گزارشی از مراسم چهارشنبه سوری ایرانیان در ونکوور بزرگ
قسمتی که با نوار زرد پلیس جدا شده بود و مردم در چند ردیف صف بسته بودند تا از روی آتش ها بپرند، ماشین آتش نشانی هم همان جا حضور داشت
امسال سه شنبه ۱۳ مارچ، آخرین شب چهارشنبهٔ سال را همچون گذشته در امبل ساید جشن گرفتیم. مراسم از ساعت ۶ شروع و تا ۱۱ شب ادامه داشت. با وجود سردی هوا، باران نمیبارید و هیمههای آتش که در سه ردیف بطور مرتب چیده و افروخته شده بودند، شعلهور ماندند و خیس نشدند.
ورودی به محوطه که خالی از انتقاد نبود!
محوطهٔ همیشگی با حصار مشبک سیمی محصور شده بود و ورودی کوچکی وجود داشت که مردم با خرید بلیط ۳ دلاری وارد محوطه میشدند. این ورودی با وجود کوچکیش خود به دو قسمت تقسیم شده بود تا از یک قسمت وارد و از قسمت مجاور خارج شوی. تنگ بودن این مدخل یکی از مشکلاتی بود که به چشم میخورد. با تاریک شدن هوا، قسمت ورودی و خروجی که جاهایی از زمینش کاملاً خیس و گلی شده بود، چراغ نداشت یا اگر هم داشت بی فایده بود چون نمیدیدی پایت را کجا میگذاری و از روی چه رد میشوی تا هنگامی که نرمی یا سفتی زمین زیر پایت را حس کنی! مردم به صف ایستاده بودند تا از آن عبور کنند. اما با وجود زیادی جمعیت، کسانی که بلیط میدادند، تعدادشان به حدی بود که از طولانی شدن صف جلوگیری شود.
یکی از موارد انتقادی، مسئلهی ورودی به محوطه بود که از مردم میشنیدی و گله میکردند و معتقد بودند که در این مراسم به اندازهٔ کافی بیزینس های مختلف حضور دارند که میتوانند منبع درآمد کافی باشند. حال اگر هم بلیط میفروشند حداقل کیفیت برنامهها را بهتر کنند. بهتر نبود که مثل سالهای پیش صندوقی برای کمک مالی میگذاشتند تا هر کس هر چه که میخواست و میتوانست در آن به عنوان کمک بریزد تا اینکه از هر نفر ۳ دلار بابت بلیط بگیرند و اینهمه کاغذ برای خود بلیط مصرف شود و دردسر حصارکشی اطراف محوطه، ورودی نامناسب و عدم آزادی رفت و آمد باشد.
این دست گلهمندی و انتقادهایی کم و بیش مشابه در میان گفتگوهای مردمی که به مراسم آمده بودند، زیاد به گوش میخورد.
پلیس و ماشینهای آتش نشانی و آمبولانس همچون گذشته حضور داشت و آماده بود.
جمعیت کم کم جمع میشد.
در ضلع شمالی، مطابق گذشته سن یا صحنه گذاشته شده بود و دور تا دور، چادرهای سفید به چشم میخورد که یا برای تبلیغ مشاغل و شرکتها بود و یا مواد غذایی مورد علاقهٔ مردم از قبیل؛ آش رشته و کباب کوبیده با نان سنگک، فروخته می شد. صفهایی که برای خرید این مواد بسته شده بود، ابتدا مرتب بود اما رفته رفته معلوم نبود سر و ته اش کجاست! چه کسی اول است و چه کسی آخر! بوی کباب اشتها را باز میکرد و صفهای نامنظم خرید، باعث میشد از خیرش بگذری و گرسنگی را تحمل کنی! اما فروشگاه بزرگ "save on food" چادری گذاشته بود که چای رایگان و "cookie" یا بیسکویت بزرگ میداد.
صحنهٔ موزیک
صدای موزیک می آمد که مثل همیشه عده ای از جوان و پیر را به جلوی جایگاه پخش میکشاند تا کم کم حسی بگیرند و هماهنگ با موسیقی خود را تکان داده و دقایقی خوش باشند. صدای دلنشین خوانندهٔ جوانی به گوش میرسید و جمعیت روبروی صحنه را به وجد میآورد.
حدود ساعت ۷ با دعوت آقای رامین مهجوری به بالای صحنه، پیام شخصیتهایی چون شهردار و نمایندگان احزاب و …خوانده شد که مثل همیشه آرزوی سالی بهتر داشتند و از جامعهٔ ایرانی تعریف می کردند.
پیامهایی که از طرف شخصیتهای سیاسی و اجتماعی رسیده بود نیز خوانده شد. از همه زیباتر پیام آقای استفن هارپر نخست وزیر کانادا بود که توسط نمایندهاش در مراسم خوانده شد. نماینده، که آقای رامین مهجوری "جان" صدایش میکرد، از اینجا شروع کرد که در فارسی به "peace" چه میگوییم؟ صلخ؟ … جمعیت جواب داد "صلح" و باز جان گفت: به love ؟ به justice؟ equality؟ و در انتها به freedom ؟ و هر بار جمعیت فریاد میزد و جوابش را به فارسی میداد! در انتها گفت: «آزادی را تکرار میکنیم تا از اینجا به اتاوا و تهران برود و تمام دنیا بشنوند: آزادی. اما ما همه میدانیم که تا آزادی نباشد، اینها هم نیستند پس زنده باد آزادی.»
اینجا هم چهارشنبه سوری با وجود تمام شادیها و خوشیهایی که دارد ناخودآگاه تو را به یاد خاطراتی می اندازد که در خانه داشتی و با تمام مصیبتهایی که داشت، لذتی که میبردی هیچ جای دیگر پیدا نمیکنی! از سر و صدای سکته آور ترقههای عجیب غریب تا انفجار بمبهای دست سازی که گاهی از استعداد و نوآوری سازندگانشان که بچههای در و همسایه بودند شگفت زده میشدی که شاید انیشتن و بمب اتمش چندان هم خارقالعاده و غیر عادی نبودند! و اگر مجالی به این بچهها داده شود. . .!
از مزاحمتهای بیمورد گشت ارشاد تا قاشقزنیهای شیرین بچهها! وقتی در کاسه شان آجیل و پول میریختی … یا وقتی بوی سوختگی را میشنیدی! چقدر همه چیز فرق کرد! از زمان بچگی ما که شاید ۳۰ یا ۴۰ سال پیش بود! وقتی برای آتش روشن کردن بوته میآوردند، بوی سوختناش خوشایند بود و وقتی ترقههای گوشخراش نبودند و قاشق زنیها به قول فرهاد مهراد "شوق" خاصی داشت و "خیز بلند از روی بوتههای نور" بهانهای برای خودنمایی جوانها بود، نزد دلدارانشان که زیرچشمی می پاییدند تا ببینند کی به قاشق زنی میروند!؟
وقتی اجازه داشتی تا دیر وقت بیرون باشی و با همبازیهایت به کوچههای بالایی و پایینی بروی! وقتی در هر خانهای موسیقی، از هر نوعی پخش میشد و تو نیازی نداشتی به کوچه و خیابان بیایی و موزیک قاچاقی گوش کنی! وقتی هنوز آنقدر بزرگ نشده بودی که نتوانی خوش باشی! درد بود اما میشد برای شبی فراموشش کرد و خوش بود.
سالهایی بود که هر بار با آمدن بهار و نوروز به یادش میآوری و نفسی تازه میکنی!
ایام بهاری بر شما خجسته و پیروز
ونکوور، سه شنبه ۱۳ مارچ ۲۰۱۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
عجب جشن چهارشنبه سوری. حیف که گشت پلیس ایران اجازه نمیداد مردم توی ایران یه چنین شادیی رو تجربه کنن. به هر حال خوش به حال ایرانیان ونکوور. همین دیدن عکسا و خوندن ماجرا به قلم زیبای مژگان خانم احساسی به آدم میده که انگار اونجا بوده. خیلی لذت بردم 🙂 ممنون از این گزارش زیبا