یادداشتی از دکتر حسین مرادی بر فیلم مستند شهر سوخته
یادداشتی بر فیلم مستند شهر سوخته ساخته ناصر پویش
جادوی کلنگ باستانشناسی و لنز دوربین فیلمسازی
دکتر حسین مرادی (پژوهشگر، نویسنده و معاون سرپرست باستان شناسی شهر سوخته)
از زمان زایش باستانشناسی و سرازیرشدن گروههای شرقشناسِ باستانشناس به الدرادوهای[۱]افسانهای، دوربین فیلمسازان مستند، همراه همیشگی ماجراجویان باستانشناس شد تا تصوراتی را که آنها در خشت خامِ خاک گرفته میدیدند به تصاویر پویا تبدیل کنند و لذت مکاشفهی این چنینی در جهانی که اکنون در زیر خاک آوار شده را به همه مردم بچشانند. دیگر، انسانِ صنعتیِ نونوار شده پذیرفته بود که میمونی متکامل بوده تا فرشتهای هبوط کرده و همزیستی میان دوربین و کلنگ باستانشناس باعث شد تا آدمیزاد، تاریخ دینی و اساطیری خود را با تاریخ تکاملی عوض کند. نکته نهفته در این همزیستی و بده بستان تاریخی در این بود که بینندگان، با پدیدههای باستانشناختی نه از دریچه دید باستانشناس که از لنز دوربین فیلمساز آشنا شدند و هر چه گذشت بر رمزوارگی و رازآلودگی آنها افزوده شد، انگار که قرار است دوباره بشر، تاریخ تکاملی خود را با تاریخ اساطیری عوض کند!
من اما با این دیباچه میخواهم نقبی به مستند شهر سوخته بزنم که نه یک مستند علمی، که بیشتر مکاشفهای به درون یک پدیده باستانشناسی مشهور به نام شهر سوخته از نگاه یک فیلمساز است. سرزمینی که شهرسوخته در آنجا واقع شده یعنی دشت سیستان اگرچه امروزه بخشهای زیادی از آن خالی از سکنه یا محروم و مهجور و دور ازپایتخت ایران سانتیمانتال شدهاست اما در گذشته نقش بزرگی در در شکلگیری هویت دینی، اساطیری و پهلوانی ایرانی داشته و جای نامهای سیستانی چون کوه اوشیدر[۲]، رود هتئومنت[۳] یا دریاچه کیانسه[۴] در اوستا، کهنترین سرودههای آیینی ایرانی، تقدیس شده و نشانههایی از زایش هویت ایرانی را در خود دارند.
فیلم از دو خط روایت جداگانه بهره برده است. نخستین روایت از شهر سوخته، روایت رایج مستندهای علمی است که چند و چون فراز و فرود یک جامعه باستانی را از نگاه یافتههای علمی و مواد فرهنگی میکاود و روایت مهمتر اما گذری است که فیلمساز به ژرفای تاریخ روایتنشدهی این شهر باستانی میکند تا پدیدههایی را که پیش از این، باستانشناسان به معرفی آنها پرداختهاند بیشتر وابکاود و کشفشان کند. عناصر و شخصیتهای محوری این سفر از سرزمین زندگان به جهان مردگان، پیشتر در قالب سوژههای علمی توسط باستانشناسان معرفی شده و انگار یک ویترین شیشهای، منجمد شدهاند و فیلمساز این بار نه در قامت یک روایتگر کاوشهای باستانشناسی که گیلگمشوار به کشف دوباره آنها به جهان پنج هزار سالگان گام برمیدارد. شمایلنگاری بز بر سفالهای این شهر پنج هزار و پانصد ساله پیشینهای دراز دارد و نخستین پویانمایی جهان در قالب چهار تصویر پیوسته از یک بز، روی جامی پایهدار توسط مردمان شهرسوخته به تصویر درآمده و این بار، این موجود اساطیری استعاره پیوند آیینی مردمان باستانی با طبیعت میشود. همنشینی یک کودک و بزغاله در فیلم بیشتر از هرچیز تاویلی است از معصومیت انسان، آن زمان که با طبیعت یکی بوده است. عنصر دیگر مورد توجه فیلمساز، جمجه باستانی زن هفده ساله است که به علت بیماری روی آن عمل ابتدایی جراحی انجام شده تا شاید نجات یابد. شواهد بیانگر این است که این زن برای مدت کوتاهی پس از عمل جراحی که احتمالا بیشتر با یک مراسم آیینی/شمنی همراه بوده، زنده مانده است. فیلمساز اما این بار نه به دلیل جذابیتی که بازتابدهنده تاریخ علم پزشکی است که بیشتر این جمجمه را از آن انسانی میداند که مثل همه ما آرزوها و احساسات مشترکی داشته است. در حقیقت فیلمساز این دختر/زن باستانی را بر میگزیند تا به درون روابط انسانی چنین جامعهای برود و وقتی که گام نخست برداشته میشود این زن/دختر باستانی در قامت عروسی ناکام چهره میگشاید. اگر بز بهانهای برای کشف روابط آدمیان با طبیعت بوده، جمجمهی این زن برای نگاه به روابط انسانی مردگان انتخاب شده است. این زن در فیلم در قامت عروسی باستانی ظاهر میشود که نهایتا با وجود همه تلاشهایی که برای زنده ماندش میشود در واپسین صحنه در اتاقی تاریک جان میسپارد. او بیش از هرچیز نشان دهنده رنج آدمی است، رنجی که از هزارهها به ما نیز به ارث رسیده است و ما انسانها بیش از هر چیز وارثان اندوهگین رنجهای اجدادمان هستیم.
—————————–
۱ – سرزمینی افسانه ای و سرشار از طلا در باور دریانوردان اسپانیایی
۲ – نام کوه خواجه در اوستا
۳ – از رودخانه هیرمند در اوستا با این اسم نام برده می شود.
۴ – همان دریاچه هامون در اوستا