منفرد، ماتریوشکا را چندین شب متوالی روی صحنه ببرد. اتفاقی که متاسفانه برای تئاترهای ایرانی در خارج از ایران به ندرت عملی میشود و چرایی آن خود جای بررسی و آسیب شناسی دارد. درنهایت با توجه به همه این محدودیتها که هنرمندان ایرانی برای اجرا تئاتر در خارج از ایران دارند–بویژه اگر برای کار و هنر خود ارج و احترامی قائل باشند و پیروزفر قطعاً یکی از آنهاست- سازنده ماتریوشکا موفق به خلق اثری صمیمی و دوست داشتنی با استاندارد کیفی قابل قبول شده است که انتظارها را از سطح تئاترهای ایرانی آتی در شهر ونکوور بالا خواهد برد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید