چند شعر از نیکو مرادی
نیکو (آناماریا) مرادی، از شاعران نسل نوی ایران و متولد دهم دی ماه ۱۳۷۰ است. در وبلاگاش به آدرسannamaria1.blogfa.com خودش را چنین معرفی کرده است: «روح سردرگم من بوی جنگل دارد». او در رشتهی ریاضی تحصیل کرده و تا کنون اشعارش در سایتها و نشریات ادبی متعددی منتشر شده است. خواهر او، غزال مرادی و مادرش، محبوبه پاشالی نیز هر دو شاعرند. مجموعه شعر او با عنوان «اصالتا درختی تبریزیام» در سال جاری توسط انتشارات بوتیمار به چاپ رسیده است که اشعاری از آن را در ادامه میخوانید:
۱
هرچه باد شوم
پنجره را به هم بزنم
پرده را
بیاعتنا
در چرخش عقربهها گمم میکنی
از برف بازی با مردهها میآیم
ساعت کافهایست
رقاصهاش زنی
گیج از دور خود چرخیدن
میان درگیری پیاپی چرخدندههای مست
از برف بازی با مردهها میآیم
حالا که تلویزیونها
فراموشی زندهها را نمایش میدهند
دیدارمان
حادثهای جوهر پس داده میشود
در تقویمهای کپک زده
این ویدئو که به آخر برسد
برمیگردد به اولش
۲
وقتی مردها
زنی را
بر صفحات کتاب تاریخ بزایند
کلوپاترا میشود
چه ملکهی نیل باشی
چه زنی رختشوی کنار جوی ده کورهای
اشکهایت را باد پاک میکند
از سلولهایت
مسیر تولد مردهایی میگذرد
که همیشه به تو لگد زدهاند
۳
سمت دور شدنت
برمیگردد نگاهم
هر قدم
این ریلها که جنگ جهانی را
از شهرهای ما عبور دادند
جای این سرسامها
پس چرا
نه تو را میآورند
نه “حال من خوب است” های از جنگ برگشته ات را
دوست داشتنت
قدم زدن روی مسیر احتمالی مینهاست
هر قدم تا قدم بعدی…
با پوتینهای سربازی مرده
بمباران
لکههای اشکم را روی پنجره چسب زده
دلم فرو نریزد
هر بار که آژیر میزنند
رادیو خط چینهای جدید نقشه را میگوید
که
مرگ بندهایش را
از پای سربازی با شماره پای تو باز کرده
برایم شعر تازهای بگو از سربازخانه
از رنگ خردلی
وقتی از نفسهای تقطیع شده پدر
سرباز کنند تاولهای جدیدی که
میترکد در بغضهای من
بمباران شبیه پنجره
چسب زده
چشمهای تو را
تاریکخانهی آخرین عکسهایی
که در انفجار سوخت
***
هابیل برادر کوچک من!
کلاغها که از راه برسند
تفنگهایت آنقدر واقعی شوند
که گریههای عروسکم
ضجههای نوزادهای واقعی زیر آوارهای زایشگاه
هابیل برادر کوچک من!
تونل پایان بستهی قصهی تو بود
در استخوانهای گمشدهات
غروب
کلاغها که از راه برسند
انتظار کلمهی بیهودهایست
در لباس سیاه مادرت به خانه میآیی
۴
خاطره راستش را بگو
تو که نمیتوانی
لمس دستهایش را
روی چشمهایم برگردانی
و تمام دلم جمع شود
به احتمال این که او باشد
راستش را بگو
نگاهش
چهرهاش
مهربانی لبخندش را
لای کدام بقچه نگه میداری
تا همیشه تازه بماند؟
۵
از تمام دنیا
«حال من خوب است»های تو
به من برسد کافیست
ایمیلم را که باز میکنم
هر بار
«چراغهای رابطه خاموشند»
جغرافیا
مختصات تنگیست
دقیقههای دوریمان را میشمرد
بر مدارها و چرخش پیاپی زمین
حتی پرواز میمیرد
در بالهای پرندهای مهاجر
ملافه را هر ساعتی از قفس بردارم
روز میشود
در تکرار آوازهای غمانگیزش
با سکوتش شب میشود
ملافه را که میکشم
حتی پرواز میمیرد در چشمهایمان
میترسم دستهای خالیات
تو را تبعید کند
به قدم زدن در شلوغی شهری
که شهر تو نیست
و گم شدن چهرهات از خاطرم
با اولین پرواز
به خاطرم برگرد
به چشمهایم
قبل از این که خانهات
پشت جنگلی از علفهای هرز
گیر بیفتد
متروکه شود
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید