چهار رباعی تازه از سارا شیخی (ساغر)
هرگاه که در دلم تو را یافتهام
با موی بلندت غزلی بافتهام
در رهگذر عشق که معلومم نیست
شاید به غلط در غلطی تافتهام
***
تا بام بلند آرزو راهی نیست
جز حسرت آغوش تو درگاهی نیست
از بغض فرو ریختهام تا لبخند
جز یاد تو در سینهی من آهی نیست
***
با اشک بهار قصهها ساختهام
آنجا که دلی در غزلی باختهام
چون قصهای از هزار و یک شب با تو
هر شام چو رعد در پیات تاختهام
***
ما را ز قفس همیشه میترسانند
از یک سخن کلیشه میترسانند
فرهادم و عاشقی شده پیشهی من
ای عشق مرا ز تیشه میترسانند؟!