«کوچههای بوسه و باران» بخش دوم
نگاهی به کاربرد واژگان ” باران و بوسه” در شعر دکتر مریم حسینزاده:
سهراب سپهری:
چترها را باید بست/ زیر باران باید رفت/ فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد/ با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت/ دوست را زیر باران باید برد/ عشق را، زیر باران باید جست/ زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
فریدون مشیری:
من نمیگویم درین عالم/ گرمپو، تابنده، هستیبخش/ چون خورشید باش/ تا توانی/ پاک، روشن/ مثل باران/ مثل مروارید باش
قیصر امینپور:
خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبز
و یا:
نادوانها شرشر باران بیصبری است
آسمان بیحوصله حجم هوای ابری است
استاد شهریار:
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سرکوفتن داند گدایان را
بیدل:
ای سیهکار اگر گریه نباشد، عرقی
آه از آن داغ که ابر آیی و باران نکنی
امیر خسرو دهلوی:
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
جلیل صفربیگی:
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحلماندهها
شاید این باران -که میبارد- شما را تر کند
افسانه شعباننژاد:
میزند آهسته باران/ تقتق بر روی شیشه/ مینشیند روی خانه/ باز هم مثل همیشه/ من کنار شیشه هستم/ میزند باران صدایم/ مینشیند توی ایوان/ شعر میخواند برایم/ شعرهایش خوب و زیبا/ مثل لالایی مادر/ مینویسم شعر او را/ با مدادم توی دفتر
سید علی صالحی:
ریرا! ریرا!/ تنها تکرار نام توست که میگویدم/ دیدگانت خواهران بارانند
شمس لنگرودی:
باران/ ببار و خیابانها را غرق کن/ و فقط لامپها را نپوشان/ که چهرهی نوح را ببینیم/ ما از جماعت کشتی/ فقط ابلیس را میشناسیم
حمید مصدق:
وای باران /باران/ شیشهی پنجره را باران شست/ از دل من اما/ چه کسی نقش تو را خواهد شست؟/ آسمان سربی رنگ/ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ/ میپرد مرغ نگاهم تا دور/ وای باران/ باران
لیلا کردبچه:
گفتی میآیی/ و یاد اخبار هواشناسی افتادم/ که لذت بارانهای بیهنگام را میبرد/ گفتی میآیی/ و یاد تمام روزهایی افتادم /که بیهوده چتر برداشته بودم!
ایرج زبردست:
من: دهکدهها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
مهدی مختارزاده :
باران که شدی مپرس، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکی است
این شعر از مولانا نیست
حسنا محمدزاده:
ما همانیم، همانی که خودت میدانی
دو هوایم، دمی صاف و دمی بارانی
سیامک بهرامپرور:
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هرکه از تو شنید از بهار صحبت کرد
صدیقه محمدجانی:
تاریک شد از دود/ رنگینکمان آرزوهامان!/ کی آفتابی میشوی، باران؟
رزا جمالی:
تودهای ابر، از جانب البرز/ خبر از بادهای موسمی میدهند/ چیزی ناگهانی رخ داده و دلیل آن هم معلوم نیست/ این باران از سردی هوا نیست/ از متراکم شدن تودهای ابر/ و نشانهی رفتن آن به سمت تو
روجا چمنکار:
شب/ بوق ممتد، باران/ خنده الو صدا/ نباختهای که نبرده باشی/ نه خیابانی که با من قدم زده باشی/ نه کافهای که رو به رویم نشسته باشی/ نه غروبی/ نه بارانی/ نبودهای که نباشی
اما در میان شعرهایی که از باران سخن گفتهاند هیچکدام از آنها به آوازه و ماندگاری شعر ” باران” گلچین گیلانی نرسیدهاند. این شعر یکی از خوشساختترین، شیواترین و زیباترین شعرهایی است که در میان مردم جاودانه شده است و سالهای طولانی است که در کتابهای درسی آمده است. “گلچین گیلانی یکی از نخستین پیروان تفکر شعر نیمایی در دهههای ۲۰ و ۳۰ خورشیدی است.”( محمدخسروانی، جواد دهقانیان)
شاعر با بهرهگیری از واجآرایی و تکرار موسیقی کناری و درونی بر زیبایی شعر افزوده است:
باز باران/ با ترانه/ با گهرهای فراوان/ میخورد بر بام خانه…/ به، چه زیبا بود جنگل/ بس ترانه، بس فسانه/ بس گوارا بود باران…/
شعر” باران” از بند اول تا بند پایانی در خدمت شعر است و توانایی شاعر را به خوبی نشان میدهد:
بشنو از من، کودک من!/ پیش چشم مرد فردا/ زندگانی خواه تیره خواه روشن/ هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا
کاربرد واژهی “باران” در شعر مریم حسینزاده:
قصّهی زخمهای دست مرا، کاش یکبار میشنید اشکت
اشکهایت طراوت باران، زخم من بیقرار گلشدن است
( از طاعون و چیزهای دیگر، شعر ۳)
بارید باران قشنگی اینجا نبودی مثل هرشب
اندوه رنگ مرگ پاشید بر شاخههای خشک انجیر
(همان: شعر ۶)
پر از لحظههای پریشانیام
و هم بغض این ابر بارانیام
(همان: شعر ۸)
هوای چشمهای من همیشه سرد و بارانی است
و درد بی تو بودن هم… همان طوری که میدانی است
(همان: شعر ۹)
— ادامه دارد —
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید