کدام معصومیت؟
گزارش سفر به استانبول / جون ۲۰۲۲
پرسیده بودماش غیر از جاذبههای توریستی که همگان میشناسند، در استانبول چه میشود کرد؟
گفت: موزه معصومیت را دیدهای؟
نه. ولی درموردش زیاد خوانده و شنیدهام و یکی از جاهایی است که در برنامه این سفرم برای دیدن هست. از دوست دیگری که زیاد هم به ترکیه سفر میکند، پرسیدم: موزه معصومیت کجای استانبول است؟
گفت: موزه معصومیت؟ معصومیت هم مگر موزه دارد؟
برایش میگویم که موزه معصومیت توسط اورهان پاموک راهاندازی شده است، موزهای است کوچک در استانبول که از وسایل بهدقت مونتاژ شده تشکیل شده. در این موزه ویژه در جهان، خاطرهها و معانی مرتبط با اشیاء زندگی روزمره توصیف شده در رمانی به همین نام توصیف میشود.
پاموک از همان ابتدا، در دهه ۱۹۹۰، رمان و موزه را بهطور همزمان در نظر گرفت. این رمان در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، درحالیکه موزه در سال ۲۰۱۲ افتتاح شد.
رمان موزه معصومیت به بیش از سی زبان در سراسر جهان ترجمه شده است. موزه معصومیت توسط بنیاد معصومیت اداره میشود که اورهان پاموک آن را در سال ۲۰۰۹ تأسیس کرد. این موزه توسط وزارت فرهنگ و گردشگری بهعنوان موزه خصوصی شناخته شده است و عضو ICOM (شورای بینالمللی موزهها) است.
میپرسد: رمان موزه معصومیت درباره چیست؟
میگویماش: داستان رمان «موزه معصومیت» بین سالهای ۱۹۷۴ و اوایل دهه ۲۰۰۰ میگذرد، داستان زندگی استانبول از سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ است که از طریق خاطرهها و نگاه به دیروزها درباره زندگی دو خانواده، یکی ثروتمند و دیگری طبقه متوسط، روایت میکند.
کمال که از خانواده ثروتمند نیشانتاشی است، قرار است با سیبِل، دختری از طبقه اجتماعی خودش ازدواج کند. در همین حین، عاشق دختری به نام فوسون میشود که از خویشاوند دور است و بهعنوان دستیار فروش در یک مغازه مشغول کار است. پسازاین آشنایی، آنها یکدیگر را در اتاقهای گردوخاک گرفته که پر است از مبلمان و خاطرات قدیمی دیدار میکنند.
فوسون اما بهناچار با کس دیگری ازدواج میکند. پس از ازدواج فوسون، کمال هشت سال در این ساختمان که اکنون به موزه تبدیل شده است، فوسون را دیدار میکرده است. بعد از هر ملاقات، شیئی را با خود میبرد که او را به یاد فوسون میاندازد. این اشیاء مجموعه موزه معصومیت را تشکیل میدهند.
حالا کِی راهی هستی؟
همین دوشنبهِ پیش رو.
این بار، وقتی به استانبول که میرسم، نگاهم به در و دیوار کنجکاوانه است. انگار هر دختری فوسون است یا سیبِل و هر مردی کمال. گویا پاموک است که مقابل من در قهوهخانهای کوچک در خیابانی که منتهی میشود به موزه و شیبی تند دارد پاسخ آنچه در ذهن من میگذرد را میدهد. زنی که به چهره پیر مینماید اما معلوم است اندوه و فشار روزگار او را چنین مینماید، برایمان چای میآورد. پاموک چایش را آرام سر میکِشد و با لبخندی بر لب پرسش مرا تکرار میکند: در موزه معصومیت چه چیزی به نمایش گذاشته شده است؟
در این موزه اشیایی که شخصیت اصلی رمان؛ کمال در رابطه با معشوقش، فوسون جمعآوری کرده است، به نمایش گذاشته شده است. این اشیاء که مربوط به زندگی روزمره در استانبول در نیمه دوم قرن بیستم است، در جعبهها و شیشههایی که با دقت ساخته شدهاند به نمایش گذاشته میشوند. آنچه در این موزه به نمایش گذاشته شده، فقط رویاهای کمال نیست که شامل همهی آنچههایی است که استفاده، پوشیده، شنیده، دیده و جمعآوریشده است.
موزه با نمایش اشیاء و تصاویری که در رمان شرح داده شده است، فضایی مناسب داستان را نشان میدهد. تاکید میکنم که این موزه درعینحال موزهای است که خیال و واقعیت را در خود گنجانده. یعنی هم خیال است و هم بخش واقعی زندگی استانبول و ساکنانش در نیمه دوم قرن بیستم است.
یادت هم باشد که این موزه برای دیدارکنندگانش فقط یادمان گذشته نیست. موزه معصومیت بر این فرض استوار است که اشیایی که برای اهداف مختلف استفاده میشوند و خاطرههای متفاوتی را تداعی میکنند، وقتی در کنار هم قرار میگیرند، میتوانند افکار و احساسات بیسابقهای را به وجود بیاورند.
چایم را که در استکانی کمر باریک است، سر میکِشم. به زنِ جوان پیرانهسر، بیست لیر میدهم. به ترکی چیزی میگوید که اگرچه زبان ترکی را نمیدانم، اما فهمیدم که میگوید یک لیر داری؟ آخر پول چای شش لیر میشد و میخواست پانزده لیر پس بدهد. نداشتم و او هم با همه نداریاش میخواست یک لیر را ببخشاید. چانه میزنم و سر حرف با او باز میشود.
میپرسد رفیقت کجا رفت؟ نگاه میکنم میبینم بهجای پاموک دختری جوان نشسته و بلیتهای موزه در دست دارد. تلفنش زنگ میخورد و به انگلیسی برای کسی که آنسوی خط تلفن است توضیح میدهد. اجازه دهید برای آن که درست پاسخ دهم، از شما بپرسم پرسش شما این بود که ساماندهی اشیاء در موزه معصومیت چگونه است؟
در چهار طبقه از پنج طبقه ساختمان موزه، نمایشگاههایی وجود دارد. هر یک از این چهار طبقه حاوی کابینتهایی هستند که مربوط به فصلهایی از رمان هستند و همان شماره و عنوان فصل مربوطه را دارند. جعبهها به همان ترتیب فصلها به نمایش گذاشته شدهاند، بهجز جعبه شماره ۶۸ با عنوان ۴۲۱۳ igarette Stubs که بزرگترین قطعه موزه است و بنابراین در ورودی نمایش داده میشود.
طبقه آخر، جایی که کمال باسماجی از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ در زمان ساخت موزه در آن زندگی میکرد، حاوی صفحاتی از نسخه خطی رمان اورهان پاموک و همچنین طرحهای اولیه او برای جعبههایی است که برای هر فصل ساخته است.
ببخشید! خواهش میکنم پرسشتان را تکرار کنید که نشنیدم.
میخواهید بدانید معصومیت اشیاء چیست؟
معصومیت یا بیگناهی اشیاء که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، کاتالوگ موزه است که در آن اورهان پاموک خود داستان پروژهای را که پانزده سال روی آن کار کرده است، یعنی موزه معصومیت، روایت میکند. اورهان پاموک در این کتاب که مملو از تصاویر و عکسهایی است که به دقت انتخاب شدهاند، همچنان داستان استانبول و زندگی خود را با اشیایی که در موزه معصومیت به نمایش گذاشته شده است، بیان میکند و از جزئیات عجیب، درخشان و معمولی اشیاء معانی جدیدی میگیرد. بهاینترتیب او از زندگی روزمره تصویری دیگر در ذهن مخاطب به نمایش میگذارد.
زنِ جوانِ پیرانهسر به ترکی چیزی میپرسد که انگار میخواهد بداند باز هم چای بیاورد؟ پاموک از من میپرسد: چای میخوری؟
کجایی؟ اینجا انگار نیستی؟
در پیچ و خم کوچه هستم یا زمان که پیوند مکان و زمان را تداعی میکند!
زمان در کوچهپسکوچههای حلزون مانند استانبول در مرکز شهر، جایی که به خیابان معروف استقلال میرسد، هزارتویی دارد که نمیفهمی کجای زمان ایستادهای! دیروز، امروز یا فرداهای نیامده. آدم میشود آونگ زمان که در حرکت است و لحظهای آرام ندارد مگر با تمام شدن باطری یا در انسان با مرگ.
پاموک میگوید: زمان هم مرگ ندارد. همیشه در حرکت خواهد بود. پایانی هم برایش نمیشود متصور بود. آخرالزمان هم توهمی بیش نیست..
میپرسم: منظورت از هزارتوی زمان چیست؟
«هزارتوی زمان» که درست کف زمین در ورودی موزه قرار دارد، از هر طبقه قابلمشاهده است. اگر ارسطو بهعنوان یک رماننویس، زمان را خطی میدانست که لحظاتی را به هم میپیوندد که ارزش یادآوری را دارد، من داستان را خطی میبینم که به اشیاء توصیف شده در رمان میپیوندد. این تفکری است که در قلب موزه و رمان وجود دارد. درحالیکه هزارتوی پیچدرپیچ نشاندهنده زمان و خود داستان است، نقاط طلایی نمایانگر لحظات در زمان یا اشیاء منفرد درون داستان هستند.
ناگاه، لبخند که نه، فهقایی میزند و میگوید به ایران و عربستان در استانبول خوشآمدی! خیابان استقلال است و شلوغی آن برای من که خیابانهای هندوستان را دیدهام، خیلی هم شگفتی ندارد.
از پاموک میپرسم: چرا سکوت کردی؟
سکوت کردم تا صداهای اطرافات را بشنوی.
ترکی کمتر به گوش میرسد. فارسی و عربی اما فراوان. همین خیابان که با موزه ۴۰۰ متر فاصله دارد و در آن سالها محل قرار دختر و پسرهای جوان آن روزهای نهچندان دور بوده است، اکنون جولانگاه ایرانیهای فرار کرده از استبداد دینی است و عربهایی که برای تحمل گرمای کمتر به اینجا آمدهاند.
درست زیر مجسمه آتاتورک که برخی از ایرانیها بهاشتباه فکر میکنند رضاشاه هم همراه او در این تندیس است، صدای دختر ایرانی ما را جذب خود میکند که با مردی حرف میزند. آرام گپ میزنند و معلوم است که دختر جوان این گفتمان را دوست ندارد. ناگاه صدایش بلند میشود که: “ولم کن. از دیروز تا حالا هیچچیزی نخوردم و تو میخوای که بیام خونهی تو؟” مرد خیلی زود به طرف دیگر خیابان میرود و دختر دود سیگارش را میبلعد. برای او هم ترجمه میکنم که چه گفتند. سر تکان میدهد و آه از نهادش برمیآید.
شبها هم پس از نیمهشب آمدهای ببینی چه خبر است؟
نه. مگر چطور؟
امشب بیا تا خودت ببینی. به خیابانهایی که استقلال را قطع میکنند سری بزن و بسیار هم مواظب باش.
نیمهشب خیابانهایی که استقلال را قطع میکنند مانند خیابانهایی است که در شهرهای تایلند دختران برای عرضه آرایش میشوند. مردی که به فارسی هم خیلی مسلط نیست، به من پیشنهاد، مشروب، مواد و زن جوان ایرانی و عرب میدهد. نه که میگویم با دلخوری از من جدا میشود.
روز بعد با احمت (احمد) شاعر ترک دیدار میکنم. برایش از شادیخواری مردم در نیمهشب خیابان استقلال میگویم.
برای ما تازهگی ندارد.
البته که تازهگی دارد! رمان موزه معصومیت را نخواندهای؟ فیلمهای ویدئویی که روی دیوارهای موزه گذشته استانبول را نشان میدهد، خبری از این چیزها نبوده است.
میپرسد: مگر فیلمهای ویدئو روی دیوار موزه چه چیزی را نمایش میدهند؟
فیلم ویدئویی پخششده بر روی دیوارهای سهطبقه، از کلیپهای بیش از ۵۰ فیلم ساخته شده در دهههای ۱۹۵۰، ۶۰ و ۷۰ تشکیل شده است. فیلم در طبقه همکف به بخشی از رمان مرتبط است که توضیح میدهد چگونه بوسیدن دهان در آن زمان تابو بود. فیلمهایی که روی دیوارهای طبقه اول و دوم نمایش داده میشوند، از نماهایی از استانبول در گذشته تشکیل شدهاند و مطابق با فضای کلی رمان، استانبول را به همان شکلی که در دورهای که موزه معصومیت در حال ساخت بود، نشان میدهند.
موزه را خیلی با دقت نگاه کردهای.
نگاه نکردم که با دقت دیدم. همانطور که سانسور اردوغان در ساختمان ایاصوفیا را دیدم. مگر میشود بخشی از یک ساختمان که نماد کلیسا بودن آن در روزگاران پیش بوده است را بهکلی پنهان کرد؟
یا مگر میشود پارکی در شهر ساخت به نام مینیاتورک پارک و در آن دیدنیهای کشور را به صورت ماکت نشان داد و هیچ اشارهای نکرد که این پارک کپی پارکی است در هلند که آمستردام کوچک را نشان میدهد؟
بله. همه چیز را خوب میبینم. چون میخواهم برای دوستانام توضیح بدهم.
کدام دوستان؟
دوستان ایرانیام که مجبور به ترک مام وطن شدهاند و در کشور شما بیگاری میکنند. بردگی مدرن به نام کار را تحمل میکنند.
کجا آنها را دیدی؟
در رستورانی که از شهر هم دور بود. شاعر و مترجم و نویسنده و ناشر. منظورم از ناشر خودم نیست. ناشری که جور زمان و به قول پاموک زمان هزارتو وادارش کرده که به کشور شما پناه بیاورد که تازه سی سال از کشور ما برای رسیدن به اسلام عقب است.
هنوز صدای دوستی که ترانههای مرضیه را خواند و زوج شاعری که یکی شعر خواند و دیگری ترانهای که سروده بود، آرامش درونام را به هم میریزد. دیدنشان شادم کرده بود اما شرایط اکنونشان از درون مرا فروریخته بود که کاری هم از من برنمیآمد.
این صداها مانند صداهایی که پس پشت هر شیئ در موزه شنیده میشود و باید ساکت بود تا آنها را شنید، نیودند. فریادهای در گلو خفه شدهای بود که در کوچهای نزدیک هتل محل اقامت من هوا را میشکافت تا اعتراض آنها را به گوش فلک برساند.
مگر در موزه معصومیت صدایی هم شنیده میشود؟
موزه معصومیت ضمن به نمایش گذاشتن تصاویر در این اندیشه است که مرکزی برای صداهای استانبول باشد برای صداهای مختلف. صداهای شهر از بسیاری از جعبهها و در سراسر موزه شنیده میشود، و مهم است که در صورت امکان ساکت بمانی تا اطمینان حاصل شود که همه قادر به شنیدن این صداها هستند.