چهار شعر چاپ نشده از کورش کرمپور
۱) تیغ ها
یکی از دلایل این شعر
چیزی است که در آن گوشه ی خیابان می بینم
*
به من حق ندادند
که اگر این آدم هایی که در این خیابان ها می آیند و می روند ، تیغ نیستند
پس من چرا تکه تکه به خانه بر می گردم؟
بخصوص این طبیب
که هر چه نور می اندازد توی گلویم
تیغ هایی را که خورده ام را نمی بیند
اصلا من چرا باید
دو لنگه ی در را دو لنگه ی تیغ ببینم؟
دست که می برم در تصور موی معشوق
می ترسم از گوشواره هایی که دو تیغ آویزان صورت تراشی اند.
سرباز این پرچمی بودم که وطنم بود
پس این خون که می چکد از باد چیست؟
زندگی کردن در میان دو آرواره ی سوسمار
پیشنهادی مدنی است برای پناه بردن از تیغ به تیغ
متولد فصل تخم ریزی تیغ توسط سوسمارم
صورت فلکی من جامعه ای است که ستارگانش بر خاک وطن افتاده اند
باران بارید و هر قطره ی باران تیغ بو د
برگ می ریخت و هر برگ تیغ بود
و در هر دانه ی برف تیغ بود
و هر آجری که در خانه های شخصی به کار می رفت تیغ بود
نی را
آنقدر تراشیدند که به زبان فارسی حرف زد و خط بنوشت
نوشت:
نستعلیق تیغ آبدیده
نستعلیق تیغ آفتاب
نستعلیق سه تیغ کوه
نستعلیق تیغه ی آجر
نستعلیق تیغه دیوار
نستعلیق تیغ زدن
به من حق ندادند
که اگر زبان فارسی من ناامن نیست
پس این خون که می چکد از نستعلیق چیست؟
*
روزگاری در یکی از شهر های جنوبی ایران
روزی
جوجه تیغی غلتانی
که یک عمر خاردار زندگی می کرد
در آن گوشه خیابان
از درون خودش به درآمد گفت:
به من حق ندادید که این چهار راه واقعیت دارد
تیغ ها
روی پوست دلم تظاهرات کرده اند
۲) پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
از جناق سینه ی ما رد شده بود
از استخوان ترقوه ی کتف های ما رد شده بود
از سرخرگ قلب های ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدان ها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابان ها راه رفتیم
و حرف هایمان به شکل کوچه های فرعی بود
از درهای باز خانه های کوچه های فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامه ی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیواره ی میدان آزادی
پرنده های بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلند تری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را می برد به جاهای دیگری تا نسیم ملایم تری باشد
گلوله گُرده ی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران می برد
گلوله از توده ی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلوله ی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمی توانست بفهمد؛ گلوله می تواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور می شد از تک تیر انداز و از ما رد می شد
پس نمی توانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده ی دوره گرد رد شده بود گلوله
از قرآن های جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرت های جوان
از پیشانی بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبهه ها می رفت
از آمبولانس های مجروحین و زخم های باند پیچی شده
از دست های مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمک های مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش می چرخد و می پیچد و راه های خودش را می درد و در سرب داغ خودش می سوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاء عام به غیب می رفت
ملاء عام کد ملی داشت
ملاء عام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاء عام قسط بانک می داد
ملاء عام کارمندانی بودند که توضیح المسائل خوانده بودند
ملاء عام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاء عام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاء عام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب های تشنه ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسؤولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنه ای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
می توانست مکث کند
وی
می توانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
می توانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
پروردگارا!
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
پروردگارا !
اینجا تهران است
و خون به خونین ترین شکل خون
پایتخت خون
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
پروردگارا!
این شعر
در یکی از کوچه های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود
ولد زن (کورش کرم پور)
۵ بامداد
۱۱ مرداد ۱۳۸۸
۳) بگویم؟
سرمه می خوری برایت بیاورند
دو قطره اسید برای پای چشمهایت
دستبند دوست داری که دیگر مرتکب عملیاتی کردن خودت نشوی؟
گفته بودی قلب
تنهاترین و بزرگترین سلول عاشق است
این سلول در طول دادگاه
به شکل قلب برای تو طراحی شده است
زندگی در قلب خوب است؟
با قلم و کاغذی که خواستی مخالفت شده است
کتاب دوست داری بنویسم برایت بیاورند؟
چرا اعتراف نکردی که زندگی نکردی؟
کاغذ و قلم بگویم برایت بیاورند؟
دوست داری؟
۴) همینها
ـ با فرهادکریمی ـ
همین سقف که بر بالای سرم ایستاده است
اگر که زانو بزند روی دندههای من!؟
همین گوشی
اگر که در این دقیقه زنگ بزند
و این آدمهایی که روی سیمهای زندگیام جریان دارند
با سر و صدا از گوشی بریزند توی اتاق..!؟
تاکسیها هر لحظه قصد سانحه دارند
من فقط عابری پیاده بودم
همین خیابان، همین عابران پیاده که در سلام از آنها چراغم سبزتر بود
این قریب به یقین
مرگ انداخته به جانْ، به جانِ همین اتفاقها
پس یعنی راست است
که من به دست یک کدامتان به قتل میرسم!؟
از همین لحظه که دارم تک به تکتان را حدس میزنم
یعنی همیشه امکان دارد
دستی آشنا به شقیقهی این پنجره شلیک کند!
یعنی هستید کسانی که به من زنگ بزنند و از گوشی سوسک پخش کنند
که اصحاب سگ را ول کنند، گاز بزنند به زخم شاعر
و من آه بکشم به شهادت هاریها
تاریکی در تاریکی در آبادان زندگی کردم
نور لیزری انداختند توی مردمکم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
درود بر بزرگ مرد امروز آبادان