گفتوگو با مهین میلانی رورنامهنگار، مترجم و نویسنده
به مناسبت رونمایی کتاب «تهران کوه کمرشکن» نوشته مهین میلانی در شهرهای ونکوور، مونترال، تورنتو و پاریس، ناصر جهانی اصل گفتوگویی با این نویسنده ساکن ونکوور انجام دادهاست که در پی میخوانید:
ناصر جهانی اصل: خانم میلانی شما روزنامه نگار، نویسنده، عکاس و گرافیست، مترجم کتاب “کنسرت در پایان زمستان“ اثر اسماعیل کاداره، نویسنده ی آلبانی – که در سال ۲۰۰۵ “من بوکرز پرایز” را از آن خود ساخت – هستید. شما همچنین نگارندهی دهها مقاله، گزارش، نقد و ترجمه، و دو جلد کتاب شعر هستید و چند مجموعه داستان کوتاه به زبانهای مختلف در دست چاپ دارید. بعضی از اشعار و داستانهای کوتاه در این کتابها منتشر شدهاند. شما سه رمان به زبان فارسی و انگیسی نوشتهاید که آمادهی انتشار هستند. به تازگی رمان شما “تهران کوه کمر شکن” که نسخهی چاپی و الکترونیکی آن از طریق آنلاین نیز به فروش میرسد، توسط “نشر زریاب” در افغانستان به چاپ رسیده است. این کتاب به زبانهای انگلیسی و فرانسه نیز منتشر خواهند شد. چرا این کتاب در افغانستان و نه در ایران منتشر شد؟
مهین میلانی: این کتاب نمیتوانست در ایران به چاپ برسد. در بخشهایی از این کتاب صحنههای اروتیک عریان و بی پرده تصویر شده است. در بخشی از کتاب زنا و مسئلهی سنگسار شخصیت اول داستان مطرح هست. و وی به گونهای برخورد می کند که یعنی شرایط موجود به او حق میداده است که با مرد دیگری رابطه برقرار کند.
در این کتاب آزادی فردی زن به رشتهی تحریر درآمده است که در ایران این آزادیها ممنوع هستند.
مذهب جایی برای شخص اول داستان در کتاب ندارد. و اگر چه حتی با افراد تازه مذهبی شدهی خانواده و جامعه با احترام برخورد میکند، ولی در کتاب مشخص است که مذهب را (همهی مذاهب را و همهی ایدئولوژیها را ) یک عامل محدودیت آزادی فردی، و موتور بازدارندهی آزاد خرد و اندیشه و زندگی طبیعی می شناسد.
در این کتاب عملکرد رژیم در مورد دگراندیشان نیز در بستر داستان مطرح میشود و اگر چه تشکیلات سیاسی را نیز مورد نقد قرار میدهد، و شاید به جهاتی و از دیدگاههای خاصی این امر بتواند بدون درنظر گرفتن داستان در مجموع مورد خوشایند برخی نهادها قرار بگیرد، اما این نمیتوانست از انتشار کتاب ممانعت نکند. هم چنین به عدم شناخت آزادگی نهادینه و دموکراسی اشاره دارد، بهصورتی که قرنها دیکتاتوری و پدرسالاری و توتالیتاریسم مذهبی جایی باقینگذاشته است تا مردم یاد بگیرند هر کس حق دارد هرگونه که دلش میخواهد زندگی کند، هر اعتقادی که میخواهد داشته باشد، به شرط اینکه مخل آزادی دیگری نباشد و به آزادی دیگران احترام بگذارد؛ و یاد نگرفته است برای خودش زندگی کند و دیگران و افکار جاری کلیشهای و دیکته شدهی موجود در جامعه آنها را راه نبرد.
– امکان نداشت بخش هایی از کتاب را خود حذف می کردید تا بتوان آن را در ایران به چاپ رساند؟
من وقتی جلوی کامپیوتر مینشینم و کتاب را مینویسم، بهاستثناء موارد مربوط به مسائل تکنیکی نگارش و چگونگی توسعهی مطلب و برخی کم و زیاد کردنها بهآن دست نمیزنم فقط به این علت که ممکن است یک عدهای از حال و هوای نگارش، یا از موضوع نگارش ناراضی باشند، یا شاید عواقب بدی برایم داشته باشد.
خود سانسوری شده است بخشی از کار نویسندهها و جلوی خلاقیت ذهن را میگیرد و آن را از مسیر اصلی فکر دور میسازد. من هیچگاه این کار را نکردهام و نخواهم کرد.
در مورد نوشتههای عریان قطعههای اروتیک به هرحال این گونه نگارش یک روز میبایست جای خود را پیدا کند.
در کشورهای غربی که آزادیهای فردی وجود دارد، شما اگر هزار نوع بزک هم بکنید و شیکترین و سکسیترین لباس هم که بپوشید، در خیابان کمتر کسی به شما توجه میکند. چون چشم مردم از همه چیز سیر است. سال به سال مردم فیلم پورنو که همه جا در دسترس هست نگاه نمیکنند. محدودیت همواره مردم را حریص میکند. بسیاری از تجاوزهای جنسی در کشورهایی با محدودیتهای آزادی فردی به این علت است.
در کشورهایی که مردم چشم و دلشان سیر است، زیاد فرق نمیکند که شما از صورت و دست حرف بزنید یا از آلت سکس. و در ادبیات و هنر، اگر لازم است در بطن کار از سکس گفته شود خیلی عادی تلقی میشود مگر اینکه بیدلیل شما وسط یک مطلبی خوشتان بیاید و سکس را هم مطرح کنید. که در این صورت به آن نقد ادبی می شود که خارج زده و بیربط یک امر اضافی را مطرح کرده است. نقد نمیشود به این علت که گفتار عریان و بی پرده از سکس قبیح است و از حرمت نویسنده میکاهد و بنابراین منتج به این میشود که نویسنده حذف و تحریم شود و از جانب مقامات بالا هم که مجازات جدی را به دنبال خواهد داشت.
امروزه برخی نویسندگان ایرانی گاهی عریان و بی پرده مینویسند. اما من زمانی که در سال ۲۰۰۳ داستانهای کوتاهم را در بلاگم مینوشتم و صحنههای اروتیک در آن به طور طبیعی وجود داشت، کمتر کسی را می شناختم که صراحت در نوشتههای اروتیک داشته باشد. ساقی قهرمان شاعر ساکن تورنتو در کانادا از کسانی بود که بی پرده اشعار اروتیکش را منتشر می کرد. و سپس شاهد کارهایی از کوشیار پارسی بودهام که در شکل کارهای پسامدرن عریان مینوشته است.
کتاب “کوه کمر شکن ” را من در سال ۲۰۰۵ نوشته ام؛ اگر چه در سال ۲۰۱۰ آن را در آغاز با نام مستعار و سپس با نام خود منتشر کردم و آنلاین به فروش میرساندم و هنوز کتاب آنلاین به فروش میرسد. و حالا هم که نشر زریاب این کتاب را در افغانستان منتشر ساخته است.
قطعاتی هستند که میبایست به صراحت گفته شوند تا لپ مطلب ادا شود. وگرنه چیزی در آن به طور قطع لنگ خواهد زد.
ولی در ایران همواره بهعلت محدودیتهای اجتماعی، در ادبیات نیز این محدودیت ها وجود دارد.
در ایران بسیاری از کارها در خفا خوبست ولی در ظاهر قبح دارد. به همین علت است که دوروئی و تزویر می شود یک فرهنگ در جامعه.
مردم از بیم اینکه مورد حقارت قرار نگیرند و یا سرزبان سر و همسر نیافتند، و حتی در مواردی برای کوچکترین آزادی فردی مجازات جدیتر گریبان آنها را نگیرد، خود نیز به تدریج مانند بقیه عمل میکنند و در نهایت یک عمل بسیار طبیعی یا نوشتهای که یک کنش طبیعی را منعکس میکند به عنوان یک کردار و گفتار قبیح شناخته میشود.
مذهب با قوانین شرعی محدود کننده، یکی از دلایل ایجاد محدودیتهای فردی بوده است.
هیچ کس صلاحیت بازبینی کتاب را برای انتشار ندارد
به علاوه من هیچ کس را در ایران صلاح نمیدانم که بخواهد تصمیم بگیرد چه کتابی منتشر بشود یا نشود.
نه به این دلیل که چند تا جغل که هیچ شناختی از ادبیات ندارند و از وسعت و گوناگونی آن چندان مطلع نیستند و یا آن را نادیده می گیرند عاملین سانسور هستند، و نه به این دلیل که آزادی نهادینه در ذهن و روحشان نیست که بخواهند با این دیدگاه متون را بازبینی کنند، و یا چه بسا زندگی را و چم و خم هایش را تجربه نکردهاند و فقط دستور دارند مطالبی را که در شأن جمهوری اسلامی نیست تمیز دهند؛ بلکه اعتقاد دارم هیچ کس حتی یک نویسندهی پر تجربهی فرهیخته و معتقد به آزادی بی قید و شرط نیز نمیتواند و نباید این کار را بکند. چرا که هرکس با معیارهایی دنیا را می بیند که با دنیای دیگری متفاوت است. به عبارتی به اندازهی هرکس یک دنیا و حتی چند دنیا وجود دارد که یونیک است، دنیاهایی که در عین حال به طور دائم میتوانند در معرض تغییر قرار داشته باشند. بنابراین معیار برای ممیزی چیست؟ کدام معیار، کدام اخلاق؟
لذا ننگ دارم از این که کتاب را ببرم به وزارت ارشاد و از آنها بخواهم که اجازه ی نشر بدهند.
شما ببینید چه وضعی به دلیل خاک خوردن کتاب ها در وزارت ارشاد پیش آمده است.
به جز اینکه خود سانسوری یک امر عادی شده است و نوشتهها گاهی به شدت به این دلیل بی روح هستند، و اصولأ این خود سانسوری به علاوهی نبود فردیت آزاد، سبب شده است که نویسنده اغلب به جای اینکه حقیقت وجودی خود و ذهنیتهایش را بنویسد، به مواردی می پردازد که بتواند مورد پذیرش بقیه قرار گیرد. و از آنجا که کتابها در وزارت ارشاد سالها خاک میخورند، هرکس به خود اجازه میدهد بدون در نظر گرفتن ناشر و مؤلف کتابها را به هرشکلی که میخواهد چاپ کند، هر تغییری که می خواهد به آن بدهد و آن را بفروشد.
این امر در مورد ترجمه وحشتناک است. هرکس که تازه یک لیسانس ادبیات یا ترجمه گرفته است فکر میکند کار تمام است. کتابهای پرفروش در غرب یا آنها که جوایزی بردهاند را در مدتی کوتاه ترجمه میکنند. گاهی ویرایشگری که معلوم نیست چقدر این کاره است دستی مثلأ به سرو صورت کتاب میکشد و بعد کتاب چاپ میشود. و ناشر در بسیاری موارد کتاب را بازبینی نمیکند و با صدها غلط آن را به بازار میفرستد. بسیاری از ترجمهها مطلقاً اعتبار ندارند. یکی دو تا از این ترجمهها را بردارید بررسی تطبیقی بکنید متوجه میشوید.
و این مطلب مرا در بارهی رضا سید حسینی و برخورد به ترجمهی مؤخرهی کتاب لولیتا شاید دوست داشته باشید مطالعه کنید:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=69123
– شما فکر می کنید اگر سانسور وجود نداشته باشد، این وضعیت نشر کتاب درست می شود؟
در آن صورت انتشارات معتبر، منظورم انتشاراتی هستند که مسئلهی کار درست انتشار و چاپ کتابهای قابل برایشان اهمیت دارد، دستشان باز است که هر کتابی را بخواهند چاپ کنند و نویسندگان هم خود را می نویسند. و منعی برای انتشار هر کتاب با هر سلیقه و هر ایدئولوژی وجود نخواهد داشت. آنگاه قاچاقچیهایی که همه جور کار غیر قانونی میکنند از جمله انتشار کتاب، خود را جمع و جور میکنند و می روند به سراغ همان کارهایی که قبلآ میکردهاند برای کسب درآمد.
و البته مسئلهی نقد ادبی را هم باید ذکر کرد که جایش بسیار خالی است. همه دوست دارند بنویسند. اما کمتر آثار خوانده میشوند و بسیار کم نقد میشود. و برخی نقدهای موجود هم خالی از ایراد نیست. بعضی از آنها از روی غرضورزی است. برخی منتقدین قابلیت نقد همه جانبه را ندارند که این خود گاهی به علت نداشتن آزادی نهادینه است و با بینشهای خاص محدود کننده به مطلب نگاه میکند، و گاهی به علت نداشتن میدانهای دید ادبی و علمی و اطلاعات کافی است که نقد خوبی نوشته نمیشود.
اگر نقد بیغرض ولی جدی و بی مصالحه از جانب افراد مطلع صورت بگیرد، و به این نقدها پاسخ داده شود، و به عبارتی گفت وگویی متعهدانه و سالم و دوستانه برقرار شود، هر کس برای انتخاب و نوشتن کتاب دقت بیشتر میکند و ناشرین توجه میکنند که کتابهای ارزنده و کارشده را به بازار عرضه کنند. البته ناگفته نماند که ما هنوز ناشرین بسیار قابلی داریم که بدون بازبینی و ویرایش چند باره، کتاب را منتشر نمیکنند. از جمله نشر مرکز که ترجمهی من از کتاب اسماعیل کاداره ” کنسرت در پایان زمستان” را به چاپ رساند.
شخصیت اول داستان مسخ شده است
– شما در کتاب خود تشکیلات سیاسی را مورد نقد قرار دادهاید. همان گونه که با یک شجاعت اخلاقی دیدگاهها و عملکردهای گذشتهی خود را به نقد کشیدهاید. گفتهاید که این تشکیلات از فرم هرم دیکتاتوری برخوردار بوده است. نیز گفتهاید که افراد متشکل در آن شیعههای کمونیست بودند.
بله. شخصیت اول داستان برای مدتی در یکی از تشکیلات های سیاسی چپ غیر مذهبی فعالیت می کند. و از نزدیک مشاهده می نماید که چگونه هیچ وجه دموکراتیکی در پیشبرد امور وجود ندارد و همهی دستورها از بالا میآید. البته رعایت مسائل مخفیکاری این امر را توجیه میکرد. اما خیر. بحث در مورد برنامههای تشکیلاتی و شرکت دادن اعضاء و هواداران میبایست از امور اساسی یک تشکیلات سیاسی، حتی مخفی، باشد. دیگر اینکه شخصیت اول داستان یک دختر بسیار آزاده است که از دوران نوجوانی روابط آزاد جنسی با پارتنر خود داشته است و از آنجائی که فکر میکند افراد درون تشکیلات کمونیست هستند و به طور قطع خیلی باز به مسائل نگاه میکنند، همهی گذشتهی خود را برای آنها مینویسد. و آنها با او به عنوان یک بورژوا تحقیر آمیز ترین برخوردها را با او میکنند، بدون توجه به اینکه این دختر که از خانوادهی متمکنی نیز هست، تمام زندگی و آیندهی خود را گذاشته است برای آرمانی که فکر می کند بشر و بخصوص پرولتاریا را از فقر نجات خواهد داد.
هم چنین شخصیت اول داستان متوجه میشود که آنها از غیر مذهبی بودن فقط ظاهراً اعتقاد به خدا را رد می کنند. ولی به بسیاری از اعتقادات محدودکنندهی مذهب، به مانند بسیاری از افراد جامعه باور دارند و به آن عمل مینمایند. و از همین جاست که نتیجه میگیرد اینان نیز اگر به حکومت میرسیدند، علاوه بر دیدگاههای دیکتاتوری و عدم شناخت آزادی فردی، از آنجا که دچار مشکلات عدیدهی ناشی از توتالیتاریسم مذهبی نیز بودند، شکلی دیگر از حکومت دیکتاتوری را پیاده میکردند و به طور قطع هرکس که با آنها هم عقیده نمی بود، جایی نمیتوانست داشته باشد. نمونهاش را میتوان در حکومت استالینی به خوبی مشاهده کرد.
– کتاب، اگرچه بخش مهمی از تاریخ اجتماعی– سیاسی ما را می نویسد، ولی به صورت داستانی شیرین و جذاب نوشته شده و ماجراهایی که شخص اول داستان را درگیر میکند، خواننده را به میان اقشار مختلف مردم می برد، و او را به زندگی کودکی و نوجوانی راوی در خانواده و دوران تحصیلات او و روابطی که داشته است میکشاند. با کتابهای سیاسی خشک موجود بسیار متفاوت است.
خواننده بدون شناخت شمهای از زندگی گذشتهی شخصیت اول داستان و بدون شناخت از اقشار مختلف مردم و ارتباطی که وی با آنها در هر مقطعی برقرار میکند نمیتواند او را در آنجائی که هست ببیند و نمی تواند حرکتهایش را بفهمد. به علاوه با بیان برخی امور زندگانی وی، آن آزادگی نهادینه که در او وجود دارد در ورای همهی ماجراها مطرح میشود، و هم چنین برخوردی که دیگران با این آزادگی میکنند.
– راوی، یا شخصیت اول داستان بسیار قوی است. بارها می افتد و بر می خیزد. زمانی که به سراغ او می آیند موفق به دستگیری او نمی شوند، و وی به مدت سه – چهار سال زیر زمینی زندگی میکند. به علت اینکه آرمان عدالت خواهی و طرفداری از پرولتاریا را هدف قرار داده بود. با اینکه فردی است که همواره روابط پراحساس عاشقانه داشته است، با فردی از تشکیلات ازدواج میکند که هیچ احساس و کششی به او ندارد. به عبارتی با خط و مشی ازدواج میکند و همین امر ازدواج را مختل میکند و او با دو بچه، پس از تلاشی تشکیلات و از دست دادن کار مورد علاقه دستش از همه جا بند است.
شخصیت اول داستان گذشتهی خود را در تشکیلات سیاسی نقد میکند، و اینکه چگونه دنبالهروی یک ایدئولوژی شده است. در واقع او مسخ شده و افسار خود را به دست دیگران سپرده بود. نه اینکه عدالتخواهی آنها را به نقد بکشد. چرا که معتقد است آنان با انگیزههای بسیار قوی برای بهبود زندگی فقرا و پرولتاریا زندگی حال و آیندهی خود را داو گذاشتند. می دانستند که در کار سهمگینی قدم گذاشتهاند. میدانستند که هرآن خطر دستگیری و زندان و مرگ در انتظار آنان است.
شخصیت اول داستان حتی به اصل استثمار در جامعهی سرمایهداری که مارکس آن را مطرح میکند نقدی ندارد. اما چگونگی رسیدن به این اهداف از جمله قائل شدن به دیکتاتوری پرولتاریا، همراه با ضعفهای درونی افراد تشکیلاتی در فهم آزادی نهادینه و دموکراسی را مورد نقد قرار می دهد.
کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” یک سند تاریخی – اجتماعی
– زمانی که شوهر شخصیت اول داستان از رابطهی زن با مرد دیگر آگاه میشود، از شعرهایی که زن در بارهی مرد نوشته است، نسخههای زیادی میگیرد و میخواهد او را به دست سنگسار بسپارد. این مرد یک کمونیست است و به خدا و مذهب اعتقادی ندارد. ولی حالا میخواهد از قانون سنگسار برای زنا در اسلام استفاده کند.
عملکرد مرد در واقع یکی از پیامهایی است که کتاب با خود حمل میکند. او با اینکه به مذهب و از جمله بهاسلام اعتقاد ندارد، اما هنگام که وقتش برسد از این قوانین که در جامعه بسیار کار میکند بهره میگیرد. کسانی بودهاند با اعتقادات سوسیالیستی ولی هنگام مرگ پدر حاضر نشدهاند با خواهر خود سهم یکسان بردارند و بر اساس قانون اسلام خواستهاند که به خواهر نصف ارثیه تعلق بگیرد؛ و بدین ترتیب همهی حرفهایی که در بارهی برابری زن با مرد میزنند، در واقع روی هواست. به همین جهت است که این افراد را شیعه – کمونیست نام نهادهاند.
این مرد برای اینکه زن را به هر شکلی نابود سازد، با کسی که خیلی احترام برای زن قائل میشد مسئله را باز می گوید. و این فرد اتفاقاً در این ماجراست که خود را خوب میشناساند. گمان میکند موقعیتی یافته است که با زن ارتباط بر قرار کند. و برخوردی میکند که تنفر زن و هم شوهرش را نسبت به خود بر میانگیزد. به عبارتی در جامعهای زندگی میکنیم که اگر یک چنین اتفاقی برای یک زن بیفتد بلافاصله هرکس برایش نقشه میکشد، حتی اگر ظاهراً فرد بسیار محترمی در جامعه باشد.
– چرا زن پس از اینکه شوهرش از ارتباط او با مرد دیگر آگاه میشود و او را زیر لگد خود میگیرد، خود را به زیر دست و پای او می اندازد که کتکش بزند؟
چارهی دیگری ندارد. مرد آن چنان خشمگین است که هر کاری از دستش میتواند برآید. ممکن است زن را بکشد. حتی دوستان آنها که آنجا هستند، جرأت دخالت ندارند. میبایست خشمش فرو مینشست. هرگونه مقاومتی از جانب زن او را جریتر میساخت.
و این در حالی است که هیچ رابطهی عاشقانه و هیچ همفکری و در واقع هیچ نوع همبستگی و یکرنگی در زندگی آنها وجود نداشت و این دو نفر گویی مانند هم اطاقی در یک خانه زندگی میکنند یا کارمندانی که به علت شغلی مشترک در اداره با هم روابط کاری دارند. به هرحال این اتفاق یک روزی حادث میشد، کمااینکه مرد نیز قصد همخوابگی با پرستار بچه را نیز داشته است. و زن به طور قطع ماجرا را مطرح میکرد، اما در هر صورت زن کسی است که به طور رسمی همسر مرد شناخته میشد، این یک حس بشری است. ربطی هم فقط به قوانین و عرف و شرع مربوط به مردسالاری در ایران ندارد. این حادثه میتواند مشابهش در هر جای دنیا اتفاق بیافتد و نه فقط از جانب مردان بلکه از جانب یک زن نسبت به شوهرش. گاهی به همین دلایل قتلهایی صورت گرفته است. چه بسا زن با اینکه در کتاب کاملأ خود را محق می داند که به علت زندگی از دست رفته و یک ازدواج مصلحتی، با چنین حادثهای که به او حیات دوباره بخشیده است زندگی کند، اما در عین حال به مرد حق میدهد که بخواهد واکنشی از هر نوعش داشته باشد.
از وقتی که مرد به ماجرا پی میبرد تا زمانی که آنها با هم روبرو میشوند، سه – چهار ساعتی می گذرد و زن که دوستان مشترکشان را به خانه کشانده است، از قبل به خوبی پیش بینی چنین واکنشی را دارد. تنها راه همین بود که بگذارد خشم مرد فروکش کند.
نکتهی دیگر اینست که مرد در واقع با این اتفاق قدرت هیچگاه نداشتهای را چه در خانوادهی خود، چه در جامعه، و چه در رابطه با این زن که در واقع زندگی را از هر نظر اداره میکرد، به دست میآورد. گویی این “نقطه ضعف” در آن مقطع که مرد هیچ کار عاقلانهای نمیتوانست بکند به دلیل حس غبن، حس حقارت و خشم شدید، به او این امکان را می داد که خود را کسی ببیند، و این زمانیست که میتوانست با این حادثه جبران نماید همهی کوچک شمرده شدنها را در سراسر زندگی گذشته. و زن نمیخواهد این حس را در مرد از بین ببرد.
– درست زمانی که شخص اول داستان فقط دو روز بود که به خانهی پدری برگشته بود، به سراغش می آیند که او را ببرند ولی وی از در پشتی خانه به سهولت و با کاردانی فرار می کند و به مدت سه – چهار سال زیر زمینی زندگی می کند. این زندگی مخفی برای او که دختریست آزاد و هرجا خواسته رفته است و هرکار خواسته کرده، به نظر می رسد چون یک زندان بوده است.
زندگی مخفی وی در زمانی است که هیچ رابطهی تشکیلاتی نیز دیگر وجود ندارد. چون نمیتواند خود را علنی کند، نمیتواند به هیچ کاری مشغول باشد. فقط میداند که نباید خود را هیچ کجا نشان دهد. در خانهی این و آن زندگی میکند. و آری همانگونه که شما گفتید زندگی مخفی بسیار سخت بوده است. بخصوص که میداند زندگیاش دیگر دست خودش نیست که تصمیم بگیرد. هرآن ممکن است او را گیر بیاندازند. لذا براساس حفظ خود است که حرکت میکند. میداند که سالها از بهترین دوران زندگیاش را بیهوده در پیروی از راههایی برای عدالت گذاشته که کج بوده است. لذا گویی در هوا زندگی میکند. معلق است. نمیداند چیست و میبایست مدتی بگذرد، تا خود را بازیابد.
تشکیلات سیاسی هرچه خوبی در زندگی بود گرفت
– شما این کتاب را به چه قصدی نوشتید؟
این کتاب همیشه با من بود، از وقتی که دوباره از ایران بعد از انقلاب، بعد از ۱۸ سال خارج شدم. با نوشتن این کتاب، ذهنم را از مسائلی که با آن درگیر بود خلاص کردم. می بایست خالی می شدم. نوشتن بسیاری از بخشهای آن دردناک بود. عضلاتم بههم کشیده میشدند، اعصابم را خط خطی میکردند. حتی هم الان وقتی گاهی برخی قسمتهایش را میخوانم چنین احساسی دارم. حتی نوشتن آن را مدتی تعطیل کردم، اما با کشته شدن مادرم در تصادف رانندگی که ۸۰درصد استخوانهایش شکسته شد، شروع به نوشتن بقیهی کتاب کردم. در این زمان فقط نوشتن این کتاب میتوانست مرا تسکین بدهد از این مرگ دلخراش. همانگونه که ترجمهی کتاب “کنسرت در زمستان” کاداره مرا نجات داد از تمام تردیدهایی که دل شکستن از تشکیلات چپ مخفی سیاسی و بلاتکلیفی پس از سالها تلاش بیهوده در راه توهم آمیز آرمانشهر مرا گرفتار کرده بود.
بسیاری از قسمتهای کتاب بسیار دلنشین است، بههمین دلیل برخی کتاب را در عرض سه – چهار روز خواندهاند و بسیار لذت بردهاند. اما این صحنههای دلنشین نیز بازگو شده است برای توضیح بهتر دغدغههای اصلی. نه صرفاً به این دلیل که کتاب را از گویش نگرانیها و اضطرابها بکاهد. مثلاً در یک صحنه، از آمیزش جنسی شخص اول داستان صحبت میشود، بی پرده و عیان با استفاده از واژههای مربوط به آلت جنسی، همانگونه که در محاورههای بی رودربایستی یک جفت در زمان آمیزش. بیان چنین صحنهای عمدتاً به این دلیل است که بگوید چگونه تشکیلات مخفی سیاسی هر آنچه که خوبی های زندگی است از او گرفت بی آنکه نتیجه ای داشته باشد، در حالی که این ارتباط طبیعی و واقعی زیبا زندگی را دوباره به او بخشید.
معتقدم که این کتاب می بایست خوانده شود. زیرا یک رمان است با توصیف زندگی درخشان یک زن بسیار آزاد از هر نظر که به گفته ی یکی از نویسندگان یک عاشق آزاده است در انجام هرکاری حتی در آشپزی یا گل کاری و یا خیاطی؛ و این رمان یک سند تاریخی – اجتماعی در یک دوره ی مشخص از کشور ماست.
در عین حال بگویم که کتاب های زیادی به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه از این دوره از تاریخ ما در بعد از انقلاب نوشته شده اند. هرکدام از آنها به ویژگی هایی خاص از آن دوران برخورد می کنند که هرکدام می تواند برای تاریخ نویسان، جامعه شناسان و مردم شناسان مواردی از این دوران را مورد بررسی قرار دهد.
کتاب ” تهران کوه کمر شکن” از ویژگی هایی برخوردار است که در هیچ یک از آن کتاب ها شما نمی توانید پیدا کنید.
– شما این کتاب را در سال ۲۰۰۵ در دست گرفتید و در سال ۲۰۰۹ آن را به پایان رساندید. اگر بخواهید حالا یک ارزیابی تازه از کتاب بکنید در شخصیت داستان چه نقاط قوت و ضعفی می بینید؟
مهین میلانی: شخصیت اول داستان بسیار قوی و بسیار کاردان است. ده ها بار به زمین می خورد و بلند می شود. علت اصلی را می بایست در صداقت محض او در هرکاری که می کرد دید. دختر بسیار آزاده ایست ولی به علت انگیزه های قوی عدالت خواهی، با اینکه از خانواده ی متمکنی است، از همه ی امکاناتش می برد که در راه اعتقاداتش در یک سازمان مخفی چپ فعالیت داشته باشد. عدالت خواهی او نیز از مهر و ایثارگری بی اندازه اش سرچشمه می گرفت. به همین دلیل در مواجهه با مشکلات عدیده ای که گاهی جان او را به خطر می انداخت قبل از هرچیز قلبش او را هدایت می کرد، و زمانی که متوجه شد که سال هایی از زندگیش را هدر داده و در واقع مسخ شده بوده است، و حالا جامعه ی تازه ” انقلابی ” شده، وخانواده ی تازه مذهبی شده او را مانند تشکیلات سیاسی طرد می کنند، خردش را به کار می گیرد که چگونه از این وانفسا بیرون بیاید.
نقطهی ضعفش را شاید آرمان گرایی و توهم او دید نسبت به راه و روش سیاسی که در پیش گرفته بود. این شخص می توان گفت که اصولأ یک آدم سیاسی نبود. البته دختر بسیار جوانی بود. و این نقطه ی ضعف فقط منحصر به او نبود. در آن زمان دختران و پسران جوان هرکدام گرایش به یکی از انواع راهکار سیاسی موجود داشتند. خواهر او در دانشگاه با طرفداران شریعتی همدم می شود و راه آنها را در پیش می گیرد. برادر سربازش با دست فلج شده در جنگ عراق دو باره برای دفاع داوطلب جنگ می شود. کسانی طرفدار سازمان مجاهدین خلق می شوند. کسانی به نهضت ملی گرایش دارند. هرکس بسته به اینکه با چه کسانی در نزدیکی خودش مراودت دارد، تابع گرایش او می شود. و همه ی اینها خالصانه و صادقانه می خواهند در راه عدالت هر چه دارند داو بگذارند. از موقعیت مالی و شغلی خود دست بر میدارند. هزارها خطر را به جان میخرند در راه اعتقاداتشان. در واقع همان دیدگاه شهادت به نوعی در همه ی آنها موجود است. اما اغلب می توانم بگویم که بیسواد هستند، بی تجربه هستند. حتی به درستی شرایط مشخص کشور خودشان را نمی دانند. نمی دانند که صرف عدالت خواهی و ایثارگری نمی تواند مشکلات موجود را حل کند. می بایست احاطه داشته باشند به شرایط اقتصادی، ذهنیات فرهنگی مردم، شرایط اقتصادی جهانی و به طور کلی ارزیابی کامل از تمام جنبه های فرم گیری جوامع تا بتوانند راهکارهای مناسب برایش پیدا کنند. و این کاریست بس سهمگین و نه کار یک نفر و دو نفر. خوشبختانه در حال حاضر افراد زیادی البته به طور انفرادی هرکدام بخش هایی مهم از عوامل شکل گیری مهم جامعه ی امروز را در دست مطالعه دارند. امیدوارم روزی این کوشش ها شکل سازمانداده شدهای به خود بگیرد تا به طور علمی و با مطالعات آکادمیک همه جانبه و دقیق ببینیم در کجا قرار داریم و چه باید بکنیم.
– چگونه می توان کتاب را تهیه کرد؟
تماس مستقیم با نویسنده از طریق ایمیل زیر:
خرید از نشر زریاب
https://www.facebook.com/nashre.zaryab?fref=ts
خرید نسخه ی چاپی در Lulu
http://www.lulu.com/shop/http://www.lulu.com/shop/mahin-milani/tehran-kouhe-kamarshekan-تهران–کوه–کمر–شکن/paperback/product-22193116.html
خرید نسخه ی الکترونیکی در Google Play
https://play.google.com/store/books/details?id=axxzCQAAQBAJ
۳۷ صفحه ی آزاد اول کتاب در Google Books
خرید از انتشارات ناکجا
http://www.naakojaa.com/book/16391
ناصر جهانی اصل: از شما سپاسگزارم.
مهین میلانی: من هم از شما ممنونم.
این گفت و گو در تاریخ ۲۹ ماه مه ۲۰۱۶ صورت گرفته است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید