هفت شعر از رسول رضایی
رسول رضایی متولد ۱۳۷۲ در شهرستان ایوان استان ایلام است و و تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی مهندسی عمران به پایان برده است.
مجموعهی شعر “مثلا من” بهار ۹۵ توسط نشر مایا از او منتشر شده است. در فصلنامهها و مجلات ادبی نیز آثاری منتشر کرده است.
[clear]
۱)
پلک که باز کردیم
مردههایی در گوشهایمان اذان میخواندند
وارد شدیم
به خانهای
با اتاقی نمور
و چهار دیواری که ما را در آغوش کشیده بود
هفت ساله شدیم
زندانی در ما نفوذ کرده بود
با نیمکتهای چوبی
و مردهای که به ما الفبا یاد میداد
بزرگتر شدیم
زندانی بزرگتر در ما نفوذ کرده بود
انبوه از دخترهایی مرده
پسرهایی مرده
و مردههایی که به ما درس میدادند
تازه زندانی بزرگتر را شناخته بودیم
پیادهروهایی مرده
خیابانهایی مرده
شهر گورستانی عمومی بود
با گورهایی دو نبش
گورهایی تراسدار
گورهایی بی پارکینگ
ما زندانهای کوچک و بزرگ را زندگی کردهایم.
[clear]
۲)
پیش از آنکه بخواهم
میلهها را بنویسم
از سطرها گریخته بود
کلمهای که تنها نام میدانها و خیابانها بود
[clear]
۳)
از دور کسی میآید
در زنانگی صدایش
اندوه ترانهای کردی ست
چشمهایش مصرانه زیباست
باید از خواب بیرون بزنم
و از دور لبهایش را …
و از دور دستهایش را …
و از دور …
دور …
صبح حبس شده در سرزمینی دیگر
سوم شخص مفرد من رفته است
و دیگر هر عزایی در این دنیا
از پیراهن من شروع میشود
——————————————————————————————–
[clear]
۴)
پاشیده شده به میز کارم
اندوه
پاشیده شده به دیوارهای خانه
پاشیده شده به کتابهایم
در تملکم بود
مرگ
نام کوچکم را جاهای زیادی نوشتهام
روی میز کار
روی دیوار خانه
روی کتابها
میترسم روزی از یاد برده باشم نام کوچکم را
در تملکم بود
مرگ
مردهام
به تو زنگ میزنم
صدای آن سوی خط: شما؟
اندوهم
اندوه رضایی
[clear]
پ-ن: “پی در پی صد جا نوشته بود: سریاس صبحگاهی، سریاس صبحگاهی، سریاس …انگار میترسید اسمش را فراموش کند—آخرین انار دنیا اثر بختیار علی
[clear]
[clear]
۵)
نه معشوقهای سیاسی بودی
نه پنجه در پنجه با سرطان
نه با مین رفته بود
پاهایت
نشسته بودی
در ایوانی سنتی
گونههایت گناه بود
دستهایت گناه
چشمهایت گناه
نمیتوانم در پارکهای تهران آرام بگیرم
دو نفر
چند نفر
چندین نفر
یکدیگر را شکل مه و دره در آغوش کشیدهاند
و ما سالهاست مردهایم
سالهاست
پشت پنجرهها
پشت سیمهای رابط
صداهایمان همدیگر را در آغوش میکشند
بگذارلااقل فکر کنم
معشوقهای سیاسی هستی
سرطان هم داری
و پاهایت با مین رفتهاند
[clear]
۶)
تکه تکه کردیم
روز را
هی خواستیم بچپانیمش
توی کمد
توی خانه
توی شهر
نشد!
چپاندیمش توی گور
کلمات از گور بیرون افتادند
از دهانم!
هر کلمه یک “دوستت دارم” بود
به زنم
در ۸۰ سالگی!
که از فقراتش ممنونم
در ۵۰ سالگی به این فکر میکردم
در ابرها بشویم
بدنم را
تکهای ابر بردارم
و پرتاب کنم
توی کمد
توی خانه
توی شهر
نشد!
و این غبار لعنتی هیچگاه کوچ نکرد
در ۳۰ سالگی
خودش را حبس کرد
مادرم
درون لباسهای مشکی
درون ظرفهای تلنبار
و صداهای توی گوشش
نتوانستم ساکت کنم
به دیوار کوبیدم
سرم را
و کلمات از آن سوی دیوار بیرون افتادند
در ۱۹ سالگی سه شنبه بود
سه شنبه “من” بودم
سه شنبه “زن” بود
زن سه شنبهها را نفس کشیدم
زن سه شنبهها را گریستم
در کودکیدنم!
در ۷ سالگی
جلوی نور میگیرم
دستهایم را
و نور
چکه
چکه
از دستهایم میبارد
متولد شدم
تکه تکه شد
شب
و راه خودش را پیدا کرد
توی کمد
توی خانه
توی شهر
[clear]
۷)
سرم
رم میکند
فحش میخورد از مادر
در خانه
به خیابان میبرم
رم میکند
در تظاهرات ضد خودم
[clear]
-اگر پیامبر بودم
تنها زنها را هدایت، میکردم
-زن علیه السلام
[clear]
چگونه پوستم را کنار بزنم
دست ببرم
قلبم را بیرون بیاورم؟
[clear]
چگونه پوستم را کنار بزنم
دست ببرم
رودخانههای پرخون را بیرون بکشم؟
[clear]
چگونه پوستم را کنار بزنم
دست ببرم
این آتش را شعلهورتر کنم؟
[clear]
(مادرم که اینها را نمیداند)
[clear]
دیگر چگونه بگویم
تنهایی
سوهان کشیده بر پوستم
که تازه با صابون شستهام
-پوست علیه السلام
[clear]
جنون مرگی در من شیهه میکشد
گوری بی نام
که برف یک قرن روی آن نشسته
[clear]
کنار میزنم
خاکها را
سنگها را برمیدارم
هر روز یک گالون نفت میریزم
بر نعشام
کبریت میکشم
هر روز… هر روز
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید