Advertisement

Select Page

چند شعر از هادی ابراهیمی رودبارکی

چند شعر از هادی ابراهیمی رودبارکی

 

 

به گزینش سپیده جدیری

هادی ابراهیمی شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار، تحصیلات خود را در سال ۱۹۷۷ در رشته‌ی علوم آزمایشگاهی آغاز کرد اما به دلیل فعالیت‌های فرهنگی – سیاسی‌ و نیز همزمانی جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۱ مسیر زندگی‌اش تغییر یافت.

آثار شعری او در ایران در نشریه‌ی ادبی – فرهنگی "نگین" و مجله‌ی سیاسی – ادبی "فردوسی" بین سال‌های ۱۳۵۲ و۱۳۵۶ تا قبل از سفر به خارج از کشور – جهت ادامه‌ی تحصیل – چاپ می‌شده است.

امروز او به عنوان برنده‌ی جایزه‌ی روزنامه‌نگاری قومی در ونکوور کانادا و همچنین سردبیر و ناشر هفته‌نامه‌ی فارسی زبان "شهروند بی. سی" و نشریه‌ی اینترنتی "شهرگان"، توجه‌اش بیشتر معطوف به مواردی از قبیل: حقوق بشر، تبعید، دموکراسی و رویدادهای دوجانبه‌ی مورد توجه فارسی‌زبان‌های کانادائی‌است.  ابراهیمی از اعضاء کانون نویسندگان ایران در تبعید است و ده‌ها یادداشت و گزارش از او در ارتباط با مقولاتی نظیر صلح، آزادی‌های مدنی، ارزش‌های انسانی و موارد مشابه، نقد، گفت‌وگو با اهالی قلم و اندیشه در روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های فارسی زبان چاپ شده‌است.  شعرها و چند داستان کوتاه او در نشریات خارج از کشور؛ دفترهای ادبیات، شهروند، گردون، آرش، جنگ زمان و نیز در دیگر هفته‌‌نامه‌های مختلف کانادا به چاپ رسیده‌اند.  کتاب شعر "یک پنجره نسیم" او در سال ۱۹۹۸ در ونکوور منتشر شد که تجدید چاپ این کتاب همراه با دو کتاب دیگرش در حوزه‌ی شعر و داستان کوتاه، در برزخ چاپ و انصراف گرفتار آمده‌است.

 

نامه به دوست

 

دوست خانوادگی‌ام

۳۰ سال می‌گذرد

دقیانوس و سنگ و خاطره

از من عبور می کنند

چه حجمی یافته‌ام

همه‌اش هیچ!

و یا همه بی «هی»چ

 

بیش از صد خویش

بناخویش گره می‌خورد به چشم‌هایم

و مرا می‌بافد

به ذهن و تنم

گره‌ای می‌شود پرکلاف

در بازی‌ی گربه‌ای بازیگوش

و در حوالی ذهن‌ام

قِل می‌خورد.

 

لب‌های ترک خورده از شعار

از پس سال‌ها

هنور ترمیم نمی‌شود

همچنان هوا را تشنه

باران را گرسنه

و شب را خسته

 

مرده‌شور این هوا را ببرند

هیچ تعادل ندارد

هی آه، هی آ… و آبی،

تنها و تنهاتر همچون «لا» در جورد؟

بی کس است بی

یعنی که بی آقا بالا سر

آسمان ما بی «آ» هم لاجورد می شود

سمان ما که «آ»اش را موش خورده

یعنی ترکیب‌اش را مرده‌شور ببره

 

آدرس شعر را

از کی سراغ کردی

من سوراخ سوراخ

با هر سراغی

آینه را به تن خود می‌کشم

یعنی که آینه را من کشف کردم اول‌بار

و هنوز کودکی‌ به‌جا مانده‌ام در آن

همه فصول را پیموده و دارد قهقه می‌زند.

 

منشور کدام نادنی‌ام

که هی متکثر و هی هیچ می‌شوم

انعکاس همه عالمم و

بی خبر از عالم خود

هی می پیچم

هی چرخ می‌زنم

سرخود می‌زنم

سرِ خود می زنم

سرِ دار می‌زنم

سردار

می‌زنم

می‌زنم

مـ …

 زمستان ۲۰۱۰


 

مرتنانه

 

ساق‌های خوش‌تراش جوان

به نور خودروهای‌های خیابان «پاول»

و پستان‌های هوسناک زنی میانسال

به نرینگی‌ام تعارف می‌شود.

 

مردانگی ذهنم

فاحشه‌ای است به نام

مرتنانه‌ای که روی تنانگی زن می‌لغزد.


 

دال

 

رج می‌زنم

از راست به چپ می‌نویسمش

دال‌اش را اول می‌گذارم

 

مدلول‌اش گیج دا‌ل‌هایش شده‌است

 

دال را آخر می‌نویسم

از بالا به پائین و از پائین به بالا

دوباره رج‌نویسی‌اش می‌کنم

 

مدلول‌اش گیج دا‌ل‌هایش شده‌است

 

از هر سو، به هر لهجه‌ای

«درد» می‌آید.

 جولای ۲۰۰۷


 

صف

 

صف صندوق «سیو وی» منتظر هجی نامم است

این کارت‌های تخفیف بلای جانم شده

من چقدر حالم بد می‌شود

وقتی چشمابیِ بورِ خوش بر و رو

نام خانوادگی‌ام را می پرسد.

 

هجی می‌کنم ‌B مثل…

می نویسد  …V

B بارانی با V ویرانی اشتباه نوشته می‌شود

 

باب صحبت عوض می‌شود

می‌گوید هوا امروز چقدر خوب است

می‌گویم: هوا خیلی خوب است

 

زبانم دوباره در باب هوا روان می‌شود

من حالم دارد بهتر می‌شود

صف بلند پشت سرم

منتظر ثبت هجای نامم است

 

هجی می‌کنم ‌B مثل…

می نویسد  …V

B بارانی با V ویرانی اشتباه نوشته می‌شود

 

«نامم

هادی ابراهیمی رودبارکی

فرزند حسین

متولد رودبارکی‌ی لولمان

دارای شناسنامه شماره ۱۵۴۱»

۲۰۰ امتیاز می‌گیرد.

 

خریدهایم امروز به نامم امتیاز دادند!

 جولای ۲۰۰۷

 


 

سرزمین گم شده

 

سرزمینی که در آن متولد شدم

دزدیده‌شد

کسی آنرا ندیده؟

مسئول امور پناهندگی می‌پرسد:

–  ملیت و دلیل پناهندگی

می‌گویم به دنبال سارق سرزمین‌ام می‌گردم

فکر می‌کنید دل‌اش به‌رحم بیاید و آنرا بازپس‌ فرستد.

با لهجه‌ی تکزاس آمریکا می گوید:

نامه‌ای به جان اشکرافت بنویس

و یک کپی هم برای جرج دبلیو بوش.

 

امروز آگهی‌ای‌تنظیم کردم

و برای رسانه‌ها فرستادم:

I am lost in the global Village

Has anybody seen me?!


 

تبعید

 

زیر آسمان بی مرز

چه زلال و بی‌لهجه می‌گریست.

 

سکوتم را

چه بی‌لهجه،

روان ترجمه می‌کرد

                – رودخانه‌ای

که از بی‌کرانگی جغرافیای تبعید

سرچشمه می‌گرفت

و بر گستره‌ی ناپیدای زمین جاری بود.

 سپتامبر ۱۹۹۸


 

 

آزادی

آفتاب که می‌نویسم

تنم گرم می‌شود

گل که می‌نویسم

فوج فوج پروانه روی برگ دفترم می‌نشیند

و ذهنم پُر پَرِ پروانه‌ها می‌شود

هنگام که می‌نویسم

آزادی

واژگان ممنوعه

هوایی تازه می‌کنند.


 

درخت

درخت نپرسید

Where are you from?

و من خستگی‌ام را

زیر سایه‌اش پهن کردم.


 

کوکب

 

گل کوکبِ سمت غرب حیاط

که مدت‌ها از افسردگی رنج می‌برد

شب‌هنگام

بدون جاگذاشتن یادداشتی

به زندگی‌اش خاتمه داد.


 

پنجره

پنجره همیشه آماده‌ی جیغ کشیدن است

چه در این سو

و چه از آن سو

همه چیز

از حنجره‌ی پنجره قورت داده می‌شود

سنگ نیز.


 

ملال

 

حالم خوب‌است . . .

ملال‌آورترین واژه است

تکرار روزانه‌ی مصداقی

که به خود

ارجاع نمی‌شود


 

تساوی

 

تساوی،

طرحی است از استکان کمر باریک پدر

و نوش! نوش!

دوستان.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

۱ Comment

  1. 3ghesseh

    چه از دل برخاسته اند و چه بر دل می نشینند.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights