یادداشت کتابفروش برای رمان«تهران کوه کمرشکن» به قلم«مهین میلانی»
کتابفروشی شغلی سرشار از لطف و اتفاق است. سر و کار داشتن با ذهنها و مفاهیم ذهنی که در قالب کتاب میرسد دست آدمهای عینی و واقعی. آشنا شدن با ذهنیات و آدمها به قدری جذاب است که دوست داری کتابفروشی خانهی ابدی شود و هیچ شبی از راه نرسد. بدتر وقتی میبینی و میدانی شغلی را پیشه کردهای که در حال انقراض است بیشتر دلت میخواهد از آن دور نمانی و بمانی. با کتابهایی آشنا میشوی که از خودت میپرسی نویسنده چرا فکر کرده است که باید بنویسد؟ چرا این همه کاغذ را بیمصرف سیاه کرده است؟ شرایط امروز فضای فروش و تولید کتاب یک داستان کمدی تراژیک است. آنجا که عمیقن میدانی اگر کنار دیوار ده جلد کتاب چندصد صفحهای بچینی و در دیوار مقابل ده دفتر سفید٬ آدمها دفاتر سفید را برمیدارند و کتابها برای چند ماه بیتوجهی قربانی باد و باران میشوند. ارزش صفحات سفید بیشتر از صفحات نوشته شده است. این روایت تلخ را حبیب فرشباف مترجم کتاب« سئللر ساراسی» به قلم محمد رضا یوسفی با اندوه تمام برایام گفت. حبیب فرشباف میگفت: «در ایام مبارزه باور این بود که درهای بین نظام سرمایهداری و تفکر سسیالیستی وجود دارد که فقط با خون میشود پرش کرد اما من باور دارم که این دره را با صفحات نوشته شده میتوان پر کرد»
در دنیای من مرزبندی بین آگاهی و ناآگاهی تعریف شدهتر از ایسمهاست و این دره را میبایست صفحات سفیدی که با کلمات بارور شدهاند پر کند.
سابق بر این انتشار اثر بهخصوص در حوزهی ادبیات چندان آسان نبود و تیغ سانسور در دم کارش را میکرد. سانسور٬ جلاد بیمزدی شده بود که به دل نویسنده سر میزد. چند سالی است که این ماشین هوشمندیِ کذایی کسب کرده و به جای مقابله با فکرهایی که باب طبع نبوده و نیست و نخواهد بود آمار کتابهای منتشر شده را بالا میبرد. حجم کتابهای تولید شدهی به درد نخور در حوزهی ادبیات به قدری افزایش یافته است که همان چند کتاب قابل و در خور توجه که توانستهاند از تیغ سانسور بیتوجه عبور کنند شانس دیده شدن را نداشته باشند. حالا کتابفروش بودن تنها و فقط یک شغل خالی از لطف نمیشود. از آدم یک جستجوگر میسازد که بزند به تپهی کتابهای زرد و بنفش و بیخاصیت و آن کلمات مجلد شده را از اعماق بیرون بکشد و برای مخاطب معرفی کند.
شیوهی جستجوگری در آثاری که داخل کشور تولید شدهاند متفاوت است با کتابهایی که در خارج از کشور و از طریق ناشرین فارسی زبان منتشر میشوند. مخاطب با موانع چند لایه مقابله میکند. اولین مانع٬ اقتصاد است. نمیتوان از داخل کشور کتاب انتخاب را خریداری کرد. هیچ سیستم اقتصادی برای چنین خریدهایی در دسترس نیست. هر چند ناشرینی چون نشر مهری در لندن تا حدودی توانسته کتابهای منتشر شدهی نشراش را در داخل هم منتشر کند اما کافی نیست. مانع بعدی٬ پروسهی چگونه رسیدن بستهیِ به فرض خریداری شده است. ماموران تحویل اگر متوجه محتوای اثر بشوند میتواند برای تحویلگیرندهی بسته مشکل بیافریند.
حضور فضاهای مجازی خواسته یا ناخواسته اهمیت شکلی دیگر از کتاب با عنوان«ایبوک» را جان بخشید. در این حوزه نشر ناکجا در پاریس توانسته است حرکتهای مفیدی داشته باشد اما همچنان کافی نیست. از همین اتفاق خوب٬ بازار چاپ کتابهای زیرزمینی داغ میشد و در این بازار هم نویسنده و هم ناشر با تمام وجود از منافع مادی و معنوی خود جدا افتاده میمانند.
در قفسهی فروش کتابفروشی٬ دیوان شعر شهریار جا خوش کرده و حالا بیتی از دیوان شهریار:
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را
اسم رمانی شده است خواندنی با عنوان«تهران کوه کمرشکن» به قلم خانم مهین میلانی. این رمان باید در قفسهی فروش من باشد اما نیست. تکلیف کتابفروش در مواجهه با یک اثر عالی و در خور فروش و معرفی چیست وقتی نتواند اثر را خریداری کند و برای مخاطب عرضه؟ چالشی که میتوان در آن دست و پا زد و به جایی نرسید.
اول قدم در حوزهی فروش٬ معرفی اثر است و باید از همین اولین٬ کار را شروع کرد. مخاطبها را دستهبندی کردن از نظر سلیقه و پیگیری محتوا کار را جدیت بیشتری میداد. معرفی خیلی معمولی این رمان شاید به این شکل باشد:
«داستان سرگذشت دختری رها از هر قید که پس از انقلاب اسلامی به ایران برمیگردد و هجده سال از بهترین سالهای زندگیاش را در وطن میگذراند و میشود بیتی از شعر بلند شهریار. تصورش را بکن چهقدر باید جالب باشد که داستان سرگذشت کسی بتواند بشود بیتی از یک شعر بلند و منتظر میمانی تا بپرسند کدام بیت شعر و با لحنی شاعرانه و دوستداشتنی میخوانم:
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را
و بعد ادامه می دهم: این کتاب ارزش چندبار خواندن را دارد. دختری که به تنهایی تهران بود. تهران قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷
معرفی کمی معمولی اثر برای مخاطب شاید به این شکل میشد:
تاریخ٬ عاشق شنیده شدن است و گوشها معمولا متعلق به باورکنندگانی میشود که صداقت راوی و اصالت منبع را قبول کردهاند. میدانی چرا تاریخ عاشق شنیده شدن است؟ راویِ فاتح تمام انرژیاش را صرف روایت کرده است و کل توانش را برای باوراندن چیزهایی که تغییر داده خرج. چرا نخواهیم از این عشق فاصله بگیریم و دور از این انرژی٬ بیهیاهو روایتهایی را مطالعه کنیم که در آن هیچ منفعتی تقسیم نمیشود؟ بیایید این رمان را مطالعه کنید بدون ارزشمندی منافع. همین رمان سندی است تاریخی و روانشناسانه از جامعهی ما در قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷
از معرفیِ کمی معمولی اندکی فاصله بگیرم شاید به این شکل میتوانستم جمله بسازم:
معمولا در گروههای انقلابی که بر ضد دیکتاتوری تشکیلات سیاسی درست کرده بودند اتفاقاتی میافتد که به بیرون از اعضای تشکیلات درز پیدا نمیکرد؛ این رمان را بخوانید تا متوجه پیشزمینههای فکری بسیار عقبماندهی سازمانهای سیاسی که با انگیزههای قوی عدالتخواهی فعالیت کردهاند بشوید. باور و ایمان به یک جهانبینی سیاسی چهقدر پرفایده یا بیفایده میتواند باشد؟ میتوان لمس کرد باور و ایمان و اعتقاد به یک جریان سیاسی چگونه میتواند دیکتاتوری جوان اما پرتجربه متولد کند.
فاصلهام را از معرفیِ کمی معمولی بیشتر تر میکنم و شاید سرنوشت جملات به این شکل میشد:
این رمان برای عموم نوشته شده است و هیچ طبقهی فکری را هدف خوانده شدن قرار نداده است. رمانی معمولی و ساده و روان سرشار از اتفاقات که عالی روایت شدهاند با این حال نمیشود آن را جزو کتابهایی دستهبندی کرد که بشود اثری عامهپسند خطابش کرد. روایت صحنههای اروتیک بیهیچ سانسور و با تمام شجاعت نوشته شده. رمان به ظاهر دور از تکنیکهای رماننویسی غیرکلاسیک آفریده شده است.
شخصیت اصلی داستان بسیار باشکوه روایت شده. زمینهی کشاکش و اضطراب٬ امکانات تجربه کردن و ابداع کردن٬ و بنابراین قابلیت طرفگی در عمل برای او مهیاتر است. دامنهی عمق بینش او بیشتر است٬ بنابراین احساس غم و اندوهش نیز به همان نسبت سنگینتر میشود. اتمسفر داستان بر فرهنگ شهری تودهی مردم تاکید کرده است و نوعی زیباییشناسی همگانی را به اشتراک میگذارد. حتی معیارهای زیباییشناختی روشنفکرانهی مرسوم را هم از سر گذراند و میتواند یکسانسازی بینالمللی به نفع ارزشهای منطقهای را نیز به چالش بکشد. اهتمام خالق اثر عمدتا مصروف ایجاد ارتباطی فیزیکی و ذهنی بین عناصر موجود و نه ساختن موجودیتی تازه میشود. اتفاقات پر فراز و نشیب و رویارویی شخصیت داستان با آنها میتواند ذهن خواننده را مغشوش کند و تمرکز مخاطب را بههم بریزد با هدف هوشیار کردن او نسبت به ضمیر شخصیت داستان و محیطی که در آن داستان روایت میشود و بارها از خودت میپرسی:«این دیگر چه عجوبهای است؟»
ارزش و اهمیت زندگی در رمان خانم میلانی میدرخشد هر چند که تلخی در آن موج میزند و بارها دم میگیرد. دور از منطق نیست استخراج آموزههای «دیویی» و آن «زندگی» است. زندگی از نظر دیویی آشکارا بر مفهومی جمعی و حیاتی دلالت دارد که «منافع مشترک» و «احساسات ملی و همگانی» بیشترین بسامد معنایی را در آن دارند. مراد دیویی از منافع مشترک٬ بیشترین امکان رفاه و بهزیستی برای بیشترین مردم بود. به تاراج رفتن زندگی اما با هنرمندی تمام در جان آدم افسوس به پا میکند که از کجا به کجا با چه جنس تفکری لغزیدیم.
بررسی تابعیت سیستم اخلاقی شخصیت اول داستان را میتوان مبتنی بر دیدگاه پراگماتیستی دیویی انجام داد. اخلاق برای او در هم تنیده است با شرایط و امکانات زندگی. بیپرواییهای او در روابط با آدمهای داستان به ذات حساب و کتاب منطقی خودش را دارد و نمیتوان با ارزشهای اخلاقی زیست شده در خارج از رمان بررسی کرد.
و در نهایت بعد از این همه جمله با تاثری عمیق به مخاطب باید گفت:«متاسفانه این کتاب را در قفسههای فروش نداریم اما میتوانم آدرس فیسبوک سرکار خانم مهین میلانی را تقدیمتان کنم تا با نویسندهی اثر بیشتر آشنا شوید و همچنین لینکهایی که بشود کتاب را خرید البته اگر مخاطب ساکن ایران نباشد.
مطالعهی آزاد ۳۷ صفحهی اول کتاب
خرید نسخهی چاپی در Lulu
خرید نسخهی الکترونیکی در Google Play
https://play.google.com/store/books/details?id=axxzCQAAQBAJ
۳۷ صفحه ی اول کتاب در Google Books
خرید از انتشارات ناکجا
http://www.naakojaa.com/book/16391
خرید از نشر زریاب
https://www.facebook.com/nashre.zaryab?fref=ts
خوانش قطعاتی چند در سایت “مهین میلانی”
http://milanimahin.blogspot.com/
و نقدی در “زمانه” توسط “عمران راتب” به نام: “ضمیر بیشخص”
https://www.tribunezamaneh.com/archives/90170
TEHRAN Kouhe Kamarshekan تهران کوه کمر شکن by Mahin Milani (Paperback) – Lulu
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید