“واخوان” چه میزان در جامعهی فعلیِ ایران حرف اول را میزند؟
“درون مایهی اصلی در نمایشنامهی “واخوان”(*) را که مرتضی مشتاقی درگیر آن شده است، مردم ایران آن را از سر گذراندهاند. هم آگاهی نسبت به حکمروایان دارند و هم معنای آزادی را میدانند. و هم خود راهکارهایشان را آهسته آهسته پیش میبرند بیاینکه های و هوی کنند، جنجال “هلا ما این و آن هستیم یا می کنیم” برپا سازند.”
“واخوان” حکایت یک عارف، نوازندهی سه تار است که ۲۰۰ سال پیش به دست ملایان مذهبی کشته میشود چرا که میخواهد خود باشد و اعتقاداتش و هنرش را وسیلهای برای سودجوئی به کار نگیرد. و این نمایش از مرتضی مشتاقی در دو شب در ونکوورِ کانادا، که همهی بلیط هایش به فروش رفت، از این حکایت اقتباس شده است. به نظر میرسد هدف از به نمایش درآوردن این حکایت قبل از هرچیز تشابه این واقعه با آن چیزیست که هم اکنون در ایران کنونی، ما شاهد آن هستیم. نمایشنامه سندی تاریخی است با چند محور از عرفان، عشق زمینی، نوآوری در سه تار با ساخت “واخوان” یعنی تار چهارم توسط مشتاق علیشاه؛ و آنتاگونیسمِ مذهبیونِ رادیکالِ سودجو با هنرِ مشتاق علیشاه، پروتاگونیست اثر، و امتناع وی از درگیر شدن هرآنچه او را از عشق عارفانهاش باز میدارد و از زندگی بیآلایش و ساده و خاکی. از بین بردن او توسط رادیکالیستهای مذهبی سبب میشود که خاتون معشوق “مجازی” مشتاق علیشاه از دین و خدا روی برافکند و روانش پریش شود.
مرتضی مشتاقی در این نمایش اما نه به عرفان میپردازد، نه به عشق زمینی، نه به چگونگی تحول علاوه کردن “واخوان” به سه تار. ناگفته پیداست که ورود به عرفان در عرصهی نمایش و هم ادبیات و فلسفه، لازمه اش اشراف کامل به این میدان از مجموعهای از ساحتهای مذهبی، ادبی و فلسفی است و تسلط کامل بر این عرصهی چند بعدیِ اجتماعی – سیاسیِ، قرنها مشغولیاتِ فرهنگِ کشورهای اسلامی تا بتوان در آن پا گذاشت. عشق زمینی نیز هم نیاز به تعینات تئوریک دارد و هم تجربههای عمیق و چند سویه و پیچیدگیها و سردرگمیها و نیز هیجانات و استعلائی که این رخداد در عاشق بوجود میآورد، و روح آرام و در عین حال متلاطم و فضایی پهناور و در عین حال تکینه با استحکام و اتکاء بنفسی که در عاشق حک میکند و گوناگونیهای التهابها و دلهرههای عشق تا بتوان از آن درآمدی درخور تهیه کرد. و گام گذاشتن در چگونگی بوجود آمدنِ تارِ چهارم (واخوان) نیز به آشنائی کامل و مطالعاتی گسترده در موسیقی سه تار و حواشی ضرورتمند آن برای ارائهی درخورِ یک اثر نیازمند است. در این نمایش آنچه مرتضی مشتاقی را درگیر میکند، آن حذف تاریخیِ افراد، تفکر، هنر، و روشِ زندگیِ آدمهاست به یاریِ ناآگاهی مردم و فرهنگهای سنتی، و قدمتِ پابرجایِ عداوت جویانهی حذف به اشکال مختلف، اگر به مذاق آنان که دستی در قدرت دارند، سازگار نباشد. وقایع به گونهی اطلاع رسانی در سطح یک واقعهی تاریخی بیان میشود تا به تمِ اصلی خوانش کارگردان از حادثه بپردازد که همانا حذف هرآن چه با “من” خوانائی ندارد، و شباهتانگاریِ این حادثه با آن چه که در ایرانِ امروز می گذرد.
می دانیم هرگفتار آگاهانه یا ناآگاهانه پیامی در درون خود دارد؛ حتی اگر معتقد باشیم که کارگردان و نویسنده لزومن نمی بایست پیامی را بخواهد برساند. و هر متن اغلب یک درونمایهی اصلی را در برمی گیرد. به گمان من این نمایشنامه از آغاز می دانست چه می خواهد بگوید. و فقط صرف نقل یک حادثهی تاریخی نمیتوانست دالی باشد بر هموار کردن مواجهه با این همه کارِ نمایشیِ پرکار با رقص و آواز و موسیقی و فیلم و تعدادِ زیادی بازیگر، و با توجه به مشکلات عدیدهای که در این کار یک کارگردان در خارج از کشور با آن روبروست.
حکایتِ این عارف (مشتاق علیشاه) نه اولین و نه آخرین تراژدی است که در تاریخ و تاریخ اسلامیِ کشور ما حادث می شود، و چه بسا بویژه در سالهای اول پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ تا مدتها دگراندیشان و منتقدین و مبارزین سیاسی نه صرفن از جانب حاکمینِ وقت بلکه از طرف خودِ مردم، از آنجا که ایمان قاطع نسبت به حکمرانان داشتند و از جانب دیگر خود نیز بخشِ عمده از حرکت تغییر در ایران بودند، شناسائی میشدند و حتی اگر مورد ضرب و شتم قرار نمیگرفتند از جامعه و محیط خانواده و کار مطرود بودند. به عبارتی آنچنان در انزوا قرار میگرفتند که خود به خود گوشهی عزلت پیشه میکردند و همچون بیگانهای در خانه، همچون جسدی مثلن زنده در قفسِ حذف، از جانب حتی نزدیک ترین افراد خانواده روزگار سر می کردند و اگر جان سالم از زیر تیغ و حبس به در میبردند، خود محبوس بودند در پوستهای که نمی دانستند چگونه از آن خلاص شوند. و پوشیده بر کسی نیست تاریخ ۴۰ سالهی حکمرانان فعلی که چگونه هرنوع مخالفین را به اشکال مختلف حذف میکردند (حذف فیزیکی تا کشتار شخصیت، تا حبس خانگی و تحقیر و طرد و دورنگاه داشتن از هرگونه نهاد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و غیره و اعمال اقتدارگرایی و تک خوانی ولایت فقیهی که جایی برای حضور “غیرخودی” باقی نمی گذاشت).
این جا یک سئوال پیش میآید. آیا ایران فعلی با توجه به همهی ابعادِ آن، همان چیزیست که نمایشِ “واخوان” نشان میدهد یا به عبارتی ایران امروز همان گونه است که در طی سالهای اولِ انقلاب ایران؟ آیا هیچ تغییری صورت نگرفته است؟ چه در میزان آگاهی مردم نسبت به حکمرانان، نسبت به تفاوتهای بین آزادی و دربند بودن، و اندازهی شناخت نسبت به مذهب؛ و هم در میزان و شکل حذف و طرد دگراندیشان و نیز در شکافهایی که بین حکمرانان و هواداران حکمرانان و هم مخالفین آنها بوجود آمده است و در نتیجه در میزان و چگونگی سرکوب زندگیها و اندیشهها و روشها و کنشها از نوع دیگر؟ آیا مردم هنوز نمیدانند که حکمرانان از چه قماشی هستند؟ آیا میزان اعتقاد مردم نسبت به دین و آیین های سنتی تغییری نیافته است؟ آیا مردم نفهمیدهاند در این مدت که آزادی چیست که بنا بر این گزاره در نمایش «اگر بدانند آزادی چیست بر می خیزند»؟
این که هنوز حکمرانان بر سر کارند آیا به این معناست که در میان مردم شناخته نشدهاند، یا که مردم فرق بین آزادیهای فردی و جمعی و بیان و اجتماعات را از سویی و خفقان و اقتدارگرایی و تبعیض و فساد و ظلم و عوامل فقر را از سوی دیگر نفهمیدهاند؟ برعکس به گمان من مردم خیلی بیشتر از آن چه که ما در خارج از کشور فکر میکنیم آنها با پوست و گوشت خود، در هرلحظه از زندگی سخت خود، با لرزشها، هنجارها، نگرانیها، بیامنیتیها، امید از دست دادنها و دوباره به دست آوردنها….. حس کردهاند.
و از قضا گفتمان اصلی بر سر اینست که حالا که مردم به این حد ازآگاهی رسیدهاند چگونه است که هنوز در بر همان پاشنه میچرخد؟ یا آیا دقیقن به همان شکل بر پاشنه میچرخد؟ در آن فرهنگ سنتی چه دگرگونیهای ایجاد شده است با توجه به فاکتورهای ملی و جهانی و رشد تکنولوژی و سیاستهای بینالمللی و… یعنی اگر فکر کنیم که در طی ۴۰ سال هیچ تغییری به هیچ رو روی نداده است چقدر دیالکتیکی به مسائل نگاه کردهایم؟ چقدر به این امر بیتوجه بودهایم که هیچ چیز در هیچ نقطهای نمیتواند پایدار بماند. همه چیز در حال تغییر است. تغییر در پائین، تغییر در بالا را به همراه دارد. تغییر در میان بالادستها، تغییر در کل رژیم را ایجاد میکند. تغییر در سطح دنیا، در دنیایی که اینترنت حکمروائی میکند، بلافاصله اثر خود را در همهی جوامع در دنیا میگذارد، زمانی که در دورترین روستاهای عقب ماندهترین کشورها، تلفن دستی با تمام اطلاعات و تجهیزات اینترنتیاش اولین وسیلهی هرفرد است. بگذریم از بخشی از متحجرین که در پوستهی خود تا ابد باقی میمانند و فقط باید بمیرند که از شرشان خلاص شویم. آنها فسیلهایی هستند که شاید در اعماق اقیانوس جایی برایشان یافت همی شود و روزی به شکل یک منبع انرژی از پسیافتههایشان بهرهگیری گردد.
این گفتار به این معنا نیست که دگراندیشان و مخالفین رژیم اکنون در امان هستند. سوء تعبیر نشود، اما شکل آن و میزان آن به همان علت که مردم از ماهیت آنان آگاهی یافتهاند تغییر یافته است، و برای به دست آوردن آزادی از قضا ایران کشوری است که جامعهی مدنی بسیار در آن رشد کرده و به صورتی نهفته چون آتش زیر خاکستر در زیر خاک پرگهر ما هر روز از آن نهالی تازه سرمی زند. در همین دوران، از بچه های انقلاب نخبهگانی در زمینههای گوناگون چون موسیقی، آواز، شعر، داستان، فلسفه، فیلم، ریاضیات، انفورماتیک و غیره در سطح ایران و جهان برتارک سر ما نشستهاند. ۶۴ درصد دانشجویان دانشگاههای ما را زنان تشکیل میدهند. محدودیتهای متعدد برروی زنان و جدا کردن محیطهای زنانه و مردانه از قضا به زنان استقلال بیشتری داده است در بهبود و پرورش آن بخش از فعالیتهایی که انحصاری مردان بوده است. ایران مهد تمدن و خوراک فکری کشورهای فارسیزبان همسایه بخصوص افغانستان است با برگردان گستردهی کتابهای خارجی و تألیف کتابهای ادبی و فلسفی و علمی. جوانان ما همان گونه که بیشتر از دوسه نسل قبل از خود به درس خواندن و کسب معلومات اهمیت میدهند، زیاد میخوانند، زیاد مینویسند. کسانی که در فلسفه در ایران کار میکنند از نخبهگان این رشته در میان فارسی زبانان و حتی در میان خارجیها هستند. آشوری، احمدی، مرادپور و غیره بنیادشان از زمان پیش از انقلاب نهاده شده است اما بخشأ آنچه که بر کشور رفته است که آنها را آبدیده نمود و به روالِ پرسشگریِ بزرگ ارسطو و اندیشیدن کارتزین و بازکردن چشم و گوش هایدگری و فراراه یابیِ زمینیِ نیچه و روانکاویِ تسخیر کنندهی لاکان و اگزیستانسِ سارتر نقشی عظیم در پرورش فکری نسلهای بعد از انقلاب بازی کرد.
با این اوصاف اکنون کدامین سئوال بزرگِ روشنگری می بایست مطرح باشد و از طریق فرهنگ و ادبیات ما و بویژه از جانب کسانی که در پی راههای در رو از این بختک ۴۰ ساله هستند، مورد تحقیق و بررسی باید قرار گیرد. بدین منظور چه میزان انقلابها و دگرگونیهای قرنهای گذشته در کشورهای مطرح چون فرانسه، روسیه، آلمان و هم کشورهایی چون آفریقای جنوبی مورد مطالعه قرار گرفته شده است؟ راه حل چیست؟ قصاص در مقابل قصاص؟ پائین دستیها بیایند و حکمرانان را به زیر کنند و خود همان نمایند که اسلافشان؟ چه راه حلی با تحلیل شرایط مشخص میشود ارائه داد؟ تحلیلِ آن شرایط مشخص کدامین است؟ چگونه میتوانیم درجا نزنیم. در ۴۰ سال پیش نمانیم. با حرکت آرام و اما در اعماقِ مردم کشورمان همراه باشیم. از خلائی که مهاجرت در بسیاری از ما بوجود آورده است بیرون آییم و نفس بکشیم آن چه را که در وطن با همهی ابعادش مردم با آن زندهاند. در میان آتش زندهاند.
در شرایطی که مردم آگاهی دارند، برخلاف آن چه که به ویژه در انتهای نمایشِ “واخوان” از طریق خاتون مطرح میشود که مردم اگر آگاهی داشتند بلند میشدند و یعنی که آنها آگاهی ندارند و یا هنوز در همان سطح فرهنگی ماندهاند – و به نظر میرسد که هنوز ما گمان می کنیم که در وضعیت ۴۰ سال پیش از این قرار داریم – چه مواردی برای طرح در درجهی اول اهمیت قرار میگیرد؟
درونمایهی اصلی در نمایش نامهی “واخوان” را مردم ایران از سر گذراندهاند. هم آگاهی نسبت به حکمروایان دارند و هم معنای آزادی را میدانند. و هم خود راهکارهایشان را آهسته آهسته پیش میبرند بی اینکه های و هوی کنند، جنجال “هلا ما این و آن هستیم یا می کنیم” برپا سازند. آنها که به گمان من دست در آتش دارند، با آن هم میسوزند و هم شعله میگیرند و هیمههایشان را با درایت و کاردانی، شعله ور نگاه میدارند، در این ۴۰ سال بسیار عمیقتر به کنه اعماق بشر و روابطش آگاهی یافتهاند. و به اندازهی کافی تجربهی سر به دیوار کوبیدنهای اسلافشان را در حافظهی تاریخشان دارند. و به اندازهی کافی از بیسوادی و کنشهای اله بختکی و خیالبافیهای ایدئولوژیک رنج بردهاند، و به کفایت در این وادی قربانی دادهاند و خود چون مرغکان پرکنده، قربانیان در دست، اما به امید بهبود در میان آتش سرافراز و زنده، اگر چه در تلاطمهای مداوم، ایستادهاند.
زنده و مانا باشید آقای مشتاقی. نمایشنامهی شما گفتمانی ضروری را برپا میدارد.
—————-
پینوشت:
(*) “واخوان” سیم چهارم سه تار است که توسط مشتاق علیشاه اصفهانی اختراع شد. اشتباه نشود با “واخان” شهری در ولسوالیِ بدخشانِ افغانستان که به بام دنیا معروف است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]